گرايش اختياری ايرانيان به اسلام

  • 1393/07/20 - 06:34
تسامح و تساهل اسلامی در برابر سخت‌گیری‌های دین زرتشتی و حکومت ساسانی، از دیگر عواملی بود که سبب جذب ایرانیان به اسلام شد. در دوره ساسانیان هر چند در ابتدای عهد یزدگرد اول به مسیحیان اجازه انجام آزادانه مراسمات دینی‌شان داده شد اما این وضعیت پایدار نماند. ریشه عدم تسامح در این دوره را باید در رسمیت یافتن مذهب زرتشت سراغ گرفت...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند. در این بخش به یک عامل دیگر جذب ایرانیان به اسلام یعنی رهایی از استبداد دوره ساسانی اشاره می‌شود و دو مورد از نشانه‌های عدم اجبار در اسلام پذیری ایرانیان که عبارتند از «حمایت ایرانیان از اسلام» و «پیشرفت دادن علوم» را بیان خواهیم نمود.
مقدمه:
در بخش گذشته تحت عنوان «نقش عطوفت و منطق اسلام در فتح ایران» به برخی از مباحث چگونگی اسلام آوردن ایرانیان پرداخته شد. در این بخش به ذکر اسباب و نشانه‌های دیگر که بر اختیار ایرانیان در گزینش اسلام دلالت دارد خواهیم پرداخت. 
رهایی از استبداد دوره ساسانی:
تسامح و تساهل اسلامی در برابر سخت‌گیری‌های دین زرتشتی و حکومت ساسانی، از دیگر عواملی بود که سبب جذب ایرانیان به اسلام شد. در دوره ساسانیان هر چند در ابتدای عهد یزدگرد اول به مسیحیان اجازه انجام آزادانه مراسمات دینی شان داده شد اما این وضعیت پایدار نماند. [1] ریشه عدم تسامح در این دوره را باید در رسمیت یافتن مذهب زرتشت سراغ گرفت. پیوند دین زرتشت و دولت در این دوره جلوی هرگونه اظهار نظر و اعتراض را گرفته بود. «روحانیان که موبدان و هربدان باشند، اختیارات نامحدود داشتند و خصوصاً موبدان و پیشوای بزرگشان «موبدان موبد» در دربار ساسانی مهم‌ترین مقام را داشته و ایشان حق هرگونه تعبیر، تفسیر، جرح، تعدیل، نقض، ابرام، ناسخ و منسوخ در احکام مدنی یعنی زناشویی و ارث و مالکیت داشته‌اند و اندک اندک هرچه تمدن ساسانی بیشتر رسوخ می‌یافته بر قدرت و اختیارشان بیشتر افزوده می‌شد. ناچار مردم ایران از فشار ایشان و تجاوزاتی که به آن‌ها می‌شد بیزارتر می‌شدند و می‌کوشیدند که از زیر بارگران این ناملایمات خود را بیرون آورند.»[2] روحانیان زردشتی بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمی‌کردند. [3] «از آغاز دوره ساسانی، روحانیان نیروی بسیاری در ایران یافتند و مقتدرترین طبقه ایران را تشکیل دادند و حتی بر پادشاهان برتری یافتند، چنان که پس از مرگ هر پادشاهی تا از میان کسانی که حق سلطنت داشتند کسی را برنمی‌گزیدند و به دست خود تاج بر سرش نمی‌گذاشتند، به پادشاهی نمی‌رسید.»[4] به همین جهت است که از میان پادشاهان این سلسله تنها "اردشیر بابکان"، پسرش "شاپور" را به ولیعهدی برگزیده است و دیگران هیچ یک جانشین خود را اختیار نکرده و ولیعهد نداشته‌اند؛ زیرا اگر پس از مرگشان «موبدان موبد» به پادشاهی وی تن در نمی‌داد به سلطنت نمی‌رسید. در تمام این دوره پادشاهان همه دست نشانده «موبدان موبد» بودند و هر یک از ایشان که فرمان‌بردار نبود دچار مخالفت موبدان می‌شد و او را بدنام می‌کردند؛ چنان‌که یزدگرد دوم که با ترسایان بدرفتاری نکرد و به دستور موبدان به کشتار ایشان تن در نداد، او را «بزه‌کار» و «بزه‌گر» نامیدند و همین کلمه است که تازیان «اثیم» ترجمه کردند و وی پس از هشت سال پادشاهی ناچار شد مانند پدران خود با ترسایان ایران بدرفتاری کند.»