ادعای همسانی ولایت قطب با ولایت رسول خدا (ص)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ برای آنکه مردم حاضر به گوش سپردن سخن اقطاب صوفیه شوند، بزرگان صوفیه برای خود مقامات معنوی را مدعی شدند، که فراتر از گزافهگویی است. ایشان برای اقطاب سلاسل خود مقاماتی را متصور هستند که آن مقامات مختص به معصومین (علیهم السلام) است و تا به حال کسی غیر از معصومین (علیهم السلام) به آن اذعان نکردهاند.
نورعلیشاه در کتاب "صالحیه" درباره اقطاب صوفیه میگوید: «گویند که انبیا معصومند و اولیا محفوظ و آن ذاتی است و این عرضی، آن در تمام عمر است و این در زمان ولایت.»[1]
یعنی اقطاب در زمان ولایت محفوظند. اقطاب در نوشتههای گنابادیه، مظهر تام خداوند، خلیفه الاهی، نایبان امام، محل نزول وحی و الهام الاهی معرفی شدهاند.[2]
عباسعلی کیوان قزوینی از مشایخ فرقه گنابادیه بوده و از طرف چندین قطب اجازه ارشاد دریافت کرد و بعد جدا گردید، پیرامون ادعای علم به غیب اقطاب چنین بیان میکند: آنها به ادعای خودشان به هر که اجازه امور دینیه دهند، باید به حکم نازله غیبیه و نمودار الاهی باشد، نه به میل خودشان مانند مناصب دنیویه و حکم خدا منزه است از اشتباه در موضوع و انکشاف خلاف... اما تصدیق مرید، قطبیت را و قبول مجاز اجازه را از مجیز قابل اشتباه هست و انکار مرید قطب را پس از تصدیقش ممکن است و منطقی است، زیرا مرید مدعی علم به غیب و کشف ملکوتی نیست و تصدیقش قطب را از امور عادیه است و قابل کشف خلاف است، اما مراد که مدعی استغنا و محتاج الیه بودن است، نمیتواند بگوید من اشتباه کردم.[3]
حال این اشکال پیش میآید که چگونه اقطاب گنابادیه به کیوان قزوینی اجازه ارشاد داده و او را به درجه شیخیت رسانیدهاند و کیوان از دست چندین قطب، اجازه دریافت کرده و در نهایت از دایره ارادت خارج شده و به نقد طریقت صوفیان بویژه سلسله گنابادیه پرداخته است. آیا این اجازات نشان نمیدهد که تمام مدعیان اقطاب و مشایخ گنابادی، فاقد اعتبار و ارزش معرفتی است؟ کیوان قزوینی در کتاب "استوار نامه" ویژگیها و ادعاهای اقطاب گنابادیه را چنین توصیف میکند: «قطب باید منصوب از جانب خدا باشد و به نص قطب سابق ثابت القطبیه و دارای آن ولایتی باشد که باطن نبوت خاتم الانبیا بوده و به نیروی آن ولایت، متن قوانین سریه تصوف باشد، چنان که پیغمبر در هر زمان باید رییس مسلمانان باشد، باید در هر زمان هم یک نفر قطب در روی زمین از جانب خدا باشد به نصب الهی نه به انتخاب مریدان و قطب، غیر خلیفه است.»[4]
پس کیوان در این عبارت و عبارتهای دیگر اولین ادعای اقطاب سلسله را بیان میکند که آنها، باطن ولایتی را که مخصوص انبیا است، برای خود معتقدند که به نیروی آن، احکام تصوف را تاسیس کرد.[5] دومین ادعا آن که قطب میتواند تکمیل کننده ده نفر یا بیشتر با همه مردم اهل دنیا باشد، زیرا قطب صوفیان شیعه مدعیاند که نایب دوازده امام هستند.[6]
ادعای سوم آن که قطب از قیود طبع و نفس آزاد است و دیگران بندهاند و بنده مالک نمیشود و مال هم بی مالک نمیشود، پس اموال همه بندگان خدا گرچه با دسترنج خود یافته باشند، در باطن، مال حلال قطب آزاد است و قطب تنها قانع به عشر و فطر و نذر بوده تا باقی اموال را بر آنها حلال کند.
