ستایش اسکندر | ستیز فردوسی با دین زرتشتی

  • 1402/02/23 - 16:38

اسکندر مقدونی در منابع زرتشتی با لقب «گُجَستَک» شناخته می‌شود؛ یعنی «ملعون». چراکه اسکندر برای نابودی زرتشتی‌گری، هر چه توانست انجام داد. از سویی دیگر، حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، چهره‌ای خردمند، دادگستر و شریف از اسکندر نشان می‌دهد. این تصویرسازی، خود نشان می‌دهد فردوسی از جهت باور و احساس، با دین زرتشتی، سر سازش نداشت.

ستایش اسکندر | ستیز فردوسی با دین زرتشتی

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اسکندر مقدونی (Alexander the Great) در منابع زرتشتی با لقب «گُجَستَک» شناخته می‌شود؛ یعنی «ملعون»، چراکه اسکندر از سوی زرتشتیان، متهم است به این که آتشکده‌های زرتشتی را ویران کرد، پیشوایان آن دین را کُشت و برای محو و نابودی زرتشتی‌گری، هر چه توانست انجام داد.(1)

از سویی دیگر، حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، چهره‌ای موجّه، خردمند، مؤمن، دادگستر و شریف از اسکندر نشان می‌دهد.

در شاهنامه می‌خوانیم که اسکندر پس از کشورگشایی‌ها به سوی مکه رفته، کعبه و مقام اسماعیل را زیارت و خداوند را نیایش کرد. در آنجا نوادگان اسماعیل (علیه السلام) از ستمِ خُزاعه (حاکم متجاوزِ مکه) گلایه کردند. پس اسکندر، به نیروی خِرَد و شمشیر، یاران و هر که از نژاد خزاعه بود را به قتل رساند و نوادگان اسماعیل (علیه السلام) را بر حکومتِ مکه نشاند:

نژاد سماعيل را بر كشيد
هر آنكس كه او مهترى را سزيد (2)

فردوسی در ادامه، اسکندر را همان ذوالقرنینِ قرآن می‌نامد و چنین حکایت می‌کند:

اسکندر و یارانش به جدّه رفته؛ سپس از راه دریا سوی مصر روانه شدند. پس از آن به سرزمین‌های شرق و غرب تاخت و آن‌ها را به سیطره خود درآورد. اسکندر در ادامه حرکت خود، به غروبگاه آفتاب رسید و در آنجا دید که خورشید در چشمه‌ای تاریک فرو رفت. اسکندر از این شگفتی، لب به ستایش خداوند باز کرد. او از بزرگان، داستانِ آب حیات را شنیده بود که هر کس از آن چشمه بنوشد، زندگی جادوان خواهد یافت. پس به همراهی پیر خردمندی به نام خِضر، در پی آب حیات، روانه شد.

چو لشكر سوى آب حيوان گذشت
خروش آمد اللّه اكبر ز دشت (3)

اما اسکندر، خضر را گم کرد. پس خضر به آب حیات رسید و عُمر جادوان یافت ولی اسکندر از آن بازماند.

اسکندر در مسیر، مُرغی را دید و با او هم‌سخن شد و آن او را به سوی کوهی راهنمایی کرد. اسکندر، تنها به بالای کوه رفت و در آنجا اسرافیل را دید که صوری به دست دارد و منتظر فرمان خداوند است تا در آن بدمد و قیامت بر پا شود. اسرافیل، چون اسکندر را دید، او را اندرز داد و روز مرگ را به یاد او آورد.

اسکندر به راهش ادامه داد تا به قومی رسید که از دست غارتگری‌های یأجوج و مأجوج (موجوداتی عجیب الخلقة و شِبهِ انسان) شکایت کردند. پس به فرمان اسکندر، سدی در شکاف کوه ساخته شد تا راه یأجوج و مأجوج بسته شود. اسکندر از این کار فارغ شد. آنگاه به درختی شگفت انگیز رسید که سخن می‌گفت.

