رد اتهام به هشام بن حکم در مسئله تجسیم خداوند

  • 1399/12/24 - 14:05
اشعری درباره عقیده هشام بن حکم در تجسیم خداوند می‌گوید: از هشام در یک سال، پنج گفتار نسبت به خدا شنیده شد؛ در رد این اتهامات باید گفت که نقل مخالفین هشام بی‌اعتبار است؛ برخی گفته‌اند منظور هشام از «جسم» همان شیء است، ولی شهرستانی بیانی دارد که دلیل بر این است که هشام اگر چنین کلامی را گفته باشد، در مقام جدل و مناظره گفته است، و این حاکی از اعتقاد او نیست.

هشام بن حکم، از متکلّمان مشهور قرن دوم شیعه، مدافع سرسخت امامت، از یاران خاص امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) است. امام صادق (علیه‌السلام) او را بر شاگردان سالمندشان مقدّم می‌‏داشت و می‌فرمود: او با دل، زبان و دستش به یاری ما برخاست؛ هم‌چنین به او فرمود: مانند تویی باید با مردم مناظره کند و شفاعت به دنبال توست؛ هشام در زمان خود مورد حسادت دوست و دشمن قرار گرفت؛ از تهمت و افتراء در امان نماند، او را تکفیر کرده، ملحد و غالی خواندند و به تجسیم متهم کردند.[1]
مطالبی که در مورد عقاید هشام در بحث تجسیم خداوند رسیده، اشعری به این صورت گزارش می‌کند و می‌گوید: روافض در تجسیم خداوند 6 فرقه است؛ اولین فرقه، هشامیه (اصحاب هشام بن حکم) است:
اشعری می‌نویسد: آنان معتقدند پروردگارشان جسمی با طول و عرض و ارتفاعِ مساوی است؛ ابوهذیل علاف می‌گوید هشام به او گفت: خدایش جسمی است در رفت و آمد و متحرک؛ گاهی ساکن می‌شود، می‌نشیند، بلند می‌شود، طول و عرض و عمق دارد؛ زیرا اگر چنین نباشد، ازهم می‌پاشد و متلاشی می‌شود؛ ابوهذیل می‌گوید از هشام پرسیدم، خدایت بزرگ‌تر است یا کوه ابوقبیس؟ گفت: کوه!!!
آن‌گاه قول دیگری نقل می‌کند که هشام بر این باور بود که خداوند نوری فروزان، هم‌چون نقره‌ای مذاب تلألؤ دارد یا همانند مرواریدی مدورکه از تمام جوانب می‌درخشد، او را رنگ و بو و مزه و لامسه است. رنگش همانند طعم، مزه‌اش همانند بوی او، و بویش همانند لامسه اوست؛ او بود و مکانی نبود؛ حرکت کرد و عرش را به‌وجود آورد؛ اشعری از ابن‌راوندی نیز نقل می‌کند که هشام می‌گفت: میان خدا و اجسام، وجه شباهتی استوگرنه اجسام دلالتی بر وجود خدا نداشت؛ او می‌گفت: خدایش جسم سه بعدی است و از کعبی (ابوالقاسم بلخی معتزلی) به نقل از هشام حکایت کرده: خدایم جسمی با ابعاد سه‌گانه است، لیکن هیچ شباهتی به مخلوقاتش ندارد.
از جاحظ هم نقل می‌کند که هشام گمان می‌کند خدایش آن چیزی است که در زیر زمین است، با شعاعی متصل به او که به عمق زمین می‌رود، سپس از جاحظ در جمع‌بندی مطالبی که نقل شده می‌گوید: از هشام در یک سال، پنج گفتار نسبت به خدا شنیده شد: 1) خدا همانند بلور است. 2) همانند نقره مذاب است. 3) او بدون صورت است. 4) هفت وجب به وجب خداوند است. 5) از اقوال قبلی خود برگشت و گفت: جسمی است ولی نه مانند اجسام.[2]

