بها الله غیب می گوید

  • 1392/01/01 - 04:36
چون امپراطور روسيه حضرات بهائي را در عشق آباد تقويت و آزاد نموده اجازه ي ساختن مشرق الاذكار داد و از طرفي به تصديق خودشان نجات بهاء از زندان طهران در بادي امر به واسطه ي التجاء و بستگي ايشان به سفارت روس شد.
غیب گویی بها

آيتي - پس خصائص بهائيت چيست؟ و به چه وسيله و حيله مردم را مي فريبند؟

آواره - بهائيان سه رشته از مطلب داشته و دارند كه آن را وسيله ي فريب مردم قرار داده اند و بعضي از مخدوعين از روي عقيده باور كرده پاره اي از خادعين هم از روي دسيسه به آن استدلال مي نمايند. اول - پيشگوئيهائي نسبت به بهاء و عبدالبهاء مي دهند كه در فلان وقت خبر داده اند و واقع شده. دوم - نفوذ فوق العاده اي نسبت مي دهند كه در امر بهائي حاصل شده در شرق شهرت مي دهند كه نفوذ آن در غرب زياد است و در غرب مي گويند كه در شرق اين مذهب خيلي نافذ است و حال آنكه هر دو دروغ است. سوم - خصائصي را مي گفتند كه در اين شريعت است از اينكه صاحب اين امر خيري را براي خود نخواسته و اولاد خود را ذينفع در ماديات و رياست قوم قرار نداده بلكه اساس را بر انتخاب و پايه را بر اجتماع نهاده اكنون خواهيم فهميد كه در هر يك از آنها چه خدعهائي بوده و براي هر كدام تا چه اندازه قدر و قيمت مي نمايد و چگونه هر سه رشته پنبه اش پنبه شده و محلوج و محلوجش هباء منثورا گشته.

آيتي - اولاد عنوان غيب گوئي بهاء و عبدالبهاء را بايد فهميد كه چگونه بوده است و چرا مخفي مي نمايد اگر اين عنوان راست بود بايستي در شرق و غرب منتشر شده باشد و حال آنكه بالعكس بهائيان همه ي قضايا را حتي الواحي كه به اين گونه امور مربوط است مستور مي دارند

آواره - بلي سال ها بود مي شنيدم كه بهاء مثلا خبر از ذلت ناپليون داد و پس از يك سال از صدور لوح ناپليون جنگ بين فرانسه و آلمان واقع شد و آن جنگ به ذلت ناپليون منتهي گشت اما بر عموم دانشمندان پوشيده نيست كه صحت و سقم اين گونه امور بر جمهور مستور است مگر كسي كه بخواهد تاريخ بنگارد و ناچار شود كه امور را كاملا تحقيق نمايد در اين هنگام طبعا آگاه بر مواقع تصنع خواهد شد و چون من مي خواستم تاريخ اين طايفه را جمع و تأليف كنم به اين به قضيه كه رسيدم بر حسب شهرتي كه در بين خودشان دارد آن را از مسلميات مي پنداشتم چه كه به قدري حضرات اين واقعه را جدي تلقي مي نمايند كه انسان چاره اي جز قبول ندارد خصوصا با توضيحي كه عبدالبهاء در كتاب مفاوضات داده و نام قيصر كتفاگورا برده كه واسطه ي ابلاغ و ارسال آن لوح بوده و لهذا عينا اين قضيه را در تاريخ درج كردم بعد از اين مقدمه يكي از بهائيان عكا گفت آن لوح اول كه بهاء الله جهة ناپلئون نوشته اند نزد من است چه كه در اين لوح عربي مشهور كه ذكر ذلت ناپلئون است و در ضمن سوره ي هيكل در بمبئي به نام كتاب مبين طبع شده مذكور است كه از پيش لوحي را نزد تو فرستاديم و تو به آن اعتناء نكردي

