اسناد
عمر، ابن مسعود و أبودرداء و أبومسعود أنصاری را زندانی کرد و گفت: حدیث نقل کردن شما از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از حد شده است.
او آنان را در مدینه حبس کرد و عثمان (در زمان حکومتش) آنان را آزاد کرد.
أضواء على السنة المحمدية، محمود ابوریه، ص27.
ذهبی مینویسد: عمر سه تن از صحابه (ابن مسعود و أبودرداء و أبومسعود أنصاری) را زندانی کرد و جرم آنان را زیاد حدیث نقل کردن، از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) بیان کرد.
تذکره الحفاظ، ذهبی، ص7.
سیوطی مینویسد: «زهری از عروه نقل میکند که عمر قصد داشت، سنتهای پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را بنویسد، در این زمینه با صحابه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) مشورت کرد، و همه آنها به او مشورت دادند؛ عمر یک ماه تأمل کرد و در حالیکه در این مورد شک داشت، استخاره کرد.
طبق آیه 30 سوره بقره، خداوند حضرت آدم را به عنوان خلیفه خود روی زمین قرار داد؛ این تعیین خلیفه فقط برای آن زمان و منحصر به حضرت آدم نبود، بلکه این خلافت در انسان کامل تا قیامت ادامه دارد.
روح المعانی، آلوسی، ج1، ص220.
بخاری به نقل از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مینویسد: «روز قیامت اصحاب من، از راست و چپ به سمت من میآیند و من عرضه میدارم که اینها اصحاب من هستند، گفته میشود از روزی که تو از آنها جدا شدی، آنان مرتد گشتند و به دوران جاهلیت بازگشتند.»
صحیح بخاری، ج2، ص490.
یکی از توصیههای عمر بن خطاب به شورای شش نفره: «خداوند هدایتشان کند؛ اگر علی را ولی امر و خلیفه خود قرار دهند، خواهند دید که چگونه مردم را بر حق هدایت میکند! و حتی اگر بر گردن علی شمشیر بگذارند، او از شمشیر نمیترسد و مردم را به سوی حق، هدایت میکند.»
تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج42، ص428.
عمرو بن میمون مینویسد: «هنگامیکه عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ در مسجد مجروح شد، من شاهد بودم که او مردم را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر ابلج [کسیکه جلوی موی سرش ریخته است] را ولی خود قرار دهند، آنان را هدایت خواهد کرد.
حذیفه میگوید: خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) عرض کردیم، آیا خلافت و جانشینی علی را با صراحت به مردم نمیگویید؟
گفتگویی میان ابن عباس و عمر بن خطاب صورت گرفت. در این دیدار، خلیفه دوم اهل سنت، به دلیل جراحت از خنجر ابولؤلؤ در بستر بود و لحظات آخر عمر خود را میگذراند.
ابن شبه نمیری مینویسد:
احتجاج امیرالمؤمنین با ابوبکر در جمع اصحاب سقیفه: «علی (علیهالسلام) نزد ابوبکر آمد؛ به او فرمود: من بندهی خدا و برادر رسول خدا هستم و من در این امر یعنی خلافت، از شما شایستهتر هستم و با شما بیعت نخواهم کرد. بر شما واجب است که با من بیعت کنید.
هنگامیکه طلحه و زبیر علیه امیرالمومنین خروج کردند، یکی از زنان مسلمان به نام ام فضل به حضرت نامه نوشت. حضرت در جواب او فرمودند: «از طلحه و زبیر تعجب میکنم. هنگامیکه پیامبر از دنیا رفتند، نزد خود گفتیم، ما اهل بیت ایشان و نزدیکان حضرتش هستیم و هیچکس با ما در امر خلافت نزاع نمیکند.
ابن جوزی مینویسد: «هنگامیکه ابوبکر به خلافت رسید، انصار با آنکه مخالف بیعت با او بودند، ولی به اجماع رسیدند.
در روایتی جسارت خلیفه دوم نسبت به پیامبر نقل شده که او به پیامبر تذکر داد که نماز خواندن بر منافق جایز نیست؛ پیامبر نپذیرفت و خداوند در تأیید کلام عمر آیهای نازل کرد.
در روایتی جسارت خلیفه دوم نسبت به پیامبر نقل شده که او به پیامبر تذکر داد که نماز خواندن بر منافق جایز نیست؛ پیامبر نپذیرفت و خداوند در تأیید کلام عمر آیهای نازل کرد. بخاری در انتهای روایت به نقل از عمر مینویسد: «سپس از جسارت خود در برابر رسول خدا شگفت زده شدم.»
صحیح بخاری، ج1، ص420.