در رد این اتهامات باید گفت که این نقل‌ها، نقل مخالفین هشام است که از مناظره خود با هشام نقل کرده‌اند و نمی‌توان با این مطالب در مورد عقیده هشام، قضاوت کرد.[3]
برای فهم بهتر این گزارشات باید بگوییم که هشام بن حکم، متخصص در مناظره بوده و روایات بسیاری از مناظرات و پیروزی او در مناظره، در کتب روایی نقل شده است، مثلاً در ابتدای جوانی با عمرو بن عبید معتزلی در بصره، با سؤالات بسیار ساده، موفق به اثبات نظریه امامت شیعه گشته است؛[4] در انتهای نقل این مباحثات برای امام صادق (علیه‌السلام)، ایشان خنديد و فرمود: اين شیوه را چه كسی به تو آموخت؟ عرض كرد: آن‌چه از شما شنيده بودم، منظم كردم (و این‌گونه از عمرو بن عبید سؤال کردم.) یعنی شیوه مناظرات هشام بن حکم، استفاده از احادیث ائمه، مخصوصاً امام صادق (علیه‌السلام) است که خود به گونه‌ای طرح می‌کند که در نهایت به زمین نمی‌خورد و حریف را به زمین می‌زند. امام صادق (علیه‌السلام) بعد از یک مناظره به هشام می‌‏فرمايد: ای هشام! تو با هر دو پا، به‌زمين نمی‌‏خوری (به‌طوری‌كه هيچ‌گونه جوابی برايت نباشد)، تا خواهی به‌زمين برسی، پرواز می‌‌كنی (به‌محض اين‌كه نشانه مغلوب شدنت هويدا گردد، خودت را نجات می‌‏دهی) مانند تویی بايد با مردم سخن گويد و مناظره کند.[5] از این روایات شیوه هشام در مناظرات قابل فهم است.
اما درباره خداوند، روایتی از هشام بن حکم به نقل از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است.[6] با دقت در این روایت و روش هشام در مناظرات مشخص می‌شود همه آن‌چه که از هشام نقل شده، عبارت دیگری از این روایت نقل شده از امام صادق (علیه‌السلام) است، که هشام با عبارات مختلف در مقام توضیح آن بوده، که وقتی یکی از آن عبارات به خوبی درک نمی‌شد، مثالش را عوض می‌کرد؛ بازخورد آن عبارت به این صورتی است که مخالفین به عنوان اعتقاد هشام در مورد خداوند نقل کرده‌اند، وگرنه معقول نیست یک تئوریسین و متکلم، در یک سال 5 بار نظرش را عوض کند.
در این روایت، از امام صادق (علیه‌السلام) در تعریف خداوند، لفظ شیء آمده، به این معنی که اگر به خداوند شیء گفته نشود، به سمت معطله رفته که عقیده انحرافی است، و اگر شیء گفته شود، هنوز به تجسیم نرسیده‌ایم؛ برای ما که در 13 قرن پس از این واقعه هستیم، مشخص است و به خداوند اطلاق موجود می‌کنیم و برای ما هیچ شبهه‌ای وجود ندارد که هم خدا موجود است و هم مخلوقات موجودند (موجودند اما نه مانند وجود مخلوقات.) در آن زمان که لفظ وجود به این معنایی که اکنون در ذهن ماست، استفاده نمی‌شد؛ به اجبار باید به خداوند «شیء» را اطلاق می‌کردند، سپس می‌گفتند نه مانند باقی اشیاء. (همین عبارت در در حدیث امام صادق (علیه‌السلام) بیان شده است)
برخی گفته‌اند عبارت «جسم لا کالاجسام» توسط هشام به همین معنا بوده و او از جسم، «شیء» یا «موجود» را در نظر داشته، ولی فرضیه دیگری هم وجود دارد که این عبارت به دلیل جدل در مناظره مطرح شده باشد؛ شهرستانی، از علمای متعصّب و مخالف امامیه، در حقّ هشام می‌‏گوید: «این هشام، صاحب اندیشه‌‏ای عمیق در اصول است؛ نباید به آسانی از کنار اشکالاتی که بر معتزله کرده رد شد، او مردی است والاتر از آن‌چه در مقام جدل برای شکست دادن دشمن می‏‌گوید، اگر چه ظاهر کلامش بوی تشبیه می‌‏دهد، لیکن مباحث او از تشبیه و تجسیم پاک است.»[7] وی می‌‏گوید: «زمانی با علاّف، مجادله‌‏ای داشت؛ به او گفت: تو که معتقدی خداوند، عالم به علم است و علم ذاتی اوست، و مخلوقات نیز عالم به علمند؛ مباینت خدا با محدثات (مخلوقات) در این است که علم او ذاتی است وعلم مخلوقات، غیر ذاتی، و گویی او داناست، نه مانند دیگر دانایان؛ پس بگو: خداوند جسم است، نه مانند اجسام دیگر؛ صورت است، نه مانند صور دیگر؛ برای او قدر و اندازه است، نه مانند قدر دیگران و ...[8]
این بیان شهرستانی، بهترین دلیل بر این است که هشام اگر چنین کلامی را گفته باشد، در مقام جدل و مناظره گفته است، و این حاکی از اعتقاد او نیست.

پی‌نوشت:

[1]. «هشام بن حکم، متکلم شیعه»
«اتهامات بی‌اساس به هشام بن حکم»
«آیا هشام بن حکم باعث شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) شد؟»
[2]. مقالات الاسلامیین، اشعری، ص31 - 33 و ص207.
[3]. «اتهام تجسیم به هشام بن حکم»
[4]. الکافی، کلینی، ج1، ص169، ح3.
[5]. الکافی، کلینی، ج1، ص173، ح4.
[6]. الکافی، کلینی، ج1، ص83، ح6.
هشام بن حكم می‌گويد: امام صادق (عليه‌‏السلام) به زنديقى كه از او پرسيد: خدا چيست؟ فرمود: او چيزيست، به‌خلاف همه چيز؛ گفته من برگشتش به اثبات معنائى است براى خدا؛ او چيزيست به حقيقت معنى شیء، جز اين‌كه جسم نيست، صورت نيست، ديده نشود، لمس نگردد، و به‌هيچ يك از حواس پنج‌گانه در نيايد، خاطرها دركش نكنند و گذشت روزگار كاهشش ندهد و سپرى شدن زمان دگرگونش نسازد، سائل گفت: مى‌‏گویيد خدا شنوا و بيناست؟ فرمود: او شنوا و بيناست: شنواست بى‌‏عضو گوش، بيناست، بى‌‏ابزار چشم، بلكه به‌نفس خود می‌شنود و به‌نفس خود می‌بيند، نه این‌كه او چيزيست و نفس چيز ديگرى، بلكه خواستم آن‌چه در دل دارم، به‌لفظ آورم، چون از من پرسيده‌‏اى و مى‌‏خواهم به‌تو كه پرسیدی بفهمانم (لذا بايد با الفاظى كه تو با آن‌ها مأنوسى مقصودم را ادا كنم) ...
[7]. الملل و النحل، شهرستانی، ج1، ص185. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[8]. همان.

تنظیم و تدوین

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.