[5] در چنین شرایطی وقتی ایرانیان با تساهل و تسامح اسلامی آشنا شدند، تمایل خویش را به پذیرش این دین جدید  که به دور از تعصب و افراط و تفریط بود، نشان دادند. دکتر زرین‌کوب می‌نویسد: «اسلام روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصبات دنیای باستانی کرد... در دنیایی که اسلام وارد شد، این روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. در ایران اظهار علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فکر، یک دولت مستعجل بود و باز تعصباتی که "برزویه طبیب" در مقدمه کلیله و دمنه به آن اشارت دارد، هر نوع احیاء  معرفت را در این سرزمین غیر ممکن می‌کرد و در چنین دنیایی که اسیر تعصبات دینی و قومی بود، اسلام نفخه‌ی تازه‌ای دمید و تعصبات قومی و نژادی را با یک نوع «جهان وطنی» چاره کرد و در مقابل تعصبات دینی نصارا و مجوس تساهل و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد.»[6]
برزویه طبیب در مقدمه کلیله و دمنه آورده است: «کارهای زمانه میل به عقب گرد دارد. خیرات از میان مردم رخت بر بسته است، افعال ستوده و اقوال پسندیده کهنه شده است و راه راست بسته شده، راه ضلالت باز، عدل ناپیدا و ظلم و جور ظاهر، علم متروک و جهل معلوم، دنائت مستولی شده و کرم و مروت منزوی گشته و... .»[7]
نکته دیگری که در این‌جا باید به آن توجه کنیم این است که ایرانیان با مقایسه تعالیم دینی خویش با تعالیم اسلامی و با مقایسه شرایطی که در کشورشان حاکم بود با آن‌چه در مسلمانان می‌دیدند، به طرف اسلام متمایل می‌شدند. در نظام  طبقاتی ساسانی عملاً عبور از یک طبقه به طبقه اجتماعی دیگر امکان پذیر نبود. در این نظام طبقاتی «در رأس آن شاهنشاه قرار داشت و به دنبال آن چهار طبقه در طول هم قرار می‌گرفتند؛ به گونه‌ای که طبقات پایین‌تر گسترده تر و جمعیت آن‌ها بیشتر بود. طبقه اول مرکب از شاهزادگان و امرای کوچک و بزرگ و حاکمان ولایات بود. در طبقه دوم، هفت خاندان بزرگ قرار داشتند. روستاییانی که زیر نفوذ آن‌ها قرار داشتند، می‌بایست علاوه بر مالیاتی که به خزانه سلطنتی می‌پرداختند، به آن‌ها نیز مالیات می‌دادند. در طبقه سوم، بزرگان و نجباء قرار داشتند که شامل صاحب منصبان کشوری، وزراء و رؤسای ادارات و مرتبه داران سلطنتی بودند. در طبقه چهارم، آزادان قرار داشتند. آنان نجبای کوچک و مالک املاک و رؤسای دهکده بودند و رابط بین نظام شاهنشاهی و توده مردم محسوب می‌شدند.»[8] در این نظام طبقاتی، کشاورزان، کارگران و رعایا جایی نداشتند و مجبور بودند با حداقل درآمد، بار مخارج سنگین حکومت را با دادن مالیات به دوش بکشند و با فقر و فلاکت شدید حاصله از آن نظام، به حیاتشان ادامه دهند. چه بسا استثمار رعایا مبتنی بر نظام طبقاتی، مبنای آیینی نیز داشت و آن‌ها وظیفه داشتند که زمین‌های کشاورزی را برای روحانیون زرتشتی کشت کنند.[9] "کریستن سن" می‌نویسد: «خسرو نوشیروان شورایی منعقد کرد که هرگاه کسی ایرادی دارد اظهار کند. همه ساکت ماندند... مردی از جای برخاست و با کمال احترام گفت: پادشاه خراج دائمی بر اشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد. آن‌گاه پادشاه فریاد برآورد: ای ملعون و جسور! تو از چه طبقه مردمانی؟ آن مرد در جواب گفت: از طبقه دبیرانم. پادشاه فرمود: او را با قلمدان آن قدر بزنید تا بمیرد. پس همه دبیران برخاسته، آن قدر او را زدند تا هلاک شد. آن‌گاه همه حضار گفتند: خسروا خراج‌هایی که مقرر فرمودی، همه موافق عدالت است.»[10]
