18 سال پایانی حکومت ساسانی - گفتاری از شاهنامه

  • 1402/12/27 - 09:29

آنچه ما در شاهنامه می‌بینیم، پوسیدگی شاهنشاهی ساسانی از درون است. انتقام‌جویی‌ بزرگان ایران از یکدیگر،اختلافات شَدید، بَددِلی و بدخواهی و... همه باعث شد حکومت زرتشتی ساسانی از درون آسیب ببیند و جنگ نظامی با مسلمین، تنها بخشی از فرآیند سقوط ساسانیان بوده است.

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در رسانه‌ها پیرامون فتح ایران به دست مسلمین، معمولاً از بدرفتاری و زشت‌ سیرتی لشکر عمر بن خطاب سخن گفته می‌شود. اما از عیب و ضعف حکومت ساسانی کمتر گفته و شنیده می‌شود. ما در این نوشتار در پی آن هستیم که احوال پادشاهان و نظام سیاسی ساسانی در 18 سال پایانی را بازگو کنیم.

در شاهنامه آمده است که اردشیر پسر شیرویه بر تخت نشست و 6 ماه پادشاهی کرد. در آغاز با سرداران و بزرگان چنین سخن گفت: هر کس را که از من پیروی کند، بالا می‌کشم و هر کس را که ستمگری کند، در خون غرق خواهم کرد:

پرستندگان را همه بر كشيم
ستمكارگان را به خون دركشيم [1]

اما او نیز به دست درباریان برکنار شد و فرایین بر جای او نشست و 50 روز پادشاهی کرد. تا اینکه دست به ستمگری باز کرد. پس ایرانیان علیه او شوریدند و او کشته شد. پس دیگر هر چه گشتند، شاهزاده‌ای نیافتند که بر تخت بنشانند. پس از سر ناچاری، شاهزاده خانمی به نام پوراندخت را بر تخت نشاندند. پس همه چیز رو به ویرانی گرایید:

يكى دخترى بود پوران به نام
چو زن شاه شد كارها گشت خام‏ [2]

پوراندخت در آغاز پادشاهی، سخنی از راستی و درستی گفت. در ادامه فرمان داد یکی از درباریان به نام «پیروز خسرو» را (که از نزدیکان شیرویه بود)، با درد و رنج بسیار به تقاص خون بزرگان ایران به قتل برسانند:

سرانجام جانش به خوارى بداد
چرا جويى از كار بيداد داد [3]

پوراندخت پس از 6 ماه پادشاهی بیمار شد و از دنیا رفت. پس خواهرش آزرمیدخت، تاج بر سر گذاشت. او در آغاز، رفتار خود را عادلانه و راست و درست خواند و گفت هر که از من نافرمانی کند یا پیمان مرا زیر پا بگذارد، سر از بدنش جدا خواهد شد:

كسى كو ز پيمان من بگذرد
بپيچيد ز آيين و راه خرد

به خوارى تنش را بر آرم به دار
ز دهقان و تازى و رومى شمار [4]

پس درباریان بر او آفرین گفتند. چهار ماه گذشت تا اینکه روزگار آزرمیدخت نیز به سرآمد و یزدگرد بر تخت نشست. یزدگرد 16 سال پادشاهی کرد. تا اینکه سعد بن ابی‌وقاص (فرمانده لشکر عمر بن خطاب)، به ایران تاخت. پس یزدگرد کسی را فرمانده سپاه ایران قرار داد و ایشان را به سوی لشکر عرب‌ روانه ساخت. فرمانده سپاه (به روایتی رستم فرخزاد و به روایتی هرمزان)، که اخترشناس بود، پس از اینکه به قادسیه رسید، به ستارگان نگاه کرد و از گردش آنان دریافت که شاهنشاهی ساسانی به پایان راه رسیده و پیروزی از آنِ عرب‌ها خواهد بود. پس به برادرش نامه نوشت و از گردش ستارگان سخن گفت؛ آنگاه به سعد بن ابی‌وقاص نامه‌ای نوشت و خواسته‌‌های او را جویا شد. سعد نیز در پاسخ از یکتاپرستی و بهشت و جهنم سخن گفت و اینکه اگر پادشاه ایران، اسلام بیاورد، تاج و تختش باقی مانده؛ خیر دنیا و آخرت نصیبش خواهد شد و محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله شفیع او خواهد بود. لیکن فرمانده لشکر ایران نپذیرفت. پس نبردی رخ داد و لشکر ساسانیان شکست خوردند.

یزدگرد از سرنوشت نبرد آگاه شد. پس به سوی خاقان ترک روانه شد تا به یاری آنان به نبرد مسلمین بیاید. هنگامی که به خراسان رسیدند، ماهوی سوری (مرزبان مرو) در حق او خیانت کرد. پس یزدگرد به آسیابی پناه بُرد و در نهایت به دست آسیابان کشته شد. ماهوی سوری که از این رخداد خشنود بود، خود را پادشاه ایران خواند، اما به دست برخی از یاران پیشین خود، کشته شد.[5]

آنچه ما در شاهنامه می‌بینیم، پوسیدگی شاهنشاهی ساسانی از درون است. انتقام‌جویی‌ بزرگان ایران از یکدیگر، اختلافات شَدید، بَددِلی و بدخواهی و... همه باعث شد حکومت ساسانی از درون آسیب ببیند و جنگ نظامی با مسلمین، تنها بخشی از فرآیند سقوط ساسانیان بوده است.

پی‌نوشت:
[1].ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 1338.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 3، ص 768.
[2]. فردوسی، همان، ص 1341.
[3]. فردوسی، همان، ص 1341.
[4]. فردوسی، همان، ص 1342.
[5]. فردوسی، همان، ص 1343-1365.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.