ولایت در تصوف
پایگاه جامع فرق ادیان ومذاهب - آنچه از پژوهشهای انجام گرفته پیرامون تصوف به دست میآید این نکته است که اولین شکل تصوف همان روش رهبانیت و ترک دنیا بود که به جای تعلیمات معتدل اسلامی، بعنوان زهد و پارسایی در میان جمعی از افراطیون که عدهای از آنان تازه مسلمان بودند، رواج پیدا کرد و ابتدای نفوذ تصوف در میان مسلمانان از اواخر نیمه اول قرن دوم هجری آغاز میشود، به طوری که تا قبل از آن سابقه و نشانی از این مسلک نوظهور در تاریخ اسلام و منابع اصلی آیین اسلام مشاهده نمیشود.[1]
مسلک تصوف در قرن دوم ادامه زندگی و روش زاهدان قرن اول به شکل مبالغهآمیز بود؛ یعنی زهد و انزوا و کنارهجویی از دنیا و تحمل مشقت و سختی و توکل و ریاضت و امثال آن در زندگی فردی یک صوفی نمایان بود.[2] در این دوران به جهت مشی فردی زهاد، مسالهای با عنوان مرشد، راهنما یا راهبر مطرح نبود، اما کم کم افراد عادی خود را نیازمند به راهنما دیدند و به همین دلیل پیرامون زهاد بزرگ جمع شده و سوالات خود را از ایشان میپرسیدند، در پی این جریان، کم کم خانقاه پدید آمد و با تشکیل جماعتهای برادری و فرقههای خاص اخوت حول محور شیخ، بحث ولایت در تصوف مطرح شد.
صوفیگری با ایده ارتباط استاد و شاگردی به مرور وجهه اجتماعی به خود گرفت و در خانقاهها و رباطها، مشایخ نقش محوری در تجمعات کوچک صوفیانه را به عهده گرفتند. رابطه خاص مرید و مراد سبب شد تا برخی مریدان در مقابل مشایخ دیگر، مقاماتی برای شیخ خود متصور شوند. علاوه بر آن آداب خانقاه و شرایطی که توسط مشایخ به مریدان دیکته میشد، در تولد این عقیده بیتأثیر نبود. یحیی باخرزی در مورد شرایطی که شیخ را بعنوان ولیّ مطرح می کرد، اینگونه یاد کرده و مینویسد: «شرط آن است که شیخ نگذارد تا مرید بجز اصحاب که تحت حکم او هستند با کسی دیگر نشیند یا کسی از بیرون بر او وارد شود یا خیر و شرّ خود را بر کسی بگوید... و باز بر شیخ واجب است که نگذارد تا مرید نزدیک شیخ دیگری رود یا با اصحاب شیخ دیگر بنشیند که ضرر دارد و یکی از ضررها آنست که مرید یکی از مشایخ، پیرو راه و رسم شیخی دیگر شود و اگر به شیخی دیگر تمایل نشان دهد، منزلت شیخ اول از دل مرید ساقط میشود... و کارهای او همه حبط میگردد.»[3]
همین شرایط سختگیرانه در خانقاه بود که مقام شیخ را در نظر مریدان بالا برد تا جایی که هر گروه از دراویش برای شیخ خود کرامت و فضیلت قائل شدند و اوامر و نواهی شیخ را بر حدود شرع مقدم شمردند. در همین رابطه عین القضات همدانی درباره تبعیت محض مرید از مراد مینویسد: «شرط مریدی آن است که خود را مطیع محض پیر کند؛ اول دین خود را کنار گذارد و سپس از هوای نفس خود کناره بگیرد. راه کنار گذاشتن دین این است که اگر پیر خلاف دستورات دین به او دستوری بدهد، مرید باید آن را انجام دهد. زیرا اگر در موافقت پیر راه مخالف دین خود نرود، پس او هنوز مرید دین خود است، نه مرید پیر!»[4]
