شمشیر غیرت علی (ع) در دفاع از ناموس سیستان
بسم الله الرحمن الرحیم
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مدتی است که شبهاتی از سوی خنّاسان، در شبکههای مَجازی علیه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) منتشر میشود. حکایت افرادی که این چنین، آبروی انسانیت را مورد هجمه تیرهای ناجوانمردانه قرار میدهند، حکایتِ جماعتی است که از سر بغض و کینه، ابلهانه خاک به چهره آفتاب میپاشند و از رفتار سبکسرانه خود خوشحال اند!
متن شبهه:
مردمان سیستان شوریدند و «امیر ابن احمر یشکری» که از قهرمانان عرب بود و کارگزار علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباز زدند. بلاذری مینویسد شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند. در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند. علی سوگند یاد کرد که ۴۰۰۰ تن از این طایفه را خواهم کشت. بلاذری یادآور میشود: راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود میرسد. علی «ربعی ابن کاس عنبری» را با ۴۰۰۰ تن روانه سیستان کرد. در این لشگر «حصین ابن ابی الحر عنبری» و «ثابت ابن ذی احره حمیری» حضور داشتند. هنگامی که لشگر اعراب وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخاستند. در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند.
پاسخ:
- آنچه در پاسخ به این شبهه مطرح میشود، تنها خطاب به عزیزانی است که منصفانه در پی دانستن حقیقت هستند. و در مقابل، کسانی که از سر غیض و غرض و کینه داوری میکنند، به هیچ وجه مخاطب این نوشتار نیستند.
- از صفات عالیه علی بن ابیطالب -که فخر عالم و آدم و اعتبار انسان و انسانیت است- این بود که میان عرب و عجم فرقی قائل نبود. در نگاه وی، سهم او از بیت المال -که خلیفه مسلمین بود- با سهم یک غلام سیاهپوست، مساوی بود. در منطق او، فرزندان و دیگر اعضای خانواده و همچنین اشراف عرب هیچ مزیت و امتیازی بر دیگر افراد نداشتند. این نه فقط شعار، بلکه سیره رفتاری حضرت بود.[1] همین کافی است که حسادت حسودانِ بیمایه را برانگیزد.
- بنا بر متون تاریخی، شورش مردم سیستان علیه امیر بن احمر یشکری، در اوائل سال 31 هجری و در زمان خلافت عثمان (خلیفه سوم) بود.[2]
- پیرامون شورش طایفه حسکة باید گفت که در منابع تاریخی آمده است که حسکة بن عتاب حبطی (که خود، عرب و از قبیله بنی تمیم بود) پس از جنگ جمل به همراه تعداد زیادی از صعالیک عرب (راهزنان) و از جمله عمران بن فضیل برجمی، به زالگ سیستان رفتند و آنجا مردم ایرانی را آزار دادند و اموال مردم را غارت کردند (حَتى نَزَلوا زالق مِن سَجِستان، و قد نُكِبَ أهلُها فأصابوا مِنها مالا) و شعر میخواندند: «بشّر سجستان بجوع و حرب، بابن الفضيل و صعاليك العرب، لا فضة تغنيهم و لا ذهب.[3] یعنی سیستان را بشارت بده به گرسنگی و جنگ! که ابن فضیل و راهزنان عرب آمدند! نه طلا و نه نقره، هیچ کدام راهزنان عرب را سیر نمیکند!» وقتی این خبر به مولا علی (علیه السلام) رسید، برای نجات مردم بیپناه از دست یاران وحشی حسکه، عبدالرحمان طائی را به سیستان فرستاد. عبدالرحمن نیز قسم یاد کرد که 4000 نفر از یاران حسکه را بکشد. اما به او خبر دادند که حسکه 500 یار بیشتر ندارد![4] به هر حال، عبدالرحمن در جنگ کشته شد. پس از مدتی، مولا علی (ع) به عبدالله بن عباس نامه نوشت و از او خواست که مردی را برای مبارزه علیه حسکة، به سوی سیستان بفرستد. او نیز ربعی بن الکاس العنبری را فرستاد و حسکة (سردسته راهزنان) به دست او کشته شد.[5] حتی در منابع تاریخی آمده است که حسکة و یاران او به نوامیس مردم سیستان دستدرازی میکردند (فأتوا زالق فأصابوا نساء و غنائم).[6] و البته برخی منابع (از جمله فتوح البلدان بلاذری) از شورش مردم سیستان در زمان جنگ جمل سخن گفته اند که در همان زمان حسکة بن عتاب به سوی سیستان رفت و مردم را اذیت و آزار کرد و علی بن ابیطالب (ع) نیز برای سرکوب حسکة اقدام کرد.[7]
- دلیلی دیگر بر نامردی دشمنان این است که مدعی شدند: «هنگامی که لشگر اعراب وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخاستند!» این افراد، ناجوانمردانه، سپاه فدایی مولا علی (ع) که از همه گروهها در آن بودند را با عنوان «لشکر اعراب» خطاب کرد! و متجاوزین حسکة را «مردمان حسکة» نامید! عقده و کینه تا کجا؟! سپاه علی بن ابیطالب که برای حفظ کیان اسلام و برای دفاع از مردم سیستان در برابر راهزنان وحشی قیام میکند، بد و منفور است؟ و راهزنان (صعالیک) پیرو حسکة که همگی عرب بودند، جزو مردم و افرادی مظلوم بودند؟!