لهذا در اينجا ذلت ترا بيان مي كنيم خلاصه من طالب شدم آن لوح را ببينم زيرا آن لوح اول طبع نشده و نسخه اش هم به كسي نداده و نمي دهند و مخفي مي كردند و بهائيان هم عموما از آن بي خبرند اين بهائي عكائي كه نامش حاج علي يزدي است گمان كرد ابراز اين لوح خدمتي است به عالم بهائيت لهذا آن را به من داد بعد از ملاحظه يقين كردم كه قضيه چنانكه مشهور است و خودم هم در تاريخ نوشته ام نيست بلكه يك تقلب و تصنعي زير پرده دارد لهذا در صدد بر آمدم كه قيصر را بشناسم و بدانم او واسطه ابلاغ كدام لوح بوده تا آنكه معلوم شد كه اين قيصر شخص تاجري بوده كه فقط به لغت فراسنه آشنا بوده و اصلا رابطه اي با دولت نداشته بهاء لوحي فارسي كه في الحقيقة عريضه عاجزانه اي است به ناپلئون نوشته خواسته است كه خود و اتباع خود را در پناه ناپليون در آورد بلكه از آن راه تبعيت بتواند نواياي خائنانه خود را مجري دارد اما بدبختي از دو جهت او را احاطه كرده يكي آنكه قيصر آن را ابلاغ نكرده و يا نتوانسته است ابلاغ بكند ديگر آنكه در همان ايام بين فرانسه و آلمان جنگ شروع شده و ناپليون را دوره ي اقتدار به سر آمده بعد از ظهور اين دو بدبختي حضرات ديدند چه كنند كه اين واقعه در پرده بماند چه اگر آن عريضه ي خاضعانه شان كه نزد قيصر است بيرون آيد موجب افتضاح است و هر كسي خواهد گفت كسي كه خود را خدا و خالق ارضين و سماوات خوانده و به بنده خود ناپلئون پناهنده شد و آن بنده هم زنده و پاينده نماند و نتوانسته است كاري براي خداي خود صورت دهد لهذا فورا نعل واژگونه را سوار كرده لوح ديگر به عربي و پر طنطنه نوشتند و در آنجا خبر از ذلت ناپلئون دادند در حالتي كه او شايد دو سه ماه بود كه به ذلت رسيده بود بالاخره آن لوح را با خدعه و مكرهائي كه مخصوص عبدالبهاء بود در ميان اتباع انتشار داده گفتند اين لوحي است كه يك سال قبل از قلم اعلي نازل شده است و در اين لوح خبر از ذلت كنوني ناپلئون داده شده است! 

و حال آنكه لوح يك سال قبل در بغل قيصر كتفاكو بود و مشتمل بر عجز و لابه و التماس بود و چون ديدند ممكن است قيصر اين قضيه را تكذيب كند و بگويد لوح يك سال قبل اين است كه نزد من است و اين لوح تازه صادر شده لذا اتباع را از معاشرت قيصر منع كرده شهرت دادند كه قيصر با حضرات ازلي رابطه دارد و نفس او سم است به او نزديك نشويد كه شما را هلاك مي سازد باري اين است شرح قضيه پس معلوم شد كه بهاء خبر از ذلت ناپلئون نداده بلكه به عزت او اميدوار و مطمئن بوده و عريضه عاجزانه به نام او بيرون داده نهايت آنكه به اجابت نرسيده و فوري پلتيك را سوار كرده اند و قضيه را معكوس جلوه دادند و چند فقره از آن عريضه كه گفته مي شود و قدغن شده به كسي ندهند اين است بعد از عنوان و عربي هائي كه مخصوص الواح است مي گويد.

«عرض اين بنده آنكه بيست و پنج سنه مي شود كه جمعي از عبادش نياسوده اند و آني مستريح نبوده اند لازال بسطوت غضب مبتلا و به شئونات قهر معذب.... تا آنجا كه مي گويد كلمه اي از لسان مبارك شاهنشاه زمان (يعني ناپلئون!) به سمع مظلومين رسيد كه في الحقيقة ملك كلام است.... و آن اين بوده كه بر ماست دادخواهي مظلومان و فريادرسي واماندگان صيت عدل و داد سلطان جمع كثيري را اميدوار نموده تفقد حال مظلومان از شيم سلطان چهان است و توجه به احوال ضعيفان از خصلت مليك زمان حال مظلومي در ارض شبه اين مظلومان نبوده و نيست و ضعيفي نظير اين آوارگان مشهور نه... خواهش اين عباد آنكه نظر رحمتي فرمايند تا جميع در ظل حمايت سلطان ساكن و مستريح شوند (انتهي) حال ملاحظه شود آن خدائي كه اين طور به بنده خود ناپلئون التماس مي كند همينكه شنيد دوره ي اقتدار ناپلئون سپري شده و اين تضرع نامه ي به دست او نرسيده است فورا قلم قهر كشيد و غيب گوئي آغاز كرد كه اعزك غرك يا ايها الغافل المغرور انا نري الذلة تسعي ورائك و انت من الغافلين سبحان الله كه در اين عالم چه خبري است يك دسته ي براي گول زدن مردم چقدر ساعي اند و يك دسته براي گول خوردن چقدر حاضر!

