صدور حدیث منزلت در زمانهای مختلف
روایات بسیاری در کتب معتبر اهل سنت آمده که پیامبر (ص) حدیث منزلت را غیر از قضیه جنگ تبوک نیز مطرح کرده است.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از روایاتی که جهت اثبات امامت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مورد استناد واقع می شود، روایتی است که به نام حدیث منزلت معروف است و در منابع معتبر شیعه و سنی مکرر نقل شده است. چون این حدیث در صحیح مسلم آمده است، وهابیون در مورد سند آن بحثی نمیکنند و به دلالت این حدیث، اشکالاتی میگیرند که ثابت کنند با این روایت، نمیتوان امامت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اثبات کرد. آنان ادعا می کنند پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) این حدیث را در زمانی که به جنگ تبوک میرفت فرمایش کرد و به علی (علیهالسلام) فرمود که برای سرپرستی خانوادهام در مدینه بمان و علی (علیهالسلام) اعتراض کرد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) این حدیث را گفت.
در پاسخ به این تقریر نابجا در مورد حدیث منزلت باید گفت:
سفارش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ماندن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برای سرپرستی خانواده نبود، بلکه جانشینی پیامبر در شهر مدینه بود و چون حدیث، عمومیت دارد، تمام منزلتهای حضرت هارون، به جز نبوت را برای امیرالمومنین (علیهالسلام) به اثبات میرساند و فقط منحصر به جانشینی در شهر مدینه نیست.
همچنین حدیث منزلت، در زمان هاى مختلفى از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) صادر شده و منحصر به جانشینى حضرت على (علیهالسلام) در غزوه تبوک نیست. برخى از آنها عبارتند از:
1. این حدیث توسط جبرئیل به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در زمان نام گذارى امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) گفته شده که خداوند مى فرماید: «یا محمد العلی الاعلی یقرئک السلام علىٌّ منک کهارون من موسى ولا نبى بعدك سم ابنك هذا باسم ابن هارون»(1) پس نام پسران هارون را بر آنان بگذار؛ شبر و شبیر که به زبان عبرى است، عربى آن حسن و حسین است.
2. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به ام سلمه فرمود: «اى ام سلمه! گوشت على (علیهالسلام) از گوشت من و خون او از خون من است. جایگاه او نسبت به من، همچون جایگاه هارون نسبت به موسى است.»(2) روشن است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) این حدیث را به خاطر موضوع خاصى بیان نفرمود؛ بلکه تنها به خاطر ابلاغ وظیفه و نصیحت در راه خدا و در بیان منزلت و مقام وصى و قائم مقام پس از خویش بیان فرمود که ام سلمه برای دیگران این فضیلت را نقل کند.
3. حدیث جریان فرزند حمزه؛ در آن هنگام که بین على (علیهالسلام) جعفر و زید مورد بحث و گفت و گو بود و هر کدام اولویت خود را نسبت به او بیان کردند؛ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در مقام قضاوت، جعفر را انتخاب کرد، سپس درباره امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «اى على! تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى هستى ...»(3)
4. روزى ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح و عدهای نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند و آن حضرت به على (علیهالسلام) تکیه کرده بود؛ سپس دست بر دوش على (علیهالسلام) گذاشت و فرمود: «اى على! تو نخستین شخص از مؤمنان هستى که ایمان آوردهاى و اولین نفرى هستى که اسلام را پذیرفتهاى و تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى هستى.»(4)
5. احادیث «عقد اُخُوّت نخستین» که در مکه اتفاق افتاد، بیان کننده این مطلب هستند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) قبل از هجرت به مدینه، در مکه بین مهاجرین پیمان برادرى برقرار کرد و عقد اخوت بست و در آن زمان همین مطلب را فرمود. در «عقد اخوت دوم» که پنج ماه پس از مهاجرت و در مدینه انجام شد نیز همین موضوع بیان شد. آرى! در هر دو بار، آن حضرت را به عنوان برادر خود انتخاب فرمود و شخص دیگرى را به برادرى خویش نپذیرفت و به او مى فرمود: «تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى هستى؛ با این تفاوت که پس از من، پیامبرى نیست.»
