صلح امام حسن (ع) لازمه تأیید شخصیت معاویه نیست

  • 1401/06/12 - 08:25
امام باید توسط خدا مشخص شود و یکی از راه های شناخت امام، معرفی توسط امام قبل است. کارشناس وهابی گفته امام حسن (ع) چون با اذن خدا حکومت را به معاویه سپرد، پس یعنی خداوند امامت را از امام حسن (ع) گرفت و به معاویه داد که لازمه این سخن این است که امام در عین امام بودن، امام نباشد.
صلح امام حسن (ع) لازمه تأیید شخصیت معاویه نیست

اگر امامی امامت داشته باشد، نمی‌تواند آن را به دیگری بدهد و اگر کسی امام نباشد، نمی‌تواند امامت دیگری را مشخص کند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ وهابیون در شبکه های مجازی خود در شگردی جدید، برای دفاع از معاویه از صلح امام حسن (علیه‌السلام) سوء استفاده کرده و این صلح را نشانه حقانیت، شایستگی و لیاقت معاویه برای خلافت بر مسلمانان قلمداد می‌کنند. آنان در قضاوتی منصفانه (به زعم خود)، با عقاید شیعه بحث می‌کنند و می‌گویند در صلح بین امام و معاویه، این صلح یا از جانب خداوند (به اذن یا دستور خداوند) صورت گرفته و یا اجتهاد امام بوده و بدون اذن خداوند انجام شده است.

در فرض اول (صلح مأذون از جانب خداوند باشد) خداوند امامت را از امام حسن (علیه‌السلام) گرفته و به معاویه داده است و او شایسته مقام ولایت بر مسلمانان است و تمام مطالبی که شیعه، علیه معاویه می‌گوید، بی اساس است و اگر این فرض را نپذیریم و معتقد شویم امام حسن (علیه‌السلام) از روی اجتهاد خود عمل کرده و این ولایت را بدون اذن الهی به معاویه که شایستگی نداشته داده است، بنا بر معارف قرآن و داستان حضرت یونس که قوم خود را بدون اذن الهی ترک کرد (با اینکه پیامبری خود را به کسی واگذار نکرد) مستحق عقوبت شد و خداوند او را در شکم نهنگی قرار داد که با توبه و اظهار ندامت از گناه خود از آن خارج گردید، می‌توان حکم کرد که صلح حضرت حسن (علیه‌السلام) نیز مورد بازخواست خداوند است که هم امامتش زیر سؤال رفت و هم خودش و خانواده‌اش زیر سلطه معاویه رفتند.

پاسخ به این استدلال که یا معاویه لیاقت امامت بر مؤمنین را دارد یا صلح امام حسن (علیه‌السلام) اشتباه است را می توان با بیان امام و خلیفه از منظر شیعه و اهل سنت بیان کرد:
امام و خلیفه نزد اهل سنت‏ یک فرد سیاستمدار عادى است که اداره امور اجتماع بر عهده اوست و حدود الهى را اجرا مى‏‌کند، ولى نزد شیعه، امامت‏ مانند نبوت، یک منصب الهى است و تفاوت این دو مقام در این است که پیامبر مؤسس دین و اخذ کننده وحى الهى است، درحالى که امام فاقد این دو منصب است، اما دیگر وظایف پیامبر از نظر دینى و دنیوى بر دوش اوست. بنابراین امام علاوه بر شأن حکومتداری، برقراری امنیت، اجرای حدود الهى و دفاع و جهاد، این امور را نیز بر عهده دارد: تفسیر قرآن؛ بیان احکام و موضوعات جدید که در عصر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وجود نداشت؛ دفاع از حریم عقاید و احکام و پاسخ به شبهات و پرسش هاى موافق و مخالف؛ مراقبت دین از تحریف و نگهبانى آن از هرگونه انحراف در اصول و فروع.

مشخص است که اقامه چنین امورى در گرو یک رشته تربیت الهى و تعلیم غیبى است که بتواند علاوه بر حکومت داری، وظایف پیامبر را  در زمینه معنوى نیز تأمین کند. این‏جاست که از نظر شیعه نصب امام بر عهده پیامبر و آن هم به فرمان خداست. زیرا شناسایی چنین فردى در توان افراد امت نیست.