بيست سال خودم در اين شبهه بودم كه شايد بهاء الله يك پيش گوئي كرده و آيا پيش گوئي را بر چه حمل مي توان كرد؟ بعد از بيست سال مي فهمم كه پيش گوئي ها همه پس گوئي هائي است كه در موقع خبط و اشتباه بدين لباسها در آمده است بلي يك كلمه ي حنين برلين در كتاب اقدس است كه آن هم دلالت بر هيچ چيز ندارد اولا اين كلمه بر اثر همان قضيه ي ناپلئون است كه چون حضرات ديدند كه ناپلئون با آن عظمت به ذلت مبتلا شد با خود گفتند لابد يك وقتي در آلمان هم خبري خواهد شد اين است كه خطاباتي به ملك برلين كرده و شرح حال ناپلئون را بيان مي كند تلويحا و آخر هم جرئت نمي كند بگويد تو هم مثل او خواهي شد زيرا شايد نشد اين است كه پيچ و تاب به مطلب داده مي گويد «نسمع حنين البرلين» براي آنكه هر قضيه اي كه رخ دهد بتوان اين وصله را به آن چسباند و گفت اين است حنين برلين و براي اين حنين برلين بهائيان چه بد مستي ها كردند و بكلي از اين نكته بي خبر كه حنين برلين يك حرف فارغي است كه هيچ مطلبي را متضمن نيست اگر مقصود از اين كلمه اين باشد كه مسبب جنگ بين المللي برلين كه مركز آلمان است دچار خسارات شده ناله اش بلند مي شود پس چرا از نالهاي بلژيك و اطريش و روسيه و تركيه و ساير ممالك ذكري نشده؟ چه كه ناله ي صرب و بلژيك بلندتر و خسارات تركيه و روسيه بيشتر از برلن بوده بلكه دولت آلمان نسبت به بعضي ديگر از دول مانند اطريش و امثال آن چندان گم كرده نداشته و تاكنون هم هنوز اقتدارات باطني خود را از دست نداده است.

آيتي - شايد بعضي تصور كنند كه ذكر اينگونه قضاياي مسلمه زائد است چه كه احدي تصوري در حق بهاء و عبدالبهاء راجع به اين امور نداشته حتي خيال اين هم نكرده و نمي كند كه شايد ايشان غير از بشرند و نظرياتشان به خطا نرفته و نمي رود پس ذكر اينگونه امور را چه ثمري حاصل است ولي هر كس با (گوسفندان) آشنا باشد مي داند كه ذكر اينگونه مسائل مهمتر از هر چيز است زيرا گوسفندان بهائي به قسمي در اين مسائل راه را گم كرده و دروغها را زياد نموده اند كه حتي به يك صورت جدي واقعي در كتب و تواريخ خود نگاشته و مورد استدلال قرار داده اند از ادله ي حقيقت شمرده اند كه بهاء فلان غيب گفته و عبدالبهاء فلان پيش گوئي كرده پس لازمتر از همه ي مطالب اين است كه از روي يقين و اطلاع كامل دانسته شود كه نه تنها رؤساي اين گوسفندان از غيب خبري نداشته اند بلكه به قدر مردمان سياسي دانشمندي از قبيل تولستوي و غيره هم نتوانسته از قرائن استنتاج نتائج نمايند و بفهمند و بگويند كه آتيه ي سياست دنيا چه صورتي را خواهد داشت و امري عجيب است كه گوسفندان خدا از طرفي علم غيب را از تمام انبياء سلب مي نمايند و از طرفي به رؤساي خود نسبت مي دهند و اين است از آن موارديكه انسان را بر حمق بعضي و بر خدعه ي بعض ديگرشان آگاه مي سازد اكنون وعده ي كه به امپراطور روسيه داده شد بايد انجاز شود زيرا در طي حكايت سپهسالار اظهار شد كه راجع به آن موضوع اطلاعاتي نزد من است كه در موقع خود ذكر خواهد شد.

