جلوگیری از تفسیر قرآن و نقل احادیث نبوی توسط خلفا

  • 1394/01/30 - 10:43
بر خلاف دستور قرآن به تدبر در کتاب و توصیه پیامبر اکرم مبنی بر حفظ، نقل و کتابت احادیث، متأسفانه در تاریخ روایاتی صحیح السند موجود است که خلفا مردم را از تفکر در قرآن و نقل احادیث، باز می‌داشتند. در ذیل به چند روایت صحیح در این باره می‌پردازیم. شخصی از عمر بن خطاب درباره متشابهات قرآن سؤال کرد، خلیفه دوم او را احضار کرد که تو به چه حقی از...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بر خلاف دستور قرآن به تدبر در کتاب و توصیه پیامبر اکرم مبنی بر حفظ، نقل و کتابت احادیث، متأسفانه در تاریخ روایاتی صحیح السند موجود است که خلفا مردم را از تفکر در قرآن و نقل احادیث، باز می‌داشتند. در ذیل به چند روایت صحیح در این باره می‌پردازیم.

روایت اول: ابن حجر در کتاب خود می‌گوید: «مردی از عمر در رابطه با آیه «و فاکهة و ابّا» سؤال کرد جناب عمر شلاقش را گرفت به طرف اینها – که شما چه حقی دارید در رابطه با این آیه می‌خواهید از من سؤال کنید!»[1] به راستی مقصود عمر چه بود که مردم را از دانستن معانی قرآن نهی می‌کرد؟ راویان از روات بخاری هستند و لذا نیاز به بررسی رجالی آن‌ها نیست.

روایت دوم: حاکم نیشابوری روایتی را نقل می‌کند و در پایان می‌گوید حدیث صحیح السند است: «جناب عمر بن الخطاب این آیه را خواند و بعد انس به او گفت همه را فهمیدیم ولی معنای أبّ چه هست؟ عمر عصایش را برداشت و گفت: این در حقیقت یک تکلف و یک زحمت بیجا است! - اصلاً لازم نیست که ما بفهمیم أبّا به چه معناست! سپس گفت: به شما چه که اصلاً معنای أبا چیست؟! هر چه که روشن شده است برای شما در این کتاب پیغمبر معنا کرده است از آن تبعیت کنید و هر چه که روشن نشده است آن را رها کنید! این حدیث صحیح است».[2]

روایت سوم: «شخصی از متشابهات سؤال کرد، خلیفه دوم او را احضار کرد که تو به چه حقی از متشابهات قرآن می‌پرسی؟ خلیفه دوم از برگه‌های خرما شلاقی آماده کرده بود! گفت: تو که هستی؟ صبیغ گفت: من بنده خدا صبیغ هستم. عمر هم گفت من هم بنده خدا عمر بن الخطاب هستم! سپس به قدری با این ساقه‌های خرما بر او زد که از سر این بدبخت خون جاری شد! صبیغ گفت یا امیرالمؤمنین! دیگر بس است. هر چه در سرم بود همه رفت. دیگر چیزی در سرم نماند!»[3] اما به راستی که عمر به چه حقی کسی را که از متشابهات سؤال کرده بود، شلاق زد؟ مگر پرسیدن یک مسئله خطاست؟ مگر در قرآن نمی‌فرماید که: «از اهل علم سؤال کن».

روایت چهارم: ابوجعفر طبری در تاریخ خود نقل کرده است: «عمر می‌گفت: قرآن را به حال خود گذارید و آن را تفسیر نکنید. از رسول خدا هم کمتر حدیث نقل کنید و من شریک شما خواهم بود».[4]

روایت پنجم: «عمر چنین بود، او می‌گفت: از پیامبر کمتر حدیث نقل کنید و چندین صحابی پیامبر را نسبت به نشر احادیث توبیخ کرد. آری این شیوه و مذهب و ایده عمر و غیر عمر بود.»[5]

روایت ششم: «هنگامیکه قصد عزیمت به کوفه را کردیم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: می دانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: لابد به خاطر اینکه ما از صحابه رسول اللّه هستیم؟ گفت: شما وارد آبادی و روستایی می‌شوید که قرآن می‌خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احادیث پیامبر از خواندن قرآن بازدارید! تا می‌توانید از پیامبر حدیث کم نقل کنید.»[6] قضاوت با خوانندگان.

پی‌نوشت:

[1]. ابن حجر، فتح الباری شرح صحیح البخاری فتح الباری ج 13 ص 271، دار النشر: دار المعرفة - بیروت، تحقیق: محب الدین الخطیب. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[2]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین ج 2 ص 559، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 هـ - 1990 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[3]. قرطبی، الاستذکار  ج 5  ص 70، دار النشر: دار الکتب العلمیه - بیروت - 2000 م، الطبعة: الأولی، تحقیق: سالم محمد عطا-محمد علی معوض. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[4]. طبری، تاریخ طبری، ج 4 ص 204، چاپ: دارالمعارف مصر. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[5]. ذهبی، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 601، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - 1413، الطبعة: التاسعة، تحقیق: شعیب الأرناؤوط, محمد نعیم العرقسوسی
[6]. ابن سعد، الطبقات الکبری ج 6 ص 7، دار النشر: دار صادر – بیروت. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.

تولیدی

دیدگاه‌ها

البته باید این را هم اضافه کرد که در کنار منع اصحاب پیامبر ص از نقل حدیث کسانی مثل کعب الاحبار یهودی فقط اجازه داشتند تا از پیامبر نقل حدیث کنند یا به عبارتی هر چه خود می پسندیدند به عنوان حدیث پیامبر نقل کنند

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.