دعوی چهارم قطب آنکه همه عبادات و معاملات مریدان باید به اجازه قطب باشد که امر او امر خداست و هر کار اگرچه نیک باشد و به قصد صحیح سر زند تا به اجازه قطب نباشد، باطل است.[7]
دعوی پنجم قطب آن که هر اسم خدا را که به مرید تلقین کند و اجازه دهد که به دل یا به زبان بگوید، آن اسم بر اثر اجازه قطب، اسم خداست و باقی اسماء الله، اسم خدا نیست.
دعوی ششم آن که معارف روحیه و عقاید قلبیه اگر با امضای قطب باشد، مطابق واقع و اصول دین است و معرفت الله و ایمان به مبدا و معاد است.[8]
ادعای هفتم آن که قطب مفترضالطاعه و لازمالخدمه و لازمالحفظ برای همه افراد جامعه یا افراد قادر به تکمیل نفس است.[9]
ادعای هشتم آن که قطب در عقاید، اخلاق، کارهای دینی و دنیوی خود آزاد و معاف از قانون است و لازم نیست تابع آن قانونی باشد که به مریدان تکلیف کرده و نه تابع مطلق قانون، زیرا قانون در حدود و برای هر شخص محدود است و قطب که برتر و بیرون از حدود است، قانون هرچه باشد، برقطب حکمفرما و مسلط نیست. افعال قطب، افعال خدا و احوال او صفات خداست.[10]
نورعلیشاه نیز به صراحت این ادعا را مطرح میکند که صوفی رو به بی حدی است و مذهب حد است، فلذا صوفی را مذهب نباشد.[11]
ادعای نهم آن که قطب همیشه در دل مرید هست، بلکه هر کس گرچه دشمن او باشد و ناظر بر احوال قلبیه و تطورات روحیه و ارادت حادثه معاقبه او و قادر بر تغییر اطوار و ارادتش و بر هر تصرفی در باطن او است و هر چه میکند، از نیک و بد، به امر و رضای باطنی قطب است.[12]
ادعای دهم آن که اقطاب صوفیه خود را قسیم جنت و نار و دارای علم لدنی دانسته و مدعیاند نمونه بهشت و دوزخ را در همین دنیا به مرید نشان میدهند.[13]
این مدعیات دهگانه نمونه بارزی از غلو در اقطاب فرقه گنابادیه است که هیچ انسان عاقلی بدون دلیل نمیتواند زیر بار این همه ادعاهای گزاف برود.
پینوشت:
[1]. نورعلیشاه ثانی، صالحیه، انتشارات دانشگاه تهران، 1346، ص 185
[2]. گنابادی ملاسلطان محمد، ولایتنامه، حقیقت، تهران، 1380، ص 71؛ نورعلیشاه ثانی، صالحیه، انتشارات دانشگاه تهران، 1346، ص 169؛ صالح علیشاه، نامههای صالح، تابان، 1346، ص 14
[3]. قزوینی عباسعلی کیوان، رازگشا، به اهتمام محمود عباسی، بیتا، صص 107 و 108
[4]. قزوینی عباسعلی کیوان، رازگشا، به اهتمام محمود عباسی، بیتا، ص 398
[5]. همان، ص 405
[6]. همان، ص 406
[7]. همان، 407
[8]. همان، صص 407 و 408
[9]. همان، ص 409
[10]. همان، ص 411
[11]. نورعلیشاه ثانی، صالحیه، انتشارات دانشگاه تهران، 1346، ص 169؛ صالح علیشاه، نامه های صالح، تابان، 1346، ص 133
[12]. همان، ص 413
[13]. همان، 415
افزودن نظر جدید