- دیگر اینکه شخص بلاذری، برای شیعه حجیت ندارد. و آنچه احیاناً از امیرالمؤمنین بدگویی کند، برای شیعه اعتباری ندارد. چون او که متوفای 279 هجری بود، همنشین دشمنان اهلبیت و متوکل خلیفه بنیعباس بود و در عصر معتمد عباسی درگذشت، در حالی که در اواخر عمر به جنون مبتلا شد.[8]
- افرادی که به علی بن ابیطالب ایراد میگیرند (و با بهانههای بنیاسرائیلی سعی در لجنپراکنی و عقدهگشایی دارند) باید پاسخ دهند، که اگر آنان، خود، حاکم جامعه بودند و عدهای راهزن به ناحیهای حمله کرده و جان و مال و ناموس مردم را مورد تعدّی قرار میدادند، چه میکردند؟! مینشستند و تماشا میکردند؟! یا برای بازگرداندن نظم به جامعه، با اراذل و اوباش و راهزنان برخورد جدّی میکردند؟ در کینهتوزی و غرضورزی این جماعت لجباز همین بس که اگر مولا علی (ع) مینشست و برای دفاع از ناموس مردم سیستان اقدامی نمیکرد، همین افراد میگفتند که علی (ع) نعوذبالله ناتوان و بیتدبیر بود! ولی الآن که دیدند که مولا برای دفاع از حق قیام کردند، ایشان را به خشونت متهم میکنند.
- در پایان و در پاسخ به این کفتارهای یاوهگو -که ادامه دهنده راه بنی امیه هستند- عبارتی از بانوی مقاومت، زینب کبری (سلام الله علیها) را بیان میکنیم که به یزید (و یزیدیان) فرمود: «فكد كيدك و أسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا.[9] پس شما ای دشمنان، همه تلاش خود را به کار بگیرید و همه حواس خود را جمع کنید و هر کار که میخواهید انجام دهید! اما بدانید که نمیتوانید یاد ما اهل بیت را از دلهای با ایمان محو کنید و نمیتوانید وحی ما را نابود کنید!».
پینوشت:
[1]. بنگرید به «نامه ها و سخنان حضرت علی (ع) درباره ی مردم ایران» و «حضرت علی (علیه السلام) و دفاع از اسیر ایرانی» و «رفتار حضرت علی (ع) با زن عرب و زن ایرانی»
[2]. ابن اثير جزرى، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ترجمه: عباس خليلى و ابوالقاسم حالت، تهران: مؤسسه مطبوعات علمى، 1371، ج 9، ص 218 ؛ أحمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه محمد توكل، تهران، نشر نقره، 1337، ص 550.
[3]. أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دار الفكر، 1996، ج 13، ص 38.
در برخی نسخهها، به جای "نُكِبَ أهلُها" عبارت «نَکَث أهلُها» آمده است، یعنی اهل آن سرزمین پیمان شکستند. در هر صورت ادامه ماجرا پرده از حقایق میگشاید.
[4]. أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، كتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 13، ص 39.
برخی از مترجمین به اشتباه، این قَسَم «که چهار هزار نفر از راهزنان را میکشم» را به امیرالمؤمنین نسبت داده اند. در حالیکه با دقت در ضمایر و مراجع ضمیر، این سخن مربوط به عبدالرحمن طائی (رضی الله عنه) است.
[5]. أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، كتاب جمل من انساب الأشراف، همان، ج 13، ص 86-87.
[6]. أبو عمرو خليفة بن أبي هبيرة الليثي، تاريخ خليفة، تحقيق فواز، بيروت، دار الكتب العلمية، 1995، ص 121.
[7]. أبو الحسن أحمد بن يحيى البلاذرى، فتوح البلدان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988، ص 382-383.
[8]. خیرالدین الزرکلی، الأعلام، دار العلم بیروت، 1980، ج 1، ص 267.
[9]. سيد على بن موسى بن طاووس، لُهوف، تهران: انتشارات جهان، 1348، ص 183.
افزودن نظر جدید