مشایخ صوفی و ارباب خانقاه که هر روز در پی گسترش اختیارات و تبعیت بی چون و چرای مریدان از خود بودند، با نزدیک شدن تشیع و تصوف به یکدیگر، آمال و آرزوی خود را در مقوله ولایت و جایگاه امام معصوم در تشیع یافتند. تصوف در قرون اولیه از متن اهل سنت برخاست و قریب به اتفاق مشایخ، بزرگان و مشاهیر صوفی تا قرون متمادی از چهرههای اهل سنت بودند. خواجه عبدالله انصاری چهره معروف صوفیه میگوید: «ابویزید از صوفیان مرو بود که روزی به شاگرد خود محمدبن علی بن زید گفت: «تا از این علویگری به کل بیرون نیایی، از تصوف بهرهای نبری... هزار و دویست شیخ میشناسم که دو تن از آنها علوی بودهاند.»[5]
شیخ نجمالدین رازی تسنن را شرط ورود به مسلک تصوف دانسته و مینویسد: «برای مرید و مرشد در تصوف چند شرط لازم است که یکی از آنها سنی بودن است.»[6] تشیع تا پایان غیبت صغری به دلیل مقابله ائمه معصومین (علیهم السلام) با تصوف -که به عنوان یک بدعت و انحراف تلقی میشد- از فرهنگ و عقاید صوفیانه در امان ماند و بعد از آن در غیبت کبری نیز فقها و محدثین به عنوان پاسداران مرزهای اعتقادی، از ورود تصوف به تشیع جلوگیری کردند. بنابر منابع تاریخی تا قرن ششم، گزارشی مبنی بر ورود تصوف به تشیع وجود ندارد.
با این حال نمیتوان تردید کرد که در جوامع شیعی زمینههایی برای ورود تصوف وجود داشته است. یکی از این زمینهها مفهوم ولایت است که در شیعه جایگاه بلندی داشته و صوفیان نیز برای این مفهوم ارج و قرب زیادی قائل بودند. تشیع برخی صوفیان در این دوره در معنای کلامی آن نیست، بلکه به معنای قبول اصل ولایت (تولای اهل بیت علیهمالسلام) بوده، اما به حد تبری از برخی خلفا و صحابه هم نمیرسد. آنچه موجب نزدیک شدن تصوف به تشیع میشود، نیاز نومتعلمان به پیوند ولایت و سایه عنایت پیر و مراد است. مثلا نظریه صدور معرفت از مراد به مرید که خاص صوفیه است، درواقع شبیه سازی انتقال ولایت از امامی به امام دیگر است.
همچنین وجود پیر و استاد روحانی که برای دستگیری و هدایت صوفیان لازم است، شبیه نقش امام در تشیع است که در حکم پیر کامل و مظهر حقیقت است... به علت تشابه نقش پیر و مفهوم ولایت، برخی از ائمه و شیعیان، فرقههای معینی از صوفیان را توبیخ و تقبیح کردهاند، زیرا نقش شیخ، نقش امام غایب را غصباً تصاحب کرده است. جاری شدن نوع نگرش و عقیده شیعه به مفهوم و جایگاه امامت و ولایت در مجرای مراد و مریدی در اصحاب خانقاه، سبب شد تا مشایخ صوفی خود را در اوج مقام و منزلت بیابند که البته این اتفاق زمینه ساز تغییراتی در تصوف گردید.
پینوشت:
[1]. سیری در تصوف از آغاز تا قرن پنجم، بابایی یلدا، ص 152
[2]. کارنامه تصوف، فروهر نصرت الله، ص 170
[3]. فصول الآداب، باخرزی یحیی، ص73 و 74
[4]. نامههای عین القضات همدانی، منزوی علینقی و عسیران عفیف، ج 1، ص 270
[5]. نفحات الانس من حضرات القدس، جامی عبدالرحمن، ص 213
[6]. مرصاد العباد من المبدا الی المعاد، رازی نجم الدین، ص 144
افزودن نظر جدید