اجماع بر خلافت ابوبکر دروغ یا واقعیت؟!

  • 1392/07/19 - 04:49
متکلمین ، مفسرین و علمای بزرگ اهل سنت معتقدند که در اثبات خلافت ابوبکر هیچ دلیل و نصی از آیات قرآن و روایات نبوی وجود ندارد لذا برای مشروعیت خلافت وی باید به سراغ ادله دیگر رفته و به آنها تمسک نمود .یکی از ادله ای که ایشان در این زمینه بدان تمسک کرده اند دلیل اجماع است ، در این مقاله به بررسی این دلیل و صحت و یا کذب آن می پردازیم

بزرگ‌ترین و مهم‌ترین اختلاف اساسی میان شیعه و اهل سنت به مساله خلافت و امامت امت پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر می‌گردد، و اگرچه شیعه به عنوان گروهی که محب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بوده و از اصحاب او به شمار می‌رفتند، در همان عصر پیامبر اکرم نیز وجود داشته و اولین بار این لفظ از لسان مبارک آن حضرت به این گروه خاص اطلاق شد، اما پس از رحلت آن حضرت در مخالفت عده‌ای با جریان سقیفه و انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا، این گروه، تشکل یافته‌تر شده و نمود بارزتری به خود گرفت، پس از این جریان بود که در مقابل این گروه، دسته دیگری که خود را طرفداران خلفای ثلاثه می‌خواندند، شکل گرفت که رفته رفته نام اهل سنت را به خود گرفت و امروزه به پیروان سیره و روش خلفا و صحابه، اهل سنت گفته می‌شود.
در هر حال سخن در این بود که مهم‌ترین اختلافی که باعث پیدایش دسته دوم یعنی هواداران خلفا (اهل سنت) گشت، اختلاف بر سر مساله خلافت رسول خدا و مصداق خلیفه و مسائلی چون، انتخابی بودن امامت از سوی مردم یا انتصابی بودن آن از سوی خداوند متعال، وصیت کردن پیامبر در این زمینه و یا واگذاشتن این امر به مردم و ... بود.

شیعه معتقد است که پیامبر اکرم مردم را بدون سرپرست و رهبر رها نکرده و فردی را که خداوند متعال او را برای امامت امت تعیین کرده است، از ابتدای امر رسالت خویش تا آخرین روزهای حیات خود و به خصوص در غدیر به مردم به صورت مستقیم و غیر مستقیم معرفی شده است، اما با وجود شواهد، قرائن و ادله فراوانی که بر اثبات این مساله وجود داشت، اهل سنت معتقد شدند که پیامبر اکرم فرصت انتخاب و معرفی جانشین خویش را پیدا نکردند و این مساله را به انتخاب امت واگذاشتند و امت هم در سقیفه جمع شده و شخص مورد نظرشان را تعیین کردند.
گذشته از این که به دلایل قرآنی و روایی و . . . ثابت شده که امامت امری است انتصابی یا الهی و نه انتخابی و مردمی بحث ما در این است که در این اختلاف بزرگ حق با کیست و چگونه می‌توان حقیقت را دریافت؟
در پاسخ به این سوال بهترین راه بررسی ادله مشروعیت خلافت خلفایی است که هر یک از دو طرف برای خلیفه مورد نظر خود بیان کرده‌اند:
شیعیان معتقدند که ادله فراوانی ار نصوص قرآنی و روایات نبوی بر اثبات امامت و ولایت امیر مومنان وجود دارد که ما فعلا در این مقاله در صدد بیان آن ادله نیستیم، آن‌ها معتقدند علاوه بر این ادله، ولایت و خلافت آن حضرت را می‌توان از طرق دیگری چون دلیل عقلی نیز به اثبات رساند.
اما متکلمین، مفسرین و علمای بزرگ اهل سنت معتقدند که در اثبات خلافت ابوبکر هیچ دلیل و نصی از آیات قرآن و روایات نبوی وجود ندارد، لذا برای مشروعیت خلافت وی باید به سراغ ادله دیگر رفته و به آن‌ها تمسک کنیم.
تفتازانی از علمای کلام اهل سنت در این باره می‌گوید: «و النص منتف في حق أبي بكر.[1] هيچ نصی (دليل قرآنی و روایی) درباره خلافت ابوبکر وجود ندارد.»
بنابراین علمای اهل سنت برای اثبات مشروعیت خلافت ابوبکر به ادله دیگری که به لحاظ مرتبه در مراتب پایین‌تر و پس از قرآن و سنت قرار دارند، تمسک کرده‌اند، یکی از آن ادله، دلیل اجماع است، ایشان معتقدند که پس از آن‌که عمر در سقیفه با ابوبکر بیعت کرد، رفته رفته سایرین نیز با او بیعت کرده و سرانجام خلافت او با بیعت همگان تثبیت شد، به گونه‌ای که بر خلافت او اجماع امت حاصل شده و همه این مساله را پذیرفتند.
اکنون با مراجعه به کتب اهل سنت این ادعا را مورد بررسی قرار می‎دهیم که آيا اصلاً در انتخاب ابوبكر اجماعی صورت گرفته است؟
آیا در این انتخاب، دموکراسی و اجماع صورت گرفت و یا ماموران وی در بیعت گرفتن از مردم برای خلافت او به زور متوسل شدند؟