آواره - بلي آن اطلاعات از اين قرار است. چون امپراطور روسيه حضرات بهائي را در عشق آباد تقويت و آزاد نموده اجازه ي ساختن مشرق الاذكار داد و از طرفي به تصديق خودشان نجات بهاء از زندان طهران در بادي امر به واسطه ي التجاء و بستگي ايشان به سفارت روس شد. چنانكه يك برادر بهاء ميرزا حسن هم به طوري كه تاريخ شاهد است منشي سفارت روس بوده است و عبدالبهاء هم در مقاله سياح مي گويد بهاء را با غلام دولت روس به بغداد فرستادند مجملا در ابتداء بهائيان اتكال غريبي به امپراطوري روسيه داشتند و معلوم نشده است كه دولت تزاري چه سياستي را در نظر داشته كه يك مساعدتهاي انكار نشدني به حضرات كرده است از اين رو بهاء در موقعي كه در خلصه ي وحي و الهام رفته و قليان غيب گوئيش گل كرده و الواحي براي سلاطين نوشته (اگر چه آن الواح از زير دوشك او تا مدتها بيرون نيامده و پس از خروج هم مانند عقرب كاشان به غير نزده و تنها براي گوسفندان مدرك شده) در لوح امپراطور روسيه كه بدين طمطراق شروع شده «ان يا ملك الروس اسمع نداء الله ملك المهيمن القدوس» وعده هاي نصرت و فتح به سلطان روس داده و برخلاف معتقدات تمام ملل كه «وعد الله غير مكذوب» است. يعني اگر وعده از طرف خدا باشد بايد انجاز شود و دروغ بيرون نيايد اينجا بدبختانه وعده خداي گوسفندان مكذوب در آمد به قسمي كه همه ي عالميان ديدند و فهميدند كه از طرفي پادشاهي كه بهائيان را تقويت كرد جزايش اين شد كه پس از اندك زماني خود و عائله اش منقرض شوند و از طرفي خدائي كه او را وعده نصرت داد اشتباهش ظاهر شده در ميان بندگانش رسوا شود و از طرفي پسر اين خدا (عباس افندي) به طوريكه ذيلا دانسته خواهد شد مشت مباركش باز و به عذرهاي بدتر از گناه متشبث شود و نداند كه در برابر الواح عديده ي كه در حق نيكولا دعا شده چه بگويد.

و شرح قضيه اينكه از موقع صدور وعده هاي بهاء در حق امپراطور روس به بعد هر وقت هر كس از عبدالبهاء درباره ي امپراطور روس سؤالي كرده او به اطمينان اينكه هيچ قوه ي نمي تواند سلطان روس را مقاومت كند جواب اميد بخش داده و از آن جمله خودم به كرات از عبدالبهاء شنيدم كه وعده بهاء را در حق امپراطور روس وعده غير مكذوب شمرده وي را فاتح در كل امور و سلطنت او را سلطنت ابدي مي شمرد. و چنانكه در قضيه ي سپهسالار هم دانستيم حتي در بهبوحه ي جنگ عمومي باز به غلبه و بقاء و شئون ابديه ي دولت تزاري معتمد بوده تا آنكه وعده مذكور مكذوب در آمد و چنانكه تاريخ نشان مي دهد و بر تمام اهل عالم مبرهن است آن بيچاره با عائله اش منقرض شد.

يكي از بهائيان امريكا كه خانمي است در ميان حضرات مشارة بالبنان در حيفا از عبدالبهاء پرسيد كه پس چرا وعده ي بهاء الله درباره ي امپراطور روس معكوس و مكذوب شد؟ عبدالبهاء از اين سئوال برآشفت و در جواب وي درماند مدتي در فكر فرو رفته بالاخره به اين عذر بدتر از گناه تشبث نمود كه چون در قضيه اصفهان ويزد كه احباب را مي كشتند ما به امپراطور روس تلگراف تظلم كرديم و او جوب نداد و اقدامي نكرد لهذا در وعده ي الهي بداء شد!!