سعید نفیسی می‌گوید: «از اختلافات دینی و طریقتی که بگذریم، چیزی که بیش از همه در میان مردم ایران نفاق افکنده بود امتیاز طبقاتی بسیار خشنی بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند و ریشه آن در تمدن‌های (ایرانی) پیشین بوده؛ اما در دوره ساسانی بر سخت گیری افزوده بودند. در درجه اول، هفت خانواده اشراف و پس از ایشان طبقات پنج گانه، امتیازاتی داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند. تقریباً مالکیت انحصار به آن هفت خانواده (هفت فامیل) داشت. ایران ساسانی که از یک سو به رود جیحون و از سوی دیگر به کوه‌های قفقاز و رود فرات می‌پیوست، ناچار حدود صد و چهل میلیون جمعیت داشته است. اگر عده افراد هر یک از هفت خاندان را صد هزار تن بگیریم، شماره ایشان به هفت صد هزار نفر می‌رسد و اگر فرض کنیم که مرزبانان و ده‌گانان که ایشان نیز تا اندازه‌ای از حق مالکیت بهره مند بوده‌اند نیز هفت صد هزار نفر می‌شده اند، تقریباً از این صد و چهل میلیون، یک میلیون و نیم حق مالکیت داشته و دیگران همه از این حق طبیعی خداداد محروم بوده‌اند. ناچار هر آیین تازه‌ای که این امتیازات ناروا را از میان می‌برد و برابری فراهم می‌کرد و به این میلیون‌ها مردم ناکام حق مالکیت می‌داد و امتیازات طبقاتی را از میان می‌برد، همه مردم با شور و هیجان بدان می‌گرویدند.»[11] در جامعه دوره ساسانی زنان از بسیاری از حقوق خویش محروم بودند.[12] «امتیاز طبقاتی و محروم بودن عده کثیری از مردم ایران از حق مالکیت ناچار اوضاع خاصی پیش آورده بود و به همین جهت جامعه ایرانی در دوره ساسانی هرگز متحد و متفق الکلمه نبوده و توده‌های عظیم از مردم همیشه ناراضی و نگران و محروم زیسته‌اند. این است که دو انقلاب که پایه هر دو بر این اوضاع گذاشته بود و هر دو برای این بود که مردم را به حق مشروع خداداد خود برساند، در این دوره روی داده است: نخست در سال 240 میلادی در روز تاج‌گذاری شاپور اول، یعنی چهارده سال پس از تأسیس این سلسله و نهادن این اساس، "مانی" دین خود را که پناه‌گاهی برای این گروه محروم بوده است اعلان کرد و پیش برد. تقریباً پنجاه سال پس از این واقعه "زرادشت" نامی از مردم فسای فارس اصول دیگری که معلوم نیست تا چه اندازه اشتراکی بوده است اعلان کرد و چون وی کاری از پیش نبرد، دویست سال پس از آن بار دیگر "مزدک" پسر "بامداد" همان اصول را به میان آورد. سرانجام می‌بایست اسلام که در آن زمان مسلکی آزادمنش و پیش‌رو و خواستار برابری بود این اوضاع را درهم نوردد و محرومان و ناکامان اجتماع را به حق خود برساند.»[13]
نویسندگان ضد دین در برخی از نوشته‌های خویش آورده‌اند: «چرا یزدگرد سوم با آن همه قدرت و قوت و جاه و جلال و جبروت و تمدن و ثروت نتوانست سدی در مقابل آن عرب‌های پابرهنه ببندد؟ در جواب باید گفت اگر مردم ستم‌دیده ایران از دست حاکمان ظالمی چون یزدگرد و خسرو پرویز و خسرو انوشیروان و دیگران به ستوه نیامده بودند، آیا امکان داشت اعراب به این راحتی بتوانند ایران را تصرف کنند؟» اتفاقاً همان گونه که نویسنده خود اعتراف به قدرت ساسانیان کرده و در عین حال این حکومت، از اعراب مسلمان شکست خورده، آیا نمی‌تواند نشانه این باشد که توده مردم ایران دل خوشی از حاکمان خویش نداشتند؟ چرا نویسنده گمان کرده «بعضی از ایرانیان بی درنگ خود را به دامن عرب‌ها انداختند و آن‌ها را در فتوحات کمک کردند و راه و چاه را به آن‌ها نشان دادند؟» آیا این امر نمی‌تواند دلیلی باشد بر ظلم و ستم بی‌حد و حصر و استبداد شاهان ساسانی؟
