احکام وآموزه های بهائی

مبلّغان بهائی عباراتی از پیامبرخواندهی خود که از امکان تبدیل عناصر به یکدیگر سخن گفته را به عنوان دلیلی بر آگاهی این مدعی پیامبری بر مباحث پیشرفتهی علوم فیزیک هستهای مطرح کرده و آن را دلیل بر حقانیتش برمیشمارند. اما عمق دانش جناب بهاء آنجا روشن میشود که در یکی از نوشتهجاتش، از نحوهی تبدیل مس به طلا سخن گفته است.

پیامبرخواندهی بهائی کتاب بیان علیمحمد شیرازی را اثری بلندمرتبه و بینظیر دانسته است. اما جالب است بدانیم که این اثر به اصطلاح الهی و بینظیر جناب باب، حاوی جملات لغو و بیهودهای میباشد. از اینرو علیمحمد شیرازی در یکی از بندهای این کتاب که حدوداً در سنّ 29 سالگی نوشته، به معلّمش دستور داده تا وقتی پنج سالش تمام نشده او را كتک نزند!

حکم طرد در بهائیت به معنای اخراج و حذف شخصی افرادیست که از دستورات رهبران این فرقه سرپیچی و یا اعتراضی به آنان کنند. در مجازات طرد روحانی، بهائی مستبصر حامل بیماری مسری دانسته شده که حتی خانوادهاش حق ملاقات با او را ندارند. اما چگونه آیینی که اساس خود را بر تحری حقیقت استوار میداند، حکم به مجازات بدتر از مرگ پیروانش میدهد؟!

بر اساس کتاب اقدس حسینعلی نوری، بهائیان از هرگونه جدال، نزاع و کتک زدن منع شدهاند. این در حالیست که دومین پیشوای بهائیت عبدالبهاء، بر خلاف حکم پدر، دست به کتک و سیلی خوبی داشته؛ به طوری که به اعتراف یکی از نزدیکان و معتمدین عبدالبهاء، به نام خلیل شهیدی، سیلی زدنهای او به مخالفینش از حد شمارش خارج است.

پیامبرخواندهی بهائیت، از یاد کردن انسانها با القاب ناپسند، نهی کرده است. این در حالیست که عبدالبهاء بر خلاف این سخنان، به توهین و تمسخر فلاسفه پرداخته است. اما به راستی چگونه یک پیشوای الهی میتواند ناقض احکام نازله در آیین خود باشد و به جای نقد علمی سخنان فلاسفه و هدایتشان، با توهین و تمسخر، دستکم موجب حُزن آنان گردد؟!

پیشوایان بهائی، برگشتگان از بهائیت را پست فطرت و حامل امراض مُسری نظیر سِل دانسته که معاشرت با آنها، موجب انتقال بیماری به بهائیان میشود. این در حالیست که این ادعا، عملاً آموزهی تحری حقیقت در این فرقه را زیر سؤال خواهد برد و از سویی موجب به وجود آمدن اختلافاتی خواهد شد که در این صورت به گفتهی عبدالبهاء، نبود بهائیت بهتر است!

حبیب مؤید یکی از مبلّغین مشهور بهائیت، در نقل خاطرهای، از برخورد خشونتآمیز عبدالبهاء با مخاطبینش مینویسد. این در حالیست که عبدالبهاء پیشتر، استراتژی ظلمپذیری را برای بهائیان برگزیده بود. با این حال، این میزان از فاصله میان شعار تا عمل از سوی پیشوایی به ظاهر الهی، چه مفهومی جز عوامفریبی و تبلیغات تو خالی دارد؟!

پیشوایان بهائیت با سر دادن شعار تساوی نوع انسان، مدعی شدند که در این فرقه، هرگونه عامل اختلاف میان بشر برطرف شده است. این در حالیست که عبدالبهاء، فلاسفهی مادیّ را از دایرهی انسانیت خارج دانسته و آنها را به گاو تشبیه کرده است. اما آیا او نباید به جای توهین به فلاسفهی مادّی، با استناد به دلایل عقلی به ارشاد آنها میپرداخت؟!

طبق تعریف بهائیان از دین، اگر آموزهای سبب جنگ و خونریزی شود اطلاق دین بر آن صحیح نیست. اما این ادعا در حالیست که به تصریح متون بهائی، بابیت، مروج خشونت و خونریزی بوده است. لذا طبق تعریف پیشوایان بهائی، مسلک بابیت دین به شمار نیامده و بهائیتی که خود را ادامهی بابیت و موعود باب برشمرده نیز از دایرهی ادیان خارج خواهد بود.

عبدالبهاء در سفر خود به غرب، یکی از بزرگترین دستآوردهای پدرش را ایجاد وحدت انسانی در مشرق زمین، میان ادیان مختلف معرفی نموده است. اما بر خلاف این ادعا، پیامبرخواندهی بهائی نه تنها نتوانست میان ادیان مختلف در مشرق زمین وحدت ایجاد کند، بلکه حتی نتوانست از اختلافات درون فرقهای بابیت بکاهد تا بردارش را کمتر مورد هتاکی قرار دهد!

پیامبرخواندهی بهائیت، اعمال منکران خود را باطل و جایگاه مخالفینش را در جهنم دانسته است. اما با توجه به اینکه پیامبرخواندهی بهائی، تأویل گفتههای خود را ممنوع اعلام نمود؛ چگونه انکار جهنم با لایق جهنم دانستن مخالفینش برای آن سازگار است؟! همچنین چگونه شعار برچیدن اختلافات عقیدتی با لایق آتش دانستن مخالفین بهاء قابل جمع است؟!

جامعهای که بهائیان در اکثریت باشند، غیربهائیان مورد تحریم همهجانبه قرار خواهند گرفت و شعارهای تبلیغاتی بهائیت دیگر در آنجا معنایی نخواهد داشت. البته بهائیت در عمل نشان داده حتی اقلّیت نیز نتوانسته عاملی برای انحصار طلبیش شود و با حکم به طرد روحانیِ رویگردانان از خود، سیاست تحریم همهجانبه را در خصوص آنان پیش میگیرد.

پیامبرخواندهی بهائی با اطلاق لقب "مشرک" به مخالفین خود، آنها را همچون چوب خشک لایق آتش دانسته و از ارتباط پیروانش با ایشان نهی کرده است. اما به راستی اگر پیشوای بهائیت، مخالفین خود را مشرک و لایق آتش میدانست، پس انتساب آموزهی وحدت عالم انسانی و برچیدن اختلافات عقیدتی به او، چه معنایی جز عوامفریبی دارد؟!

عبدالبهاء، آموزهی اُلفت و محبّت را ابداع و اختراع پدر خود عنوان کرده است. اما این پیشوای بهائی در برخی مواقع، دُمب خروسش بیرون زده و به غیرابداعی بودن آموزهی اُلفت و محبّت توسط پدرش اعتراف کرده است. بنابراین در منطق بهائیت، چگونه ادعای اختراع آموزهی اُلفت و محبّت، با اعتراف به تقلیدی بودن آن قابل جمع است؟!