مسلمان سیاه‌پوست باتقوا، کفو با شخصیت‌ترین زنان عرب مسلمان

  • 1399/03/12 - 12:34
در دین اسلام، رنگ و نژاد در شخصیت انسان‌ها و مسلمانان تأثیری ندارد و ملاک در شخصیت افراد، تقوای آن‌هاست؛ هم‌چنین قرآن کریم، زنان پاکدامن را کفو و هم‌شأن مردان پاکدامن شمرده، در صدر اسلام هم، سیره پیامبر اسلام این‌گونه بود که به صِرف ایمان و پاک‌دامنی، زنان و مردان را به ازدواج هم درمی‌آوردند.

در دین اسلام، رنگ و نژاد در شخصیت انسان‌ها و مسلمانان تأثیری ندارد و ملاک در شخصیت افراد، تقوای آن‌هاست؛ در قرآن کریم تنها ملاک برتری انسان‌ها را تقوا شمرده و رنگ و نژاد را از این جهت بی‌ارزش می‌داند و می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ. [حجرات/13] اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید [این‌ها ملاک امتیاز نیست،] گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست، خداوند دانا و آگاه است.»
هم‌چنین در قرآن کریم، زنان پاکدامن را کفو و هم‌شأن مردان پاکدامن شمرده، که می‌توانند با یکدیگر ازدواج کنند: «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.[نور/26] زنان ناپاک از آنِ مردان ناپاکند، و مردان ناپاک نیز به زنان ناپاک تعلّق دارند و زنان پاک از آن مردان پاک، و مردان پاک از آن زنان پاکند! اینان از نسبت‌هاى ناروایى که [ناپاکان] به آنان می‌دهند، مبرّا هستند و براى آنان آمرزش [الهى] و روزى پُرارزشى است.»
طبق آموزه‌های قرآنی زنان پاکدامن و با ایمان می‌توانند همسران خوبی برای مردان پاک‌دامن و با ایمان باشند و صرف اثبات این موضوع، برای ازدواج کفایت می‌کند و رنگ و نژاد، اثری در آن ندارد.
در صدر اسلام هم، سیره پیامبر اسلام این‌گونه بود که به صرف ایمان و پاک‌دامنی، زنان و مردان را به ازدواج هم درمی‌آورد.
ابوحمزه ثمالی از امام باقر (علیه‌السلام) نقل می‌کند، مردی از یمامه (نجد عربستان) به نام جویبر برای اسلام آوردن خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رسید، اسلام آورد، اسلامی نیکو. جویبر، مردی کوتاه قد، فقیر و پابرهنه بود. وی از زیبایی ظاهری، ‌بهره‌­ای نداشت. پیامبر او را مورد محبت ویژه قرار داد، برای او مقرری از خوراک و پوشاک در نظر گرفت و دستور داد ساکن مسجد شود. شب در آن‌جا استراحت کند؛ جویبر در آن‌جا ساکن شد. دیگر مسلمانان غریب نیز به آن‌جا پناه آوردند، به گونه‌ای جای آنان در مسجد تنگ شد؛ پس به پیامبر وحی آمد که ساکنان مسجد را از مسجد بیرون کند و تمام درهای ورودی به مسجد را ببند، مگر دری که از خانه علی و فاطمه (علیهما‌السلام) به مسجد باز می شود؛ ... پس از آن رسول خدا دستور داد در محلی به نام سقیفه بنی‌ساعده جایی برای آن‌ها تهیه کنند، و به غربا و مساکین دستور داد شب و روز خود را در آن‌جا بگذرانند؛ آنان نیز در آن مکان اجتماع کردند؛ پیامبر متعهد شد آذوقه آن‌ها را تأمین کند؛ مسلمانان نیز متعهد شدند، آن‌ها را مساعدت کنند و صدقاتشان را به آن‌ها بپردازند.
روزی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر جويبر گذشت، بر فقر و تنگ­دستی او ناراحت شد، فرمود: اى جويبر! اگر ازدواج کنی، همسرت در دنيا و آخرت کمک و مددکار تو خواهد بود، و باعث عفت و پاک دامنیت خواهد شد.
جوبیر گفت: ای رسول خدا! پدر و مادرم فداى شما باد! كدام زن است که مرا به همسری بپذیرد، در حالی‌که نه حسب دارم و نه نسب، نه مال دارم و نه زیبایی.
