چرا حضرت علی (ع) در ابتدای خلافت ابوبکر سکوت کرد
کلمات حضرت علی (ع) در موارد مختلف حاکى از آن است که او تا آخرین لحظات زندگى، خود را شایسته خلافت مى دانست و اینکه خلافت حق مسلم او بود که از وى گرفته شد.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حیدرعلی قلمداران یکی از سران جریان قرآنیون معاصر که منکر امر خلافت بلافصل حضرت علی (علیهالسلام) است، در یکی از کتب خود مینویسد: «مسئله امامت به اين كيفيت كه اماميه معتقد است اگر وجود داشت، مقصر اوليه - نعوذ باالله - خود علی بن ابی طالب (علیهالسلام) است كه در هيچ موردی از آن سخنی به ميان نياورد و مدعی منصوصيت آن از جانب خدا و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نشد و در اين باره تا اين حد سستی كرد! و اگر حضرتش از جانب خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) برای خلافت تعيين شده بود، واجب بود كه تا سرحد شهادت با ابوبكر مخالفت كند و نگذارد او از منبر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بالا رود.»[1]
در پاسخ به این ادعای قلمداران باید بگوییم:
با رجوع به منابع تاریخی و روایی، این مطلب روشن می شود که حضرت علی (علیهالسلام) این انحراف را تحمل نکرد و سکوت در برابر آن را ناروا شمرد، ولى مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که اینگونه اعتراضات چندان سودى ندارد و خلیفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مُصِر هستند.
در این هنگام حضرت على (علیهالسلام) بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت؛ یا مىبایست به کمک خاندان رسالت و علاقهمندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع و قانونى نمىدانستند، بپاخیزد و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت را قبضه کند و یا آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حد امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد.
از آنجایی که در رهبری هاى الهى، قدرت و مقام، هدف نیست، بلکه هدف چیزى بالاتر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبرى براى این است که به هدف تحقق ببخشد، حضرت على (علیهالسلام) که با چنین وضعى روبرو شده بود، راه دوم را برگزید. حضرت با ارزیابى اوضاع جامعه اسلامى به این نتیجه رسید که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت کند، وضعیتی پیش مىآید که زحمات پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و خون هایى که در راه این هدف ریخته شده است به هدر مىرود.
امام در خطبه معروف شقشقیّه از این دوراهى دشوار و حساس و دلیل انتخاب راه دوم چنین یاد مى کند: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم (و کنار رفتم) در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتى که پدید آوردهاند، صبر کنم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وا مىدارد. (عاقبت) دیدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبایى ورزیدم، ولى به کسى مىماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مىدیدم میراثم را به غارت مىبرند!»[2]
حضرت در کلامی دیگر می فرمایند: «به خدا سوگند! (خلافت) را که فلانی آن را به تن کرد و او می دانست که جایگاه من به خلافت، چون محور آسیاب است. سیل [دانش] از من سرازیر میشود و پرندهای به بلندای من نمیرسد. لباس خلافت را رها کردم و پهلو را از آن تهی ساختم. با خود میاندیشم که آیا با دستی تهی یورش بَرَم یا بر ظلمت کوری مردم، صبر کنم؛ صبری که بزرگتران را فرسوده و کوچکتران را پیر میکند و مؤمن در آن، رنج میکشد تا به ملاقات پروردگارش رسد. اندیشیدم که صبر کردن بر آن، خردمندانهتر است.
بنابراین در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و میراث خود را از دست رفته میدیدم ... در همه این مدت طولانی، با همه رنج، صبر کردم.»[3]
یعقوبی در جریان سقیفه، اعتراض حضرت علی (علیهالسلام) را به صورت زیبایی بیان کرده است؛ از تاریخ یعقوبی پیدا است که حضرت علی (علیهالسلام) و پیروان آن حضرت، به ویژه بنی هاشم، تا شش ماه در مقابل ابوبکر ایستاده و از بیعت با وی سرباز زدند.[4]
پینوشت:
[1]. قلمداران، حیدر علی، شاه راه اتحاد، ص158.
[2]. نهج البلاغه، خظبه شقشقیه.
[3]. ابنجوزی، یوسف، تذکرة الخواص، ص124، عن ابن عبّاس.
[4]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج2، ص502.
افزودن نظر جدید