بخاری در صحیح خود ماجرای سقیفه را از قول عمر چنین تعریف می‌کند: وقتی که پیامبر از دنیا رفت، از خبرهایی که به ما رسید، یکی این بود که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده‌اند. من هم به ابوبکر پیشنهاد کردم که بیا تا ما هم به برادران انصار خود بپیوندیم. ابوبکر موافقت کرد و ما، همراه یکدیگر، خود را به سقیفه رساندیم. علی و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند. هنگامی‌که به سقیفه رسیدیم، متوجه شدیم که طایفه انصار مردی را که در گلیمی پیچیده بودند و می‌گفتند سعد بن عباده است و تب دارد، با خود به آن‌جا آورده بودند. ما در کنار ایشان نشستیم و سخنران آن‌ها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا، گفت: ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام، اما شما گروه مهاجرین، مردمی اندک هستید و...
من (عمر) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم که ابوبکر آستینم را کشید و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جای برخاست و به سخن پرداخت و گفت: به خدا قسم که او در سخن خویش هیچ نکته‌ای را که من می‌خواستم بر زبان بیاورم، فروگذار نکرد، یا همان را گفت یا بهتر از آن را بر زبان آورد.
او گفت: ای گروه انصار! آن‌چه را از خوبی و امتیازات خود بر شمردید، بی‌گمان، اهل و برازنده آن هستید. اما خلافت و فرمانروایی، تنها در خور قبیله قریش است، زیرا که آن‌ها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب، ممتاز. این است که من به خیرخواهی شما، یکی از این دو تن را پیشنهاد می‌کنم تا هر یک را که بخواهید به خلافت انتخاب و با او بیعت کنید . این را به گفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی کرد. تنها این سخن آخر بود که از آن خوشم نیامد. در این هنگام، یکی از انصار برخاست و گفت: «انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب» یعنی من در میان شما گروه انصار به منزله آن چوبی هستم که پشت شتران را با آن می‌خارانند و درختی که به زیر سایه‌اش پناه می‌برند. حال که چنین است، شما مهاجرین برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می‌کنیم.
در پی این سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید. من از این موقعیت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم. او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت کردم. پس از این‌که از کار بیعت با ابوبکر فراغت یافتم، به سوی سعد بن عباده هجوم بردیم ...، بعد از همه این حرف‌ها، اگر کسی بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردی به خلافت بیعت کند، نه از او پیروی کنید و نه از بیعت گیرنده، که هر دو مستحق کشته شدن هستند.[2]
بخاری در صحيح خود به نقل از عائشه می‌نويسد که عمر بن خطاب در زمان انتخاب ابوبکر مردم را مترساند و در ميان مردم نفاق وجود داشت: «خَوَّفَ عُمَرُ النَّاسَ وَإِنَّ فِيهِمْ لَنِفَاقًا.»[3]
و طبری در تاريخ خود می‌نويسد که عمر بن خطاب پس به خلافت رسيدن ابوبکر می‌گفت: «ما هو إلاّ أن رأيت أسلم، فأيقنت بالنصر.[4] هنگامی‌که قبيله اسلم را كه ديدم يقين به پيروزى پيدا کردم.»
قبيله اسلم همان قبيله چماق به دست است که از مردم به زور برای خليفه بيعت می‌گرفت؛ با این حساب ادعای اجماع بر خلافت ابوبکر نیز با صحيح‌ ترين روايات اهل سنت سازگار نيست.