پيامبر فرمود: اى جويبر! خداوند افراد بسياری را كه در جاهليت بزرگ بودند، در اسلام کوچک كرد و بسياری را كه در جاهليت ذليل بودند به اسلام عزيز داشت، و كيش مسلمانى نخوت جاهليّت را برد و تفاخر به كثرت قبيله و برتری به نسب را شكست، پس مردمان عربى، عجمى، سيد قرشى و سياه حبشى، فرزندان آدم‏‌اند، جز آن‌­كه هر كس خداى را بهتر اطاعت كند و پرهيزكارتر باشد، قربش نزد خداوند افزون شود، و امروز اى جويبر! هيچ‌كس از مسلمانان را بر تو فضلى نيست، مگر آن‌كس كه پرهيزكارتر و در پیروی حق استوارتر باشد.
آن‌­گاه فرمود: اى جويبر! نزد زياد بن لبيد برو كه از اشراف بنى بياضه است، به وی بگو من فرستاده رسول خدا هستم، پيغمبر مى‌‏گويد: ذلفاء دخترت را به ازدواج من در بیاور.
پس جويبر طبق فرمان پیامبر، نزد زياد رفت و حكم رسول خدا را به وی ابلاغ كرد؛ زياد از این خبر شگفت‌زده شد و گفت تو را پيغمبر فرستاد؟! جویبر گفت: بلى! هرگز به رسول خدا نسبت دروغ نمی‌­دهم. زیاد گفت: ما به انصار كه کفو ما هستند، دختر می‌­دهيم و از آن‌ها دختر می‌­گیریم؛ تو برگرد تا من خود در ديدار با پیامبر عذر خويش را بگويم. جويبر برگشت و زياد ‏گفت: سوگند به خدا كه نه قرآن براى اين امر نازل شده و نه نبوّت از براى اين امر ظاهر گشته؛ ذلفاء از پشت پرده اين كلمات را از پدر شنيد و از او علت این سخن را پرسيد؟
زياد داستان جويبر برای دخترش تعریف کرد. ذلفاء گفت: اى پدر! جويبر بر پیامبر نسبت دروغ نمی‌­دهد، هم‌اكنون كسی بفرست تا او را بیاورد. رفتند و جويبر را آوردند. زياد گفت: ای جويبر! مرحبا! لختى درنگ کن تا من برگردم. زیاد نزد رسول خدا آمد و پیام جويبر را خدمت پیامبر بازگو کرد، و گفت: ما با کفو خود انصار خويشى مى‌‏كنيم.
پيامبر فرمود: اى زياد! جويبر، مرد مؤمن است و هر مرد مؤمن، با زن مؤمنه كفو است و هر مرد مسلمان، با زن مسلمان هم‌کفو است، پس ذلفاء را به عقد او درآر و از خويشاوندى او دریغ نکن.
زياد نزد رسول خدا برگشت و داستان را برای دخترش تعریف کرد؛ ذلفاء گفت: اگر از پیشنهاد پیامبر سرپیچی کنی، كافر می‌­شوى. پس مرا به ازدواج جویبر درآر؛ زیاد، دخترش ذلفاء را با او عقد بست و ضامن مهریه او شد و تهيه خانه و اثاث منزل را خود به عهده گرفت. جويبر را آورد و به او دو پیراهن هدیه کرد. چون چشم جويبر بر چنان خانه و عروس آراسته افتاد، به گوشه خانه رفت و مشغول قرائت قرآن و نماز شد؛ چون بانگ صبح برخاست به نماز مسجد حاضر شد. ذلفاء نيز  نماز خواند؛ شب دوم نيز جویبر غافل از دنیا، مشغول عبادت شد؛ شب سوم به زياد خبر دادند که جویبر غافل از همسر، شب‌­ها تا صبح به نماز مشغول است. زیاد خدمت رسول خدا آمد و عرض كرد: بر حسب فرمان شما، ذلفاء را به جويبر دادم، خانه و جهاز نيز برایشان تهیه کردم، اما جویبر اكنون سه شب است که به حجله نمی‌­رود و هيچ سخنی با ذلفاء نمی‌­گوید، بنابراین از او کار مردانه ساخته نیست، ای رسول خدا! اكنون چه فرمایید؟
پيامبر، جويبر را خواست و فرمود: تو را چه شده است كه هنوز با ذلفاء سخن نگفته‌­ای؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! بر بيتى دل‌آرا و متاعى زيبا و عروسى نیکو درآمده‌‏ام و من از جمله مساكين و غربا بودم، خواستم نخست تا سه روز، شكر خداى را به جاى آورم، آن‌­گاه از اين نعمت بهره گيرم. پس پيغمبر زياد را آگهى داد، و جويبر از آن پس با ذلفاء زفاف كرد و بعد از روزگارى در جنگ با كافران به شهادت رسید.[1]
این‌گونه با دستور مستقیم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، این جوان سیاه، با یکی از با شخصیت‌ترین زنان عرب ازدواج کرد.

پی‌نوشت:

[1]. کلینی، الکافی، ج5، ص341. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.

تنظیم و تدوین

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.