حال در این اشکال که کارشناس وهابی می‌گوید، شیعیان که اعتقاد به علم غیب امام و عصمت او دارند، باید بپذیرند که امام با اجازه خداوند حکومت و ولایت را به معاویه سپرد، پس معاویه طبق نظر شیعه، فرد لایق امامت و خلافت است، سخن درستی نیست؛ زیرا قطعاً امام حسن (علیه‌السلام) در صلح شان با معاویه، مأذون از طرف خداوند بودند، ولی امامت را به معاویه ندادند بلکه از روی ناچاری و شرایط آن دوران، ازجمله خیانت برخی سرداران سپاه امام حسن (علیه‌السلام)، حفظ مصلحت مسلمانان، حفظ جان شیعیان و خطر خوارج، حکومت به معاویه واگذار شد.

این شرایط در آغاز جنگ های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نبود، بلکه شرایط شبیه زمان پذیرش حکمیت توسط امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در اثنای جنگ صفین بود که پذیرش حکمیت بر خلاف نظر حضرت بود و با توجه به شرایط ناچار به این کار شدند. امام حسن (علیه‌السلام) نیز ابتدا با معاویه جنگیدند، همان طور که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در آخرین روزهای زندگی، قصد جنگ دوم با معاویه را داشتند؛ یعنی امام حسن (علیه‌السلام) امامت و ولایت مسلمین را دارا بوده، معاویه را لایق حکومت داری نیز نمی‌دانستند. در اثنای جنگ، شرایط با فریب خوردن فرماندهان و طمع آنان تغییر پیدا کرد و مانند حضرت علی (علیه‌السلام) که حکمیت را پذیرفتند، ناچار به پذیرش صلح شدند.

در این زمان نمی‌توان گفت که چون امام حسن (علیه‌السلام) امام بوده و صلحش از طرف خدا بود، واگذار کردن حکومت به معاویه توسط حضرت، دلیل بر لیاقت معاویه به امامت و خلافت است، بلکه تنها این مطلب را می‌رساند که همان خدایی که دستور به جنگ با کفار و منافقین را داده، اجازه داده است وقتی شرایط جنگ نبود، مصلحت مسلمین در صلح بود، صلح صورت پذیرد. (اگر چنین مسئله‌ای پذیرفته نشود، به این معنی است که در اسلام صلح نداریم و فقط جنگ مجاز است که بطلان این مطلب واضح است.)

این صلح در شرایطی صورت پذیرفت که اگر جنگی به وقوع می‌پیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (علیه‌السلام) و شیعیان خسارت‌های جبران‌ناپذیری را تحمل می‌کردند؛ زیرا معاویه در این صورت آنان را به شدت سرکوب می‌کرد. در برخی از سخنانی که از امام حسن (علیه‌السلام) باقی مانده به این دلیل اشاره شده است.(1) سید مرتضی از علمای امامیه به شبهات مطرح درباره علت صلح امام با معاویه با وجود فاسق بودن او و مسائلی همچون خلع از امامت، بیعت با معاویه، دریافت عطا و هدیه از او، از بعد کلامی پاسخ داده است.(2)

یکی از راه های شناخت امام، معرفی توسط امام قبل است، به این معنی است که امام باید از طرف خدا مشخص شود و یکی از راه ها خبر دادن امام قبل است نه اینکه مثل چنین موردی که امام حسن (علیه‌السلام) مجبور به پذیرش حکومت به معاویه گشته است و امامت را به معاویه نداده است. لازمه اشکال این کارشناس وهابی که گفته امام چون با اذن خدا حکومت را به معاویه سپرد یعنی خداوند امامت را از امام حسن (علیه‌السلام) گرفته و به معاویه داده است این است که امام در عین امام بودن، امام نباشد؛ اگر امامی امامت داشته باشد، نمی‌تواند آن را به دیگری بدهد و اگر کسی امام نباشد، نمی‌تواند امامت دیگری را مشخص کند.

پی‌نوشت:
1. شیخ صدوق، علل الشرائع، ج‌۱، ص۲۱۱.
2. سید مرتضی، تنزیه الأنبیاء، ج۱، ص۱۷۲-۱۷۳.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.