حمایت از اسلام:
همان گونه که قبلاً اشاره شد پس از ورود اسلام به ایران این گونه نبود که تمامی ایرانیان به یک باره دین زرتشتی را رها کرده و دین اسلام را بپذیرند. یکی دو قرن پس از ورود اسلام به ایران بود که ایرانیان اسلام را به عنوان دین خویش پذیرفتند و پس از مدتی، به عنوان سرسخت‌ترین مدافعان اسلام در آمدند و از هیچ کوششی برای اعتلای اسلام فروگذار نکردند. ایرانیان همانند سربازانی فداکار برای اسلام، در تمامی عرصه‌ها وارد شدند و به عنوان حمایت از اسلام، بیشترین خدمات را به اسلام کردند. دکتر ولایتی معتقد است: «اسلام وارد ایران شد و در ابتدا، بسیاری از مردم آن را نپذیرفتند و جزیه می‌دادند. همه گزارش‌های تاریخی حکایت می‌کنند که مردم ایران به تدریج و تا قرن چهام هجری مسلمان شدند؛ یعنی در زمانی که دیگر اثری از سیطره خلافت عرب نبود. در خراسان، مردم، بنی امیه را سرنگون کردند، از خراسانی‌ها برای اهل بیت بیعت گرفتند، در حالی که آن‌ها می‌توانستند با یکی از بازمانده‌های سلسله ساسانی یا کسی دیگر بدون این‌که مانعی وجود داشته باشد، بیعت کنند ولی این کار را انجام ندادند. آن‌ها به دنبال اصیل‌ترین انسان‌ها که همان اهل بیت پيامبر (ص) هستند، بودند.»[14]
«ایرانیانی که در انقلاب‌ها و نهضت‌ها شرکت داشتند، خواسته آن‌ها، مبارزه با خلفای اموی و عباسی و تبعیض بود نه مبارزه با اسلام. می‌توان ادعا کرد: ایرانیان هنگامی به فکر استقلال سیاسی افتادند که از حکومت‌های عربی و این‌که آن‌ها یک حکومت واقعاً اسلامی باشند مأیوس شدند.»[15] ایرانیان در واقع رفتارهای ناشایست برخی از اعراب و حاکمان عربی را با اسلام یکی ندانستند. شاهدی که می‌تواند دلیل خوبی برای این امر باشد، دعوت بنی العباس است. در این دعوت شعاری که قیام کنندگان ایرانی بر ضد خلافت ظالمانه اموی انتخاب کردند و ابو مسلم آن را می‌خواند، [16] آیه ای از قرآن کریم بود که به مساوات اسلامی دعوت می‌کرد: «کسانی که چون ستم دیده‌اند، جنگ می‌کنند، اجازه دارند و خدا به نصرت دادنشان تواناست.»[17] داعیان عباسی با شعار انتقام از غاصبان حق خاندان پیامبر و انتقام از بنی امیه غاصب و قاتل خاندان پیامبر، توانستند ایرانیان را با خود همراه سازند. آن‌ها به منظور جلب حمایت ایرانیان و شیعیان شعار «الرضا من آل محمد؛ شخصیت پسندیده از آل محمد (ص) است»[18] را پوششی برای جلب حمایت ایرانیان قرار داده بودند. بعدها با آشکار شدن ماهیت حکومت بنی العباس، باز هم ایرانیان راه خویش را از اسلام جدا نکردند. در حقیقت، ایرانیان هر چند از عملکرد بنی امیه و بنی عباس ناراضی بودند، اما ظلم و جور این حاکمیت‌ها را بهانه ای برای ارتداد از دین اسلام قرار ندادند. شعوبیه هم که با شعار تسویه و برابری به بیان دیدگاه‌های خود پرداختند، به آیات قرآن استناد می‌کردند: [19] «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یک‌دیگر را بشناسید؛ (این‌ها ملاک امتیاز نیست) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.»[20]

