آغاز تصوف و چند تعریف

  • 1392/09/09 - 10:54
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_برای آنکه روشن شود که تصوف چگونه آغاز شد و چگونه سیر صعودی پیدا کرد، بهتر آن است که به نظر ابوالفرج عبد الرحمن ابن جوزی که یکی از منتقدان تصوف است توجه شود.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_برای آنکه روشن شود که تصوف چگونه آغاز شد و چگونه سیر صعودی پیدا کرد، بهتر آن است که به نظر ابوالفرج عبد الرحمن ابن جوزی که یکی از منتقدان تصوف است توجه شود.
وی در کتاب تلبیس ابلیس چنین می آورد: «نام صوفی اندکی پیش از سال دویست هجری پیدا شد»[1]، صوفیان آن زمان سخنان بسیار درباره این موضوع گفته اند که حاصل آن چنین است:
«تصوف عبارت است از ریاضت نفس و مجاهده برای تبدیل اخلاق رذیله به اخلاق حمیده، از قبیل زهد و حلم و صبر و صدق و امثال آن که در دنیا و آخرت پسندیده است.»
جنید گفت:«تصوف یعنی بیرون آمدن از هر خوی بد و داخل شدن به هر خلق خوب.»
محمد رویم گفت:« همه مردم به رسوم متوسلند، صوفیه به حقایق. مردم خود را به ظواهر شرع مکلف می شمرند و این قوم به حقیقت پرهیزکاری و صدق»[2]
بلی، در آغاز این قوم چنین بودند، بعد ابلیس آنها را فریفته، هر روز تلبیس تازه ای برای آنان پیش آورد و در هر قرنی این تلبیس ها زیادتر شد تا آنکه در تلبیس متمکن شدند.
اصل تلبیس ابلیس این بود که صوفیان را از [فرا گرفتن] علم باز داشت و آنان چنان وانمود کردند که مقصود واقعی از شریعت "عمل" است و بس؛ چون چراغ علم پیش آنان خاموش شد، ظلمات جهل و نادانی بر آنان چیره گردید. لذا به اشتباهات فراوان مبتلا شدند و معنی و مقصود شریعت را معنی ترک کامل دنیا شمردند و فراموش کردند که مال دنیا برای مصلحتی خلق شده است و بعضی مصالح تن را فراموش کردند و حتی از خوابیدن ابا نمودند.
اگرچه هدف این مردم خوب بود اما راه وصول به آن هدف ناپسند و غیر عاقلانه بود. برخی مطابق حدیثی عمل می کردند که معنی آن را نمی دانستند و گروهی نیز پیدا شدند که در سودمندی گرسنگی و فقر و وسوسه های نفس و خطرات نفسانی سخنانی گفتند و کتابهایی نوشتند.
سپس گروهی پیدا شدند که با دادن تغییراتی ویژه در تصوف و قایل شدن صفاتی خاص بدان خود را از سایر فرقه ها متمایز ساختند، از قبیل اختصاص به مرقعه، سماع، وجد، رقص، کف زدن، توجه زیاد به نظافت و طهارت، پیروان خود را از دیگران متمایز کردند.
در سده های بعد نیز هر شیخی چیزی بدان افزود تا جایی که مدعی روئیت خداوند شدند و آن را وافی ترین علوم دانستند و علم خود را "علم باطن" نام نهادند و در مقابل شریعت را  "علم ظاهر" نامیدند. گروهی به "حلول" قائل شدند و عده ای به "اتحاد" باور پیدا کردند، تا جایی که ابوعبدالرحمن سلمی کتاب سنن (سنن التصوف) برای آنان نوشت و بدون استناد به تفسیر قرآن پرداخت.[3]
اگرچه نظرات ابن جوزی را که یک منتقد تصوف است، نمی توان به کل رد یا قبول کرد، اما آنچه دستگیر می شود این است که تصوف در آغاز بسیار ساده بوده و بعدها دگرگون شده و به فرقه ویژه ای با اصول و آداب خود تبدیل شده است. ابن جوزی خود به این مطلب اشاره می کند و می گوید: «در زمان رسول خدا(ص) نسبت مردم به ایمان و اسلام گفته می شد "مسلم" و "مومن"؛ سپس اسم "زاهد" و "عابد" پیش آمد، زیرا دلبستگی این گروه به زهد و عبادت چنان بود که از دنیا کناره گیری می جستند و ویژگی دیگر تصوف این دوره آن است که زاهدان، زبانی رمزی و مخصوص برای بیان حالات خود نداشتند و تعبیرات و اصطلاحات ویژه وضع نکرده بودند و بالاتر از همه اسم بخصوصی نداشتند و نام "صوفی" و کلمه "تصوف" و "عرفان" از ساخته های دوره بعد است.[4]
حاصل آنکه زاهدان در این دوره علاوه بر جنبه علمی از لحاظ نظری نیز به استادان و پیشوایان شرعی و متکلمین شبیه ترند تا به صوفی به معنای سده های بعدی. اما در سده های بعد، خصوصا دوران معاصر، با توجه به حالات و قراین موجود صوفیه، دانسته می شود که هیچ رنگ و بویی از صوفیه ای که در قرون اولیه اسلام می زیست، وجود ندارد، بلکه تمامی فرقه های صوفیه دستخوش انحرافات عدیده ای گشته اند تا جایی که شاید نتوان اصلا نام آنها را صوفی نهاد.
 
منابع:
1- تاریخ تصوف، صفحه ی 23
2- اشارات صوفيه واصطلاحات عراقي
3- تبلیس ابلیس، ص 134 به بعد؛ بحث در آثار و افکار حافظ، ص 24
4- همان، ص 171

 

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.