همه چیز درباره ابوهاشم کوفی

  • 1392/03/01 - 12:27
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اولين كس كه در ميان مسلمانان نام صوفی بر او اطلاق شده، ابوهاشم كوفي شامي است و قبل از او كسي به اين نام خوانده نشده است
ابو هاشم صوفی

اولين كس كه در ميان مسلمانان نام صوفی بر او اطلاق شده، ابوهاشم كوفي شامي است و قبل از او كسي به اين نام خوانده نشده است[1]. او از بزرگان صوفيان اواخر قرن دوم هجري است.

گويند: در اواخر زمان بني اميه، شخصي به نام عثمان بن شريك كوفي كه به ابوهاشم كوفي مشهور بود[2]، پيدا شد و مانند رهبانان، جامه هاي پشمينه درشت مي پوشيد[3]. و شيخ شام محسوب مي شد[4]. و بسان نصاري به حلول و اتحاد قائل شد، او در ظاهر امر جبري و در باطن ملحد و دهري بود و مرادش از وضع اين مذهب آن بود كه دين اسلام را بر هم زند.[5]

همچنين ابوهاشم كوفي را اولين مخترع علم تصوف و نخستين كسي مي دانند كه در دوره اسلام به صوفي مشتهر گرديده است[6]. سفيان ثوري (متوفي 160 ه.ق) درباره وي اعتقادي كامل داشته و گفته است: ابوهاشم حافظ شريعت و طريقت بود، مادام كه او را نديدم معني صوفي را ندانستم كه چه بوده است[7].

كيوان قزويني كه خود مدتها از سران مشايخ فرقه گنابادي بود، مي گويد: «اول كسي كه زير بار اين ننگ و بدعت رفت، ابوهاشم كوفي بود كه رنجها به خود راه داد تا عراده صوفي راه افتاد»[8].

امام صادق (ع) درباره او فرمودند:

«انه فاسد العقيدة جداً و هوالذي ابتدع مذهباً يقا له التصوّف و جعله مقرّاً لعقيدته الخبيثة»[9].

«ابوهاشم جداً فاسد العقيده است او مذهبي را اختراع كرد كه به آن تصوف گفته مي شود و آن را قرارگاهي به عقيده ناپاك خود ساخت».

از اين روايت استفاده مي شود كه ابوهاشم كوفي پيرو مذهب اهل سنت و مخالف ائمه اهل بيت (ع) بود چنانكه مرحوم سيد نعمة الله جزائري مي نويسد:

«بعد از آمدن اسلام در گروهي از مخالفين اهل بيت عصمت (ع) استعمال شده مانند حسن بصري، سفيان ثوري و ابوهاشم كوفي»[10].

بعضيها ضمن اطلاق نام اولين صوفي به ابوهاشم كوفي، گفته اند: ابوهاشم اول كسي است كه خانقاه جهت صوفيان ساخته است[11].

 

 

پی نوشت :

[1] - جامي، نفحات الانس، ص 31.

[2]- مقدس اردبيلي، حديقه الشيعه، ص 560، شمس تهران.

[3]- همان مدرك

[4]- طبقات صوفيهۀ‌تصحيح مولائيۀ ص 4.

[5]- حديقة الشيعة، ص 560.

[6]- نفحات الانس، ص 21 – روضات الجنات، ج4، ص 306.

[7]- ريحانة الادب، ج7، ص 295.

[8]- كيوان قزويني، استوارنامه،‌ص 22.

[9]- شيخ حرى عاملي، الاثني عشريه، ص 33 – حديقة الشيعة، ص 564.

[10]- پژوهشي در پيدايش و تحولات تصوف و عرفان، ص 159 از انوارالنعمانية.

[11]- امين رازي، هفت اقليم، ج1، ص 112.

دیدگاه‌ها

سلام دوستان خوبم میتونید برای کسب اطلاعات بیشتر به صفحه زیر مراجعه نمایید. http://www.ahadan.org/1112

والا من نمیفهمم شما چه میگویید بنده 52سال از خداوند عمر گرفتم از شانزده سالگی خانقاه شاه نعمت اللهی گنابادی میرفتم و به لطف حضرت حق 29سال است که به این سلسله شریفه واصل شدم و دراین مدت تنها چیزیکه از بزرگان آموختم این بود ! صوفی کسی است که متبعت کامل از سیره ی لهل بیت اثنی عشریه ع داشته باشد و در شریعت پیرو علمای واقعی و راستین باشد وقتی چنینبودی پای در طریقت که احکام دل است میگذاری و قلبت به نور ایمان روشن میگردد که اینجا و این مرحله یعنی حقیقت! حال من نمیدانم این سخنان و اعمال واقعی که بزرگان تصوف دراین مدت دیدم جزاین نبودند چه مشکلی داد که شما این سخنان یاوه را به نا آگاهان تحویل میدهیدو از خداوند نمیارسید ! خدا هدایتتان کند آمین