پيشرفت دادن علوم:
ايرانيان پس از پذيرش اسلام، از هيچ تلاشي براي اعتلاي اين دين فروگذار نكردند. تلاش‏ هاي آنان در شاخه‏ هاي مختلف علوم اسلامي، بيشتر از ساير ملت ‏ها و مورد تحسين همگان بوده است. ابن خلدون مي ‏نويسد: «بيشتر دانشوران اسلام ايراني ‏اند.»[21] مؤلفين ده كتاب اصلی حديثی در اسلام يعني صاحبان «صحاح سته» اهل سنت و صاحبان «كتب اربعه» شيعه، همگی ايرانی هستند.[22] دكتر ولايتی ضمن اشاره به اين نكته، می‌نويسد: «از اين مطلب به دو نتيجه می‌توان رسيد: 1. استعداد ايرانی‌‏ها و ظرفيت آن‏ها برای پيشرفت؛ 2. ايرانی‌ها اسلام را پذيرفته ‏اند. ممكن نيست اسلام تحميل شود و مردم بهترين و پيشرفته ‏ترين علوم و معارف را كشف و عرضه كنند و به پيش ببرند. امكان ندارد بدون پذيرفتن اسلام، علوم و معارف را رشد و توسعه بدهند. در هر رشته ‏اي از علوم و معارف، فرهنگ و تمدن اسلامي را اگر نگاه كنيم بدون ترديد سهم ايراني ‏ها بيش از هر ملت ديگری است.»[23] 
چگونه قابل تصور است كه ايرانيان به اجبار و ستم به اسلام وارد شوند و آن‏گاه كاری كنند كه نماد عشق و علاقه و بيان ‏گر اختيار و حريت در پذيرش دين اسلام است؛ يعنی كمر بستن به نشر علوم و معارف اسلامی تا آن اندازه كه عربان را به شدت نيازمند و وابسته به خود ساختند.