چنان‌چه بخاري در صحيح خود نقل کرده است که عمر بن خطاب سخنراني کرد و گفت: «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً... وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَى شَرَّهَا. وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا.[5] مبادا کسی در ميان شما باشد که همانند ابوبکر که کسانی به سوی او تمايل پيدا کنند؛ اگر با کسی بدون مشورت با مسلمانان بيعت شود، از او پيروی نمی‌شود؛ زيرا هم کسی‌که با او بيعت شده و هم کسی‌که بيعت کرده‌اند، خود را در معرض کشتن قرار می‌دهند.»
قرطبی از مفسران اهل سنت، تصريح کرده است که عمر به تنهايی ابوبکر را انتخاب کرد و هيچ اجماعی در کار نبوده است: «فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت... ودليلنا: أنّ عمر – رض - عقد البيعة لأبي بكر ولم ينكر أحد من الصحابة ذلك.[6] اگر خلافت توسط يکی از اهل حلّ و عقد شکل گرفت خلافت ثابت می‌گردد،... دليل ما برای اين مدعا اين است که: عمر به تنهايی برای ابوبکر بيعت گرفت و هيچ‌کدام از صحابه منکر نشدند.»
همچنين بخاری در صحيح خود از زبان عمر بن خطاب نقل کرده است که تمام انصار و نيز علی بن أبی‌طالب (عليه‌السلام)، زبير بن عوام و تمام طرفداران آن‌ها با خلافت ابوبکر مخالف بودند: «أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ، وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا...[7] تمامی انصار با ما مخالفت كردند و در سقيفه بنی‌ساعده جمع شدند، و نيز علی (عليه‌السلام) و زبير و كسانی‌كه همراه آن‌ها بودند، با ما مخالفت كردند.»
ابن تيميه هم ،‌ آورده است: «و كان أكثر بني عبد مناف ـ من بني أمية وبني هاشم وغيرهم ـ لهم ميل قوي إلى عليّ بن أبي طالب يختارون ولايته.[8] بيشتر بنی عبد مناف ـ از بنی اميه و بنی هاشم و ساير قبايل ـ علاقه فراوانی داشتند که خلافت علی بن ابی‌طالب را بپذیرند.»
طبری و ابن أثير نیز که از مورخان بزرگ عامه هستند، در تاريخشان نقل کرده‌اند که تمام انصار و يا بعضی از آن‌ها گفتند که ما تنها با علی بن أبی‌طالب (عليه‌السلام) بيعت می‌کنيم: «فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلاّ عليّاً.»[9]
در بخاری به نقل از عائشه آمده است که حضرت زهرا و اميرمؤمنان (عليهماالسلام) تا شش ماه با ابوبکر بيعت نکردند: «عن عائشة:... وَ عَاشَتْ ]فَاطِمَةُ[ بَعْدَ النَّبِيِّ (ص) سِتَّةَ أَشْهُر... وَ لَمْ يَكُنْ علي يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ.[10] (حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها) بعد از پيامبر (صلی‌الله‌عليه‌وآله) شش ماه زنده بود،... و علی در اين مدت هرگز با او (ابوبکر) بيعت نکرد.»
ابن حزم اندلسی درباره اجماعی که علی بن أبی‌طالب (عليه‌السلام) آن را قبول نداشته باشد، گفته است: «لعنة اللّه على كلّ إجماع يخرج عنه على بن أبى طالب ومن بحضرته من الصحابة.[11] لعنت خداوند بر هر اجماعی که علی بن ابی‌طالب (عليه‌السلام) و اصحابی که در محضرش هستند در آن جمع حضور نداشته باشند.»
نتیجه این‌که در مشروعیت خلافت ابوبکر جدای از این‌که نصی از قرآن و سنت وجود ندارد، به دلیل اجماع نیز نمی‌توان تمسک کرد؛ چرا که بنا به شواهد تاریخی و روایی، ماموران خلفا با زور و تهدید مردم را مجبور به بیعت با خلیفه کردند و در این امر بر خلاف قرآن و سنت عمل شد.

پی‌نوشت:

[1]. سعد الدین تفتازانی ، شرح المقاصد، ج5، ص255
[2]. صحیح بخاري، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی ج4 ص119/120
[3]. صحيح بخاري، ج۴، ص195، ح 3669.
[4]. تاريخ الطبري ج 2 ص 458.
[5]. صحيح البخارى، ج 8، ص26، ح6830.
[6]. تفسير القرطبي ج 1 ص 269.
[7]. صحيح البخارى ج 8 ص 26 ح 6830.
[8]. منهاج السنة ج 7 ص 47.
[9]. الكامل ج 2، ص 325 وتاريخ الطبري ج 2 ص 443.
[10]. صحيح البخارى ج 5 ص82 ح 4240 و ح 4241
[11].  المحلى ج 9 ص 345.

تنظیم و تدوین

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.