سبحان الله اي گوش عالم بشنو اي ديده دنيا ببين كه چقدر مردم را ابله شناخته اند و اگر در اتباع خود حق دارند كه ابله شان بشناسند ولي ساير مردم كه گوش و چشم دارند و خواهند گفت اي خدا زاده بزرگوار اولا - خدائيكه وعده ي نصرت مي داد چرا اين قسمتش را فراموش كرد؟

ثانيا - شما كه غيب مي دانستيد چرا آن وعده را تا سه روز قبل از قتل نيكولا تأييد مي كرديد؟

ثالثا - اگر اين وعده راجع به او نبود و نبايست مصداق پيدا كند چرا او را فاتح و ذينفع در جنگ عمومي مي خوانديد؟

رابعا - شما بيست سال پيش اگر راست بگوئيد به او تلگراف كرده ايد (و حال آن كه من يقين دارم دروغ است و ابدا به او تلگرافي نشده) پس چرا در اين بيست سال باز به كرات وعده ي نصرت را تجديد مي كرديد؟

خامسا - اگر گناه جواب تلگراف ندادن اين قدر بزرگ باشد كه همه ي خدمات او را مضمحل كند و طوري مورد غضب شود كه حتي بر اطفال صغيرش ابقاء نشود پس چرا ناصرالدين شاه همان شاه جباري كه به قول شما نود هزار يا پنجاه هزار يا سي هزار نفر شما را كشت و به قول من با مدرك مسلمه يكي دو هزار نفر از شما را كه دويست نفرشان از شما و باقي از سيد باب بودند كشت (بعضي در سلطنت او اين قتلها واقع شد) و هزاران خواري و پيسي بر سر شما آورد مورد غضب واقع نشد؟ بلكه تا پنجاه سال سلطنت بي نظيري كرد كه همه ي سلاطين لذائذ او را رشك مي برند!

بلكه منكرين شما مي توانند استدلال كنند كه او به مكافات مخالفت با شما از چنين عمر و سلطنت و لذت و عشرت سرشاري بهره مند شد و نيكولا هم به مجازات موافقت با شما اين طور منقرض و مقطوع النسل شد ديگر شما با چه روئي كتاب مبين و الواح سلاطين طبع مي كنيد و يا همچو پايه و اساس مردم را دعوت مي نمائيد؟

واقعا انساني كه معتقد به هيچ اصلي از اصول نيست اگر از اين بيوجدان تر هم باشد عجبي نيست ولي از اتباع شما عجب است كه اينها را ببينند و بفهمند و باز مال و جان و اهل و عيال خود را در راه شما نثار كنند. بلي مي دانم كه اتباع شما اغلبي اينها را نمي دانند و شما هم به هر وسيله باشد نمي گذاريد بفهمند. و بزرگترين دليل اين قضيه آنكه هر كس از شما برگشت به تمام دسائس و حيل متشبث مي شويد اولا كلامش در جامعه بي تأثير بماند و اگر در ملل ديگري اثري كرد اقلا در اتباع شما بي اثر بماند چنانكه نخستين اقدام شما اين است كه او را به نام ازلي و ناقص و طبيعي متهم سازيد و مريدان خود را از معاشرت او و خواندن كلمات او منع نمائيد. ياللعجب يك صاحب فكر در ميان اين گوسفندان پيدا نشد كه بگويد اگر رؤساي بهائي كثافت كاريهائي در پرده ندارند چرا به محض اينكه بو ميبرند كه يك نفر به بهائيت بي عقيده شده فوري به تمام اطراف مي نويسند و پيام مي دهند كه از صحبت آن شخص بگريزيد و بپرهيزيد؟ چنانكه با ميرزا اسدالله اصفهاني هم ريش عباس افندي و پسرش دكتر فريد و تمدن الملك كه نام توحش بر او نهادند همين معامله را كردند در حالتي كه ميرزا اسدالله به قول خودشان حامل عرش اعلي هم بود يعني استخوان مجعول مجهول باب را كه بعد خواهيم فهميد در چه پرده ي خدعه ي بود، از طهران به حيفا حمل كرده بود و همچنين در اين اواخر ميرزا علي اكبر رفسنجاني را كه مبلغ ايران و اروپاي ايشان بود و در اروپا بيدار شده دانسته بود شايعات تماما دروغ و ساخت و سازها همه بر سر پوستين ملا نصرالدين يعني پولهاي حقوق و تقديميهاي بهائيان است فوري امر به اجتناب از او كرده او را تنها گذاشته مدتي در تحت نظر نگاهش داشتند كه دانسته هاي خود را طبع و نشر نكند تا وقتي كه مرحوم شد و عين اين معامله را مي خواستند با اين (آواره) مجري دارند و حتي چند دفعه براي ترر كردن او هم دست و پا كردند ولي موفق نشدند. مجملا قضايا به قدري زياد است كه نمي دانم كدام را ذكر نمايم و از كدام درگذرم.