نتيجه ‏گيری:
جامعه طبقاتي دوره ساساني و محروم بودن اكثريت افراد جامعه از بسياري از حقوق طبيعی خويش، هم‏چنين سخت‏گيری‌‏های اين دوره و تعصبات موبدان زرتشتي سبب بيزاري مردم از حکومت ايراني شده بود. از طرفي عدالتي كه در اسلام مطرح بود و تساهل و تسامح اسلامd سبب جذب بسيارd از ايرانيان به دين اسلام شد. ايرانيان نه تنها مسلمان شدند بلكه در راه پيشرفت دادن اسلام و نشر معارف آن از هيچ تلاشd فروگذار نكردند.

کتابنامه:

قرآن

1) ابن اثير، عزالدين؛ الكامل، ترجمه: ابو‏القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371.
2) ابن خلدون، عبد‏الرحمن؛ العبر، ترجمه: عبد‏المحمد آيتي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، 1363.
3) بلاذري، احمد بن يحيي؛ انساب الاشراف،بيروت، دار الفكر، چاپ اول، 1417.
4) زرین‏کوب، عبدالحسین؛ تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، امیر کبیر، چاپ دوم، 1355.
5) _________________؛ كارنامه اسلام، تهران، امير كبير، چاپ سيزدهم، 1387.
6) طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الطبري، بيروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387.
7) كريستن سن، آرتور؛ ايران در زمان ساسانيان، ترجمه: رشيد ياسمي، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، چاپ دوم، 1387.
8) گيرشمن، رومن؛ تاريخ ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه: محمد معين، قم، نيلوفرانه، چاپ اول، 1389.
9) مجهول؛ ‌اخبار الدولة العباسيه، بيروت، ‌دار الطليعه، 1391.
10) مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، صدرا، چاپ سي و دوم، 1385.
11) ممتحن، حسين‏علي؛ نهضت شعوبيه، تهران، علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1385.
12) نفيسي، سعيد؛ تاريخ اجتماعي ايران، تهران، كتاب پارسه، چاپ اول، 1388.
13) وكيلي، هادي؛ تعامل اسلام و ايران در گستره تاريخ، ‌قم، دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1386.
14) نامشخص؛ ونديداد اوستا، ترجمه: سيد ‏محمد حسيني، تهران، دانش، 1361.

پی نوشت:

[1]. «در سه كتيبه طويل كه روي صخره‏ ها و ابنيه فارس حك شده، "كرتير" افتخار مي‏ كند كه مسيحيان و مانويان و برهمنان را مورد اذيت و آزار قرار داده است.» تاريخ ايران از آغاز تا اسلام،ص 321.[2]. تاريخ اجتماعي ايران، ص28.
[3]. ايران در زمان ساسانيان، ص270.
[4]. همان،ص269.
[5]. تاريخ اجتماعي ايران، ص27.
[6]. كارنامه اسلام، ص22.
[7]. تاریخ ایران بعد از اسلام، ج1، ص157- 158.
[8]. تاريخ ايران از آغاز تا اسلام، ص313.
[9]. ونديداد، ص25 و 36.
[10]. ايران در زمان ساسانيان، ص373-374.
[11]. تاريخ اجتماعي ايران، ص32.
[12]. ايران در زمان ساسانيان، ص327-329.
[13]. تاريخ اجتماعي ايران، ص52.
[14]. تعامل اسلام و ايران در گستره تاريخ، ج1، ص17.
[15]. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص71.
[16]. تاريخ الطبري، ج7،‌ ص356 و الكامل،‌ ج14، ص276 و العبر، ج2، ‌ص190.
[17]. سوره حج: آيه 39.
[18]. انساب الاشراف، ج4، ص130 و اخبار الدولة العباسيه، ص194.
[19]. نهضت شعوبيه، ص198.
[20]. سوره حجرات: آيه 13.
[21]. العبر، ج2، ص1148.
[22]. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص413.
[23]. تعامل اسلام و ايران در گستره تاريخ، ج1، ص14.

منبع: پژوهشکده باقرالعلوم

بازنشر

دیدگاه‌ها

مننابعتون عربی واکثرا کذب می باشند برید تاریخ طبری رو که انم عربی هست بخونید

سلام گرامی، منبع عربی به معنی کذب بودن نیست. شما چه سندی را قبول دارید ؟ سند مد نظر شما باید چه ویژگی داشته باشد ؟

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.