از طریق اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در این باره، اخبار متواترى نقل شده است. از طریق اهل سنت نیز در مورد «عقد اخوت اول» روایات فراوان است و ما در این مختصر به حدیث «زید بن اوفى» اکتفا مىکنیم. این حدیث، طولانى است و «کیفیت عقد اخوت» را نقل کرده و در پایان آن چنین آمده است: «على (علیهالسلام) گفت: اى رسول خدا! روحم رفت و کمرم شکست! دیدم برنامهاى در مورد اصحابت غیر از من اجرا فرمودى! اگر این بر اثر خشمى است که بر من گرفتهاى، بازگشت به سوى تو لازم است و کرامت و بزرگوارى، از ناحیه توست. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «قسم به آن کسى که مرا به حق مبعوث فرمود، تو را به آخر نینداختم؛ جز به خاطر خودم؛ (وَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى غَیْرَ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى) تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى هستى؛ با این تفاوت که پس از من پیامبرى نیست.»(5)
در مورد «پیمان اخوت دوم» نیز از ابن عباس نقل شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به على (علیهالسلام) فرمود: «آیا هنگامى که من بین مهاجر و انصار برادرى قرار دادم و تو را با هیچ کدام برادر نگرداندم، از من ناراحت شدى؟ آیا راضى نیستى که تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى باشى؛ با این تفاوت که پس از من، پیامبرى نخواهد آمد؟»(6)
6. احادیثى که درباره «روز بستن درها» وارد شده که در آن روز همه درب هایى که به مسجدالنبى باز مى شدند، به جز درب خانه على (علیهالسلام) بسته شدند و در این مورد، جابر بن عبداللَّه مىگوید: «پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اى على! آنچه براى من در مسجد، حلال است، براى تو نیز حلال است و تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسى هستى؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى نیست.»(7)
همچنین از حذیفة بن اسید غفارى نقل شده که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) «روز بستن درها» بپاخاست و در حالى که خطبه مىخواند، فرمود: «افرادى در قلب خود چیزى مىیابند که من على (علیهالسلام) را در مسجد سکونت بخشیده، آنها را خارج ساختهام؛ به خدا سوگند! من آنها را خارج و على (علیهالسلام) را سکونت نبخشیدهام؛ بلکه خداوند، آنها را خارج کرد و او را سکونت بخشیده است. خداوند به موسى و برادرش وحى فرستاد که براى قوم خود در مصر، خانههایى را انتخاب کنید و خانههاى خود را قبله قرار دهید و نماز را به پا دارید! و على (علیهالسلام) نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى است. او برادرِ من است...»(8)
بنابراین ملاحظه می شود احادیث فراوانى دلالت می کند که «حدیث منزلت» اختصاص به «جنگ تبوک» ندارد؛ علاوه بر عمومیت جمله «یا على انت منى بمنزلة هارون من موسى» که اگر مقید به زمان یا مکان خاصى بود، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) قید آن را بیان مىفرمود و از آنجا که هیچ قیدى بیان نشده، کلام اطلاق دارد و شامل همه زمانها و همه مکانها و همه احوال و اوصاف مىگردد.
پینوشت:
1. شیخ صدوق، عيون أخبار الرضا(ع)، ج1، ص28 و 29.
2. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، ص42 و 169.
خوارزمى، المناقب، ص86.
قندوزی، ینابیع الموده، ص0-55 و 129.
هیثمى، مجمع الزوائد، ج9، ص111.
گنجى شافعى، کفایة الطالب، ص168.
جوینی، فرائد السمطین، ج1، ص150.
3. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، ص170.
4. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، ص167.
خوارزمى، المناقب، ص19.
ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه، ص 110.
قندوزی، ینابیع المودّه، ص202.
محب الدین طبرى، الریاض النضره، ج2، ص207 و 215.
5. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، ص53.
متقی هندی، کنز العمال، ج9، ص167 و 170.
قندوزی، ینابیع الموده، ص 56 و 57.
جوینی، فرائد السمطین، ج1، ص 15 و 121.
6. خوارزمى، المناقب، ص7.
سبط بن جوزى حنفى، تذکرة الخواص، ص20.
ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه، ص21.
7. ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، ص140.
قندوزی، ینابیع الموده، ص88.
8. ابن مغازلى، مناقب على ابن ابى طالب، ص226.
اربلی، کشف الغمه، ج1، ص600.
افزودن نظر جدید