اسکندر دریافت که زندگی‌اش رو به پایان است. پس نامه‌ای به استادش ارسطو (ارسطاطالیس) نوشت و از او چاره خواست. ارسطو به او پاسخ داد که از مرگ، چاره‌ای نیست. اسکندر در بابل، بیمار شد. پس نامه‌ای به مادرش نوشت و وصیت کرد که مرا در مِصر به خاک بسپارید و بخشی از ثروتم را به درستکاران بدهید. پس از مدتی از دنیا رفت.(4)

پی‌نوشت:

1. جهانگیر اوشیدری، دانشنامه مَزدَیَسنا، تهران: نشر مرکز، 1389، ص 108-109.
William L. Hanaway, "ESKANDAR-NĀMA", Encyclopædia Iranica, Last Updated: January 19, 2012.
Ardā Wirāz Nāmag, ed. and tr. F. Vahman, London, 1986, pp. 76-77, 191.
Ehsan Yarshater, “Iranian National History,” in Camb. Hist. Iran III/1, pp. 472-473.
2. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 817.
3. ابوالقاسم فردوسی، همان، ص 837.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 2، ص 721.
4. ابوالقاسم فردوسی، همان، ص 799-853.

تولیدی

دیدگاه‌ها

با سلام ز بالا و اورند و بویا برش سکندر همی خواندی مادرش که فرّخ همی داشت آن نام‌را که از ناخوشی یافت زو کام را همی گفت قیصر به هر مهتری که پیدا شد از تخم من قیصری نیاورد کس نام داراب بر سکندر پسر بود و قیصر پدر. پس همان‌طور که می‌بینیم، فردوسی اسکندر را فرزند داراب و برادر دارا (داریوش سوم) می‌داند، لذا باید گفت در شاهنامه اسکندر شخصیتی ایرانی - رومی است. همانطور که مشخص است اسکندر شاهنامه با الکساندر مقدونی دارای تفاوات هایی بارز است. اسکندر رومی که در شاهنامه و متون عمریان(اهل سنت) پیداست که اسکندر جوانی از روم همان ذوالقرنین در قرآن کریم است.بنگرید به :تفسیر طبری، جلد پانزدهم، تفسیر آیات ۸۳ و ۸۴ صوره کهف، صفحات ۳۶۸ و ۳۶۹.) که البته در شاهنامه اسکندر ایرانی تبار خوانده میشود که مشهور به اسکند رومی است(از سوی مادر رومی. در متون زردشتی نیز چنان پیداست که همان الکساندر مقدونی باشد که دین زرادشت را به نابودی کشاند و اوستا را سوزاند و سپس دوباره با کمک آذرباد دوباره باز نویسی شد. چنانچه در عهد پیش از دین مبین اسلام داستان ذوالقرنین مشهود بود و در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان این امر دیده میشود در کتاب دانیال، دانیال نبی در رؤیا چنین می‌بیند: دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آن‌ها آخربرآمد؛ و قوچ را دیدم که به سمت باختر و شمال و جنوب شاخ می‌زد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ می‌شد.دانیال8:3 چنانچه در متن زیر معلوم و مشهود است قوچ(دوشاخ) بر همه جا خاور و باختر حمله کرد و هیچ کس یارای مقابله با وی را نداشت. قرنیم در عبری نیز به معنای دوشاخ است که به ذوالقرنین(دارای دوشاخ) در عربی ترجمه شده. ادامه کتاب دانیال: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان مادیان و پارسیان است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نیز امر ذوالقرنین(قوچ دارای دوشاخ) به کار رفته: أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ.دانیال 8:20 به احتمالی ذوالقرنین همان کوروش است اما در حد نظریه ای است نه شی هوانگ تی که یک فردی وحشی و قصی القلب میتواند ذوالقرنین باشد و نه پدید آورنده سد مارب که بت پرست بود اسکندر هم از این امر که پیداست فردی بت پرست و عیاش بود که در قضیه تائیس این امر پیداست. البته بت پرستی کوروش در منشورش نیز گویای این هست اما احتمال نیز دارد که پرستندگان جن مردوخ به آن چیز هایی را نیز اضافه نموده باشند با تشکر.

اگر نقدی دارید بفرمایید

سلام و عرض احترام. ما فقط یک اسکندر مقدونی / رومی داریم که به ایران تاخت و حاکمیت ایران را ساقط کرد و خودش بر ایران حاکم شد. زرتشتیان او را لعن و نفرین میکنند ولی فردوسی او را ستایش میکند.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.