آيتي - صحبت بر سر بشاراتي بود كه بهاء در حق دولت تزاري داده بود و عبدالبهاء آن را تأييد نموده بود و بالعكس نتيجه داد

امامن در اين مسئله حيرانم كه دولت روسيه كه آنقدر به حضرات همراهي و خدمت كرد ديگر چرا در اين اواخر در لوح عبدالبهاء به روس منحوس ياد شده است؟

آواره - مقصود از روس منحوس كه عباس افندي مي گويد روسيه ي كنوني است كه چندان سياست سابق تزاري را در تقويت بهائيان تعقيب نكرده است بلكه با بهائيان مثل سايرين رفتار نموده و بساط تبليغات ايشان از رونق افتاده است - اين است كه آقا در لوحي روس منحوس ياد مي كند و از طرفي هم مي خواهد گوشزد دولت ديگري بكند كه در فلسطين طرف احتياج اوست بر اينكه ما با روسها خوب نيستيم ولي انصاف بايد داد روس هائي كه بهاء را از قتل نجات دادند و نزد ناصرالدين شاه شفاعت كردند و روسهائي كه در عشق آباد آزادي به آنها دادند و حتي در قضيه اصفهان مي خواستند آنها را به تبعيت قبول نمايند جز اينكه بعد از پناهندگي انها به قنسولخانه روس معلوم شد كه عده ايشان در شهر اصفهان به صد نفر نمي رسد و اين عده كافي نيست لهذا آنها را جواب كردند و بالاخره روسها در همه جا با حضرات موافقت كردند با وجود اين به محض اينكه عبدالبهاء ديد روسيه منقلب شد همه خدمات را فراموش كرده براي خوش آمد ديگران روسها را به روس منحوس و انتقاد از بالشويك يا به قول عباس افندي «بالشفيك» تعبير و تحرير نمود ولي اينهم در پرده نفاق زيرا از آن طرف به مبلغين عشق آبادش دستور مي داد كه به روسها بفهمانيد كه ما با شما هم مسلك و هم قدميم منتهي شما به نام مسلك و ما به نام مذهب مي خواهيم دنيا را اشتراكي نمائيم و تغييراتي بر احكام و تعاليم خود مي نوشتند و به دست و پاي روسها مي انداختند و چند سفر سيد مهدي مبلغ را به مسكو فرستاد ولي روسها نه اين سخنان را باور مي كردند و نه چندان سختي با حضرات مي نمودند. 

اكنون يك همچو مردماني آيا تصور مي شود كه اگر مثلا انقلابي در انگلستان بشود آنها چه مي كنند؟ بدون شبهه فوري يك كلمه قافيه مانند روس منحوس براي انگليس پيدا كرده او را با آن قافيه ذكر مي نمايند و شايد گناهي هم براي او جسته مثلا بگويند چون عبدالبهاء به لندن ورود فرمود ژرژ انگلستان استقبال نكرد يا ايشان طالب ملاقات او شدند اجازه نداد لهذا اوضاع او دگرگون گرديد. چنانكه در حق نيكولا گفتند و در قضيه ي محمد علي ميرزا و قاجاريه هم خواهيم رسيد به اقوال و اعمال رنگارنگ حضرات مجملا بعد از وفات عبدالبهاء كنيز عزيزي كه جانشين او شد (شوقي افندي) مي خواست بر قدم پدر برود و اسمي از روس ببرد و نزد رقباي او خودنمائي كند ولي نمي دانست چه بنويسد و چه بگويد لهذا در لوحي كه ذكر حجاب مي كند بهائيان روسيه (يعني تركستان و قفقاز) را به حجاب دلالت مي كند!! و چون ذكر حجاب در كتاب اقدس بهاء نيست تكيه ي اين را به مرام روسها حركات... كرده اند شما حجاب كنيد! ملاحظه شود چقدر گوينده احمق و باوركنندگان احمق ترند كه تغيير حكم يك كتاب شريعتي خود را در روي چنين پايه ي موهومي قرار داده دورا دور سخنان مردم را يا باور كرده يا از راه حيله خود را به صورت باور كردگي در آورده مي فهماند كه مثلا روس ها اشتراك فراش دارند در حالتي كه تا ديروز مبلغين بهائي بغمزولمز مي فهمانيدند كه ما حجاب و.. نداريم و با شما هم مسلكيم ديروز عباس افندي مي نوشت «رب ايد حضرة الدولة البهة الروسيه» و امروز مي نويسد «روس منحوس»

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.