احتجاج به واقعه غدیر
حديث غدير از صحابه و تابعين، در منابع معتبر اهل سنت نقل شده و اگر در سقیفه به آن احتجاج نشده یکی از دلایلش این است که احتجاج در سقيفه ممکن نبود. چون علی (ع) و يارانش در تدارک غسل و دفن پيامبر (ص) بودند و عدهای نيز در سپاه اسامه بودند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حیدرعلی قلمداران یکی از سران جریان قرآنیون معاصر که منکر امر خلافت بلافصل حضرت علی (علیهالسلام) است، در یکی از کتب خود در بحث انکار واقعه غدیرخم مینویسد: «قوت ايمان اصحاب فداكار و مجاهد رسول االله (صلیاللهعلیهوآله) و مدح و تجليل قرآن كريم از ايشان، با كتمان خلافت و امامت الهی علی (علیهالسلام) توسط آنان، تناقض صريح دارد؛ زیرا انگيزهای برای كتمان خطبه غدير نداشتند و اگر از خطبه مذكور چنان معنايی را فهميده بودند، تخلف نمیكردند.»(1)
نقد و پاسخ به ادعای قلمداران
حديث غدیرخم از صحابه و تابعين، در منابع معتبر اهل سنت نقل شده و اگر در سقیفه به آن احتجاج نشده، به خاطر این است که احتجاج در سقيفه ممکن نبود. چون علی (علیهالسلام) و يارانش در تدارک غسل و دفن پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) و عدهای نيز در سپاه اسامه بودند. کسانی هم که در سقيفه گرد آمده بودند، برای کسب امتياز قوم و قبيله خود شتافته بودند؛ لذا برای حق، احتجاج نکردند. امّا درباره حقانیت حضرت علی (علیهالسلام) احتجاج های بسیاری از امام علی و اهل بيت (علیهمالسلام) در طول تاريخ نقل شده است.
حضرت على (علیهالسلام) در یکى از روزهاى خلافتش، مردم را در جایى وسیع گرد آورد و از روى منبر فریاد برآورد: «من شما را به خدا قسم مى دهم هر مسلمانى که روز غدیرخم، سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را شنید که فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه»؛ (هر که من مولاى اویم، على مولاى او است) اکنون بلند شود و آنچه را که با دو گوش خود از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شنیده است، گواهى دهد؛ پس تنها سى نفر از اصحاب، که شانزده نفرشان اهل بدر بودند برخاستند و شهادت دادند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دست على را بلند کرد و به مردم فرمود: «آیا مىدانید که من از مؤمنین نسبت به خودشان هم اولاتر و سزاوارتر هستم؟» عرض کردند: آرى! سپس فرمود: «هر که من مولاى اویم، پس این (على) مولاى اوست، خداوندا! آن کس که ولایتش را پذیرفت، دوست بدار و آن کس که با او دشمنى ورزید، دشمن بدار ...»
ولى برخى از اصحاب گرچه در روز غدیرخم حاضر بودند، با این حال در اثر حسد یا کینه نسبت به امام، براى شهادت برنخاستند و از جمله آنها انس بن مالک بود که حضرت على (علیهالسلام) پس از پایین آمدن از منبر، به او فرمود: اى انس بن مالک! چرا همراه با دیگر اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند نشدى و آنگونه که آنها شهادت دادند، شهادت ندادى به آنچه که در آن روز شنیده بودى؟
گفت: یا امیرالمؤمنین! من پیر و سالخورده شدم و فراموشى به من دست داده است!
راوى مى گوید: او از جایش بلند نشد مگر آنکه پیسى تمام صورتش را فرا گرفته بود و لذا پیوسته پس از این حادثه مىگریست و مىگفت: نفرین بنده شایسته خدا مرا گرفت؛ زیرا براى او شهادت ندادم.
این داستان معروف و مشهور است و ابن قتیبه در کتاب «المعارف» آن را نقل کرده که انس را جزء بیماران مبتلا به برص و پیسى شمرده است و همچنین امام احمد بن حنبل در مسندش این داستان را آورده و در آخر گفته است: همه شهادت دادند جز سه نفر که نفرین امام آنها را گرفت.(2) و این سه نفر به روایت بلاذرى، عبارت بودند از: انس بن مالک و براء بن عازب و جریر بن عبدالله بجلى؛ آنگاه حضرت على (علیهالسلام) بار دیگر مردم را به شهادت طلبید، ولى هیچ یک از آن سه نفر پاسخش را ندادند، سپس فرمود: خداوندا! هر کس با علم به قضیه، این شهادت را کتمان کند، او را از دنیا نبر تا اینکه علامتى در او ایجاد کنى که به آن شناخته شود.(3)
راوى می گوید: انس بن مالک به مرض پیسى گرفتار شد و براء بن عازب کور و نابینا شد و جریر به حالت اعراب بازگشت، در حالى که هجرت کرده بود و در خانه مادرش درگذشت؛ این داستان بسیار مشهور است و گروه بسیارى از تاریخ نگاران آن را نقل کردهاند.(4)
پینوشت:
1. قلمداران، حیدرعلی، شاه راه اتحاد، ص120.
2. ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص580.
احمد بن حنبل، المسند، ج2، ص23.
3. بلاذری، انساب الاشراف, ج2، ص156.
4. حلبی، السيرة الحلبية، إنسان العيون في سيرة الأمين المأمون، ج3، ص386.
افزودن نظر جدید