داستان‌های شاهنامه

افشاگری فردوسی
03/13/1402 - 13:50

حکیم ابوالقاسم فردوسی به صراحت از رفتارهای داراب سخن می‌گوید. برای نمونه، از بی‌رحمی‌های او که حتی به زنان و کودکان رحم نکرد؛ از سرکوب مخالفان و...، این در حالی است که جریان باستانگرا، هرگونه انتقاد از پادشاهان ایران باستان را با برچسب وطن‌فروشی همراه می‌کنند. اکنون باید پرسید که آیا فردوسی هم وطن‌فروش بود؟

افشاگری فردوسی: رفتار جنون آمیز بهمن اردشیر و دخترش همای
03/09/1402 - 08:55

حکیم ابوالقاسم فردوسی، به روشنی حقایق تاریخی را بیان می‌کند و از رفتارهای نادرست پادشاهان و اشراف ایران باستان سخن می‌گوید. به عنوان مثال، وی داستان ازدواج بهمن اردشیر با دخترش همای را بازگو کرده و به رفتار بی‌رحمانه همای برای حفظ تاج و تخت تصریح می‌کند.

شاهنامه: زرتشتی‌گری به زور شمشیر گستش یافت
09/20/1401 - 18:10

پس از این که بین گُشتاسپ (پادشاه ایران) و ارجاسب (پادشاه توران) اختلاف افتاد، زریر (برادر گشتاسپ) و اسفندیار (پسر گشتاسپ) شمشیر خود را از نیام بیرون آورده؛ گفتند که ما دست از دین زرتشت نمی‌کشیم و هر کس را که پیرو دین زرتشتی نشود، خواهیم کُشت و سرش را خواهیم برید و بر نیزه خواهیم کرد.

09/20/1401 - 11:29

حکیم ابوالقاسم فردوسی هیچ ترس و واهمه‌ای ندارد که از بدی‌های شاهان و پهلوانان سخن بگوید. در حقیقت، ایشان، تاریخ را با همه شیرینی‌ها و تلخی‌هایش پذیرفته است. یک نمونه، اینکه ایشان فرمودند رستم (قهرمان شماره یک شاهنامه) در هر وعده غذایی به تنهایی یک گورخرِ کامل را می‌خورد و به هیچ کس هم رخصت نمی‌داد که بر سر سفره بنشیند به جز کسانی که همخون‌اَش بودند.

04/04/1401 - 07:44

در ایران باستان، موارد مختلفی از خشونت‌های به ظاهر هولناک وجود داشت. برای نمونه در شاهنامه آمده که رستم، مخالفین خود را از کمر نصف می‌کرد! در تصویری از شاهنامه شاه طهماسب صفوی، رستم را می‌بینیم که پس از حمله به مازندران، پادشاه آن را از کمر به دو نیم کرد!

چرا ایرانیان، 900 تن از تورانیان را سر بریدند؟
03/21/1401 - 14:50

در شاهنامه آمده که ایرانیان، 900 تن از تورانیان را سر بریدند. اکنون، مقصود اینجانب (نگارنده‌ی این نوشتار) این نیست که بگویم جنایتی رخ داده. بلکه هر آینه ممکن است رفتار ایرانیان در گردن زدنِ تورانیان، به حق بوده باشد. یعنی گاهی لازم است خون ریخته شود.

رستم در هندوستان
02/17/1401 - 09:19

رستم، قهرمانِ شاهنامه در دوران پادشاهی لُهراسب، به دستور پادشاه به هندوستان تاخت و بسیاری را کُشت و سر بُرید. در پایان؛ سر هندی‌ها را با یک پرچم سیاه، به سوی پادشاه ایران (لهراسب) فرستاد.

شاهنامه: خون باید ریخت!
02/15/1401 - 11:05

حکیم ابوالقاسم فردوسی می‌گوید پادشاهان و پهلوانان ایران باستان، قلب‌هایی پر از کینه و سرهایی پر از خشم و نفرت داشتند. عاشق خون ریختن بودند و حتی این را وظیفه‌ای الهی می‌شمردند. گودرز به فرمانده ارتش تورات گفت: اگر من از جنگ و ریختن خون‌ها دست بردارم، فردای قیامت، در محضر خداوند چگونه پاسخ بدهم؟

در حاشیه فرار مغزها: سرنوشت شوم در انتظار نخبگانِ رفته از وطن - به روایت شاهنامه
11/10/1400 - 10:29

سیاوش، یک نخبه سیاسی و نظامی بود. اما با پدرش کی‌کاووس و سران ایران به اختلاف برخورد. پس تصمیم گرفت که از ایران مهاجرت کرده؛ به سرزمینی دیگر برود. افراسیاب تورانی (دشمن ایران) به سیاوش وعده داد که امکانات و ثروت در اختیار تو قرار خواهم داد. افراسیاب، بسیار از مهاجرت سیاوش به توران استفاده تبلیغاتی کرد و در نهایت دستور داد سیاوش را سر بریدند.

06/15/1400 - 10:34

سهراب در شاهنامه، هیچ شخصیت عقلانی و خردمندی ندارد. بله، پُرزور است. اما بسیار زود بازی می‌خورد. تا افراسیاب از او تعریف می‌کند، آب از لب و لوچه‌اش جاری می‌شود و قند در دلش آب می‌شود. حریص است و در عین حال، رگه‌هایی ضخیم از بلاهت در او هویدا است. در جنگ، گُردآفرید را شکست می‌دهد اما باز هم خیلی زود، فریب می‌خورد و دست خالی از مذاکره برمی‌گردد!

06/15/1400 - 10:30

رستم لباس تورانی به تن کرد و نیمه شب به اردوگاه تورانیان رفت تا از احوال آنان آگاه شود. در آن زمان، ژنده رزم، رستم را دید. ژنده رزم که بود؟ او برادر تهمینه (همسر رستم) و دایی سهراب بود. تهمینه، او را به همراه سهراب به سوی مرز ایران روانه کرد تا اگر رستم و سهراب یکدیگر را دیدند، آنان را به هم بشناساند تا مبادا آن دو با هم بجنگند. به هر روی، ژنده رزم در آن تاریکی از رستم پرسید: که هستی؟ رستم در پاسخ، مُشتی بر گردن او زد و ژنده‌رزم را کُشت!

04/17/1400 - 14:21

زال، پسر سام، با موهای سپید متولد شد. به همین سبب، سام او را نحس و از تبار اهریمن نامید و در کوه رهایش کرد. سیمرغ، زال را به لانه‌ی خود برد و با خون حیوانات، او را سیر می‌کرد. پس از گذشت سال‌ها، زال به میان آدمیان برمی‌گردد و عاشق رودابه (دختری از تبار ضحاک) می‌شود. پادشاه ایران، فالگیرها را گرد می‌آورد تا سرانجام این وصلت را دریابند. فالگیرها پاسخ مثبت می‌دهند. پدر و مادر رودابه هم از ترس کشته شدن، به این وصلت راضی می‌شوند.