خلافت
بعد از رحلت پیامبر اسلام مسیر جانشینی حضرت از محل اصلی خود منحرف شد و خلافت به دست کسانی افتاد که شایستگی و لیاقت آن را نداشتند، چرا که خود این خلفا در آخر عمر از عملکرد خود اظهار ندامت میکردند که چرا چیزی که شایسته آنان نبود را به خاطر هوا و هوس دنیایی آن را تصاحب کردند.
قرآن کریم مملو از آیاتی است که در شأن اؤلیا و اصفیای الهی نازل شده است. در این میان حضرت علی (علیهالسلام) بیشترین بهره را نسبت به امامان دیگر و حتی برخی پیامبران برده است و آیات بسیاری در شأن ایشانن نازل شده است. از آنجایی که دشمنان اهل بیت نتوانستند آنها را انکار کنند، دست به تحریف آنها زده و آیات فضائل را به نام خود زدند.
برخی با توجه به گزارش کتاب جامع التواریخ مدعی هستند که خواجه نصیر الدین طوسی، در واقعه دردناک بغداد توسط مغول دست داشته است. این در حالی است که شواهدی همچون گستاخی خلیفه به فرستاده هلاکوخان مغول، دست داشتن دیگر مسلمانان همچون ابنعلقمی و توجه به نقل مذکور در کتاب جامع التواریخ، این ادعا را رد میکند.
حاصل رجوع به کلام ابنتیمیه در باب شخصیتشناسی خواجه نصیر الدین طوسی، دست داشتن او در تخریب و تضعیف خلافت عباسیان است. در همین بحث باید گفت که خواجه خود یکی از قربانیان حمله مغولان است و کلام ابن تیمیه مبتنی بر نادیده انگاشتن هم دستی دیگر مسلمانان با مغولان است.
علاوه بر روایاتی که در منابع شیعه دلالت بر خلیفة الله بودن حضرت مهدی (علیهالسّلام) دارد، تصریحات بسیاری از علمای اهلسنت نیز بر این معنا وجود دارد که آن حضرت را به عنوان دوازهمین امام و پایانبخش جانشینان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از سوی خداوند معرفی میکند.
علم و دانش یکی از لوازم حکومت است. امام برای حکومت بهتر بر جامعه اسلامی باید دارای علم و دانش بالا باشد و هرچه سطح دانش بیشتر باشد، اداره آن حکومت موفقتر خواهد بود و از آن طرف اگر سطح دانش پایین باشد، جامعه را به سقوط میکشاند. لذا باید عقل را قاضی قرار داد تا ببینیم بین حضرت علی و دیگر خلفا کدام را باید برای خلافت انتخاب کرد.
بینش شیعه در مساله جانشینی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، مبتنی بر شایسته سالاری است. این ویژگی تنها در دوازده نفر به صورت مبرهن بارز شده است که روایت «یکون بعدی اثنا عشر خلیفه» بر همین امر دلالت دارد. اما برادران اهلسنت از آنجا که این اندیشه را برنتافتند دست به دامان خلفای اموی شدند و دچار تناقض گشتند.
یکی از مسائل چالش برانگیز، مقوله جانشینی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) است. اهلسنت با پذیرش نظریه خلافت، انتخاب جانشین را به مردم واگذار کرده و مذهب تشیع آنرا از موهبتهای الهی میداند. شیعیان برای اثبات دیدگاه خود به روایت بشارت دوازده جانشین استناد کرده و آنرا متکی به کتب اهلسنت میدانند.
نظریه خلافت زوری (خلافتی که با زور و غلبه به دست بیاید) از سوی اهلسنت پذیرفته شده است، که این دیدگاه مخالف روش قرآن و وجدان بشری است. وجدان و عقل انسانها به دنبال انتخاب آزادانه و حداقل با شرایط عادلانه میباشد که این در خلافت قهری جاری نیست.
شيعه راه تعيين امام را، منحصر در نص شرعی میداند يعنی امامت مقامی است انتصابی و نصب امام حق خداوند است همانگونه كه نبوت نيز مقامی است انتصابی و تعيين پيامبر حق و شأن خداوند است. معرفی امام از سوی پيامبر رأی شخصی او نبوده بلكه به فرمان خداوند انجام میگيرد، پس میتوان نصّ پيامبر را، همان نصّ و معرفی خداوند دانست.
کسانی که داعیه خلافت بر مسلمانان را در سر می پروراندند به تمام جوانب آن از قبل واقف بودند چرا که هیچ مزیتی نسبت به برخی از صحابه خاص پیامبر مثل حضرت علی(علیه السلام) نداشتند لذا بعد از رحلت پیامبر بلفاصله در صدد جبران مافات برآمدند و شروع به جعل احادیثی کردند که خود به آن باور نداشتند اما در هر صورت دهان اعتراض مردکم را می بست و آنها را تابع خود میکرد
عمر در جریان انتخاب اعضای شورای شش نفره که مسئولیت انتخاب خلیفهی پس خود را به آنان سپرد، بهگونهای مدیریت شده اعضای شورا را انتخاب کرد که خروجیای جز انتخاب عثمان از آن شورا انتظار نمیرفت. جای هیچ شکی باقی نیست که عمر، سناریوی خلافت عثمان را از پیش طراحی نموده است و شورا را نیز به آن سمت مدیریت کرده است.
برخی برای رد غصب خلافت امیرالمؤمنین که حق ایشان بود، قسمتی از کلامشان در نهج البلاغه را تقطیع کرده و اینطور جلوه میدهند که امیرالمؤمنین خود حکومت را حق خدادادیش نمیدانست، و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود نمیشمرد، در حالیکه سخنان امیرالمؤمنین که به صراحت خلافت را حق خود میدانست در نهج البلاغه موجود است.
اینکه امیرالمؤمنین پس از قتل عثمان فرمود: «مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید» اینطور نبود که ایشان حکومت را حق خود نداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود نشمارد، بلکه غصب خلافت و 25 سال انحراف، باعث شده بود برخی از خواص، از خلیفه انتظارات ناحقی داشته باشند که این کراهت و ارجاع دادن به دیگران، اتمام حجتی با آنان بود.