سلام اینکه شماازچه سنی صوفی شدید چه مشکل علمی را از جامعه حل می کند؟ در حالی که هنوز بعد52 سال عمر سوزاندن هنوز تحقیق نکردید ببینید شریعت طریقت حقیقت را اهل بیت علیهم السلام امضا کردند یا یک بدعت است که برای سو استفاده ازافراد ساده لوح ساخته شده است؟؟؟

اصلا بعد از 52 سال متوجه شده اید این خانقاهی که میروید ریشه اسلامی دارد یا خیر؟

اینها حرف های دروغ است ....انشالله خداوند عزوجل هدایتتان کند

مگر اهل بیت سلام الله علیها راه و روش صوفی گری را تایید کردند بله ان وقت تصوف خوب می شود . بلاتشتبیه مگر امامان ما بلد نبود بگویند راه وروش رسیدن به خدا ازطریق تصوف هستش به فرمایش معصوم فقط پیامبر خدا و اهل بیت صراط مستقیم هستند و ما به شمایاد می دهیم چطوری خدا را پرستش کنید و عبادت کنید بلا تشبیهه مگر بلد نبود بگوید صوفی شو لباس پشمی بپوش و فلان ریاضت را بگش

آقایان صوفی از اتاق تشرف بگویند و استعمال مواد تخدیری استنشاقی

امابعد؛ بنده نه صوفی هستم و به تبع آن نه وابسته به سلسه‌ای و نه عضو فرقه‌ای از فرق مختلفه که خصوصا از دوره صفوفه به بعد ظاهر شدن و هرکدام برای خود تشکیلات و دسگاهی به راه‌انداختند هستم، اما پیوسته از نوجوانی علاقمند به تحقیق و پژوهش در باره ادبیات عرفان و به تبع آن عرفان و تصوف بوده‌ام و صدالبته اینها نه دلیل به فهم کامل است و نه ابراز وجو، تنها از این باب عرض کردم که آنچه می‌گویم برون آشنایی نیست. عرفان و تصوف اسلامی بلاشک و بی هیچ ریبی ریشه در قرآن و سنت پیامبر اکرم و سخنان اهل بیت عليهم السلام دارد و غاز آن هم با قرآن و سنت و گفتار رسوالله (ص) و سيس امیرالمومنین(ع) و سيس اصاحب خاصه ایشان کما کمیل بن زیاد و ميثم تمار و اونس قرن و ادامه تصوف هم که از بزران مشايخ ایشان حسن بصری است، باز هم او هم از جمله شاگردان مولا علی بود و هرجا به مشکلی بر میخورد در نامه‌های او هست که از امام مجتبى (ع) سوال خود را می‌پرسیده و پس از ایشان، عمده نظرات عرفان و تصوف همه از وجود مبارة امام صادق (ع) رسیده‌است. چندانکه مهمترین منبع تفسیری صوفیه کتاب حقایق التفسیر سلمی است که او اثر مطالب خود را از امام صادق (ع) نقل می‌کند و امام مفسر باطن کلام خدا بودند و شارح كلمات امر مؤمنان که امام عارفان و سرحلقه عارفان و پارسایان است و هرمه عرفان و تصوف دارد از او دارد به عنوان نائب و وصی و وزير پیامبر و حجت کبری و آیت عظماء الهی بر بشریت و بزرگترین انسان تاریخ پس از پیامبر اکرم بوده و تا ابد هم خواهد ماند. اما بعد از امام صادق این راه از طريق امام رضا(ع) ادامه داده می‌شود و تا زمانی که ايمه بودند منبع اصلی ایشان بوده‌اند به عنوان راسخان در علم که تنها ایشان تاويل کتاب خداوند را می‌دانند. اما البته در هر فروه و فرقه‌ای انحراف و بدعت و تخلف راه شافته بلاشک. در خود اسلام ثانيه پس از وفات پیامبر اكرم بزرگترین انحراف در خود اسلام اتفاق افتاد. پس اگر در تاریخ عده‌ای و گروهی به خطا رفته‌اند دلیل بر اصل خطا نیست و ضمنا اساسا عرفان و تصوف خطی بسیار نزدیک به شجعه داشته است و همیشه ایشان متهم به این بوده‌اند در جوامع اهل سنت که از شیعیان هستند و آنان مجبور بودند تا تقله کنند. شما به مثنوی ملوك مراجعه کنید ببینید صدام شیعه‌ای انچنان که او مولا علی را مدح کرده! چنان سخن گفته و غیر از آن در مثنوی در زفافه اما خیلی واضح به غصب خلاف حضرت امیر اشاره دارد. بله حالا مدح خلفا را گفته و حتی در مورد معاوله هم بد نگفته که البته درباره یزید بسیار طعنه زده‌است در معنی نهايت شقاوة که هیچ سنی چنین نمی‌کند و اگر مدح خلفا را نمی‌گفتند جانشان در امان نبوده. اما احاديث علیه صوفیه و ذم آنها ! در مورد کتاب حديقة الشیعه مقدس اردبیلی تردد اساس وجود دارد و اکنون پس از پژوهش‌های فراوان تقریبا مشخص است که این کتاب از ایشان نیست چرا که از ایشان سخنان دیگری و اخبار دیگری عکس نوشته‌های کتاب وجود دارد. اما مخالفات متفقهان و کسانی که تنها اهل ظاهر شریعت هستند از یکسو و از دیگر سو صوفان منحرف که از جاده شرعت خارج شده سبب این اختلاف شده و ایشان خواسته‌اند با تکیه بر اعمال آن منحرفین که در کتب عرفا نیز بسیار ذم آنها گفته شده‌است ، کل قضیه را از اساس باطل و در مقابل اسلام و شریعت محمدی(ص) نشان دهند. چندانکه عرض شد مجال اندک است و سخن بسیار و ضمنا در عین اینکه حقیر سلسله و تشکیلات و قطب و این داستانها را از جمله بدعتها می‌شمارم اما آدم باید اولا از تعصب دوری نماید چرا که امام علی(ع) در نهج البلاغه فرمایند که: اول من جعل العصبية الشیطان و هو امام المتعصبين اولین کسی که عصبیت را پایه نهاد شیطان بود و او امام متعصبان است و ثانيا تهمت و بهتان از گناهانی است که رسول خدا آن را از قتل قبح تر شمرده‌اند، آقایان نعمت‌اللهی گنابادی را علیرغم اینکه من عرض کردم هیچ نسبت با ایشان ندارم اما از سر کنجکاوی و روحیه جستجو گری می‌شناسم و به مكان آنها رفتم و با قطب پیشین آنها ديدار هم داشتم و برخی کتابهای نوشته شده اقطاب ایشان را خوانده‌ام؛ چند مطلب در مورد ایشان با وجود اینکه فلسفه قطب را من نمیدانم؟ چرا که طبقه اصول ایشان هرگز نمی‌شود که ۲ قطب همزمان در عالم وجو داشته باشد و این در تعارض است با تعليمات ایشان! خب وقتی که حضرت ولیعصر(عج) به عنوان قطب عالم امکان هستند پس وجود قطب خود یک تناقض است که رفتار افراد وابسته به این سلسله با آن شخص قطب واقعا مشمئز کننده است که از پرستش هم گذشته، اما ایشان خانقاه ندارند و حسینیه دارند و ثانيا ایشان به هیچ وجه اهل دود و افیون نیستند. در سستم اینها اولا التزام به شریعت بسیار مهم است به این صورت که در شریعت خود را مقلد می‌دانند و حتی قطب هم مقلد یک مرجع تقليد است و ثانيا دو سه قطب قبلتر ، یعنی سلطانحسین تابنده معروف به رضا علیشاه که کتابی در باب فاجعه عاشورا نوشته است در کتاب دیگری که رساله ذوالفقار نام دارد، در آن استعمال هر نوع افيون و مخدر را حرام اعلام کرده است. ضمنا علامه بزرگوار شیخ عباسعلی کیوان قزوینی که مرد بسیار ملا و با سوادی بود اول از جمله سرسپردگان به این سلسله بود در زمانی که صالحعلیشاه قطب بود و انتظار آن را داشت که صالحعلیشاه پس از خود او را قطب قرار دهد زیرا از نظر مقامات علمی و فضل و کمالات از دیگران بالاتر بود اما وقتی صالحعلیشاه پسر خود یعنی همین آقای سلطانحسین تابنده که ذکر او رفت را قطب بعد از خود معرفی کرد، ایشان از سلسه بيرون آمدند و آنگاه متنبه شدند که همه این داستانها مذموم است و بدعت است و کتاب رازگشا را نوشتند و حالا نمیدانم که اگر قطب می‌شدند آیا بازهم اینگونه بود یا داستان صورت دیگری داشت. والله اعلم بسیاراز اطاله کلام عذرخواهی میکنم و امیدوارم که توانسته باشم با فهم ناقص و قاصر خویش مطالب بدرد بخوری عرض کرده باشم و رجاء آن دارم که اینگونه باشد و ان‌شاءالله خداوند همه ما را به راه راست هدایت فرماید و قطره‌ای از معارف به کام جانمان بچشاند. آمين بحرمة محمد و آل محمد صلواة الله عليهم اجمعين

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.