ارزش حکومت بر مردم نزد امیرالمؤمنین (ع)

  • 1401/10/15 - 18:38
شبهه ای وهابیون مطرح کردند که کسی که به ولایت الهی برگزیده می شود، نمی تواند از آن چشم پوشی کند و به غیر واگذارد؛ اما علی (ع) چنین کاری کرد؛ پس از طرف خدا ولایت ندارد. جواب این است که حضرت در جای جای نهج‌البلاغه خلافت را حق خود دانسته و دلیل طعنه حضرت بر بی ارزشی حکومت، نشان از این دارد که شرط محقق شدن حکومت مقبولیت است و این جنبه دنیوی وجود نداشت و با اینکه حق حضرت است، نزد ایشان ارزش ندارد.
ارزش حکومت بر مردم نزد امیرالمؤمنین (ع)

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از مهمترین اعتقادات شیعه، مسئله امامت و تعین امام توسط خداوند متعال است که با آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیهم‌السلام) به اثبات می‌رسانند. از مهمترین شبهات وهابیت نیز تشکیک در همین امر است و آنان سعی دارند با استفاده از روایات یا قسمتی از کلام معصومین، این اصل اعتقادی را زیر سؤال ببرند.

یکی از مجریان شبکه ماهواره‌ای وهابی نیز این شبهه را با این بیان مطرح کرده است که ادعای اینکه بزرگواران (ائمه معصوم) از جانب خدا ولایت داشتند، ولی معصوم مِن عندالله بودند، خلاف صریح کلام امیرالمؤمنین است؛ زیرا ولایت الهی، امری دائمی است. غیر قابل چشم‌پوشی و اغماض است. غیر قابل واگذاری به غیر است؛ اما علی (علیه‌السلام) چنین کاری نکرد، بلکه ولایت آنقدر نزد او بی‌اهمیت بود و آن را بی‌ارزش می‌دانست، که در نامه 62 نهج البلاغه فرمود: ولایت بر شما، بهره چند روزه است و همچون سراب زایل می‌شود.
این مجری وهابی نتیجه گرفت: آیا ممکن است کسی که ولی الهی باشد و از طرف خدا ولایت داشته باشد، امام المتقین باشد، ولایت الهی را بی‌ارزش بشمارد؟ آن را بهره چند روزه بداند که مثل سراب محو می‌شود؛ چرا به سخنان علی (علیه‌السلام) دقت نمی‌کنید؟

مجری وهابی به شیعه نسبت می دهد که به سخنان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دقت نمی‌کند، در حالی که وی اگر به همین نامه حضرت علی (علیه‌السلام) توجه می‌کرد، چنین ایرادی نمی‌گرفت؛ حضرت در این نامه علت سکوت و بیعت‌شان را بیان کرده، می‌فرماید: «پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مسلمانان درباره امارت و خلافت‏ بعد از ایشان به منازعه برخاستند؛ به خدا سوگند هرگز فکر نمی‏‌کردم و به خاطرم خطور نمی‌‏کرد که ‏عرب بعد از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که‏ مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان ... بود که با او بیعت کنند. دست ‏بر روی دست گذاردم، تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته‏ و می‌‏خواهند دین محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را نابود سازند. ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که‏ مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت‏ بر شما بزرگتر بود.»(1)
در این نامه کاملاًمشخص است که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خلافت را حق خود دانسته و انتظار داشته که باقی مسلمانان هم این حق را برای ایشان بدانند و از حضرت دور نکنند. کسی که در جزء جزء این کلام تأمل کند، به روشنی در می‌یابد که معنای این کلام چیست. چون حضرت دلیل نپذیرفتن حکومت را یاری نکردن مسلمانان دانسته، نه اینکه ایشان برای امامت منصوب نشده یا سزاوار این مقام نیست.

معنای کلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این است که هر چند مشروعیت امامت از طریق نصب الهی تعیین می‌شود، اما فعلیت و مقبولیت آن منوط به بیعت و اقبال و پذیرش مردم است. امام اشاره می‌کند که شرایط فعلیت و مقبولیت هنوز کامل نشده است و موانعی وجود دارد و با بیان مطالبی می‌خواهد بدین وسیله حجت را بر مردم تمام کند، موانع را برطرف کند تا آمادگی کامل مردمی محقق شود و عذر و بهانه‌ای برای مخالفان وجود نداشته باشد؛ بنابراین امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در این عبارت صلاحیت خود را برای این منصب انکار نکرد، لکن از فتنه کراهت داشت، ولی ابوبکر در جایی گفته است من بهترین و سزاوارترین شما برای این منصب نیستم.

نکته دیگری که نظر شیعه را در کلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تأیید می‌کند، سخنان ایشان است؛
نمونه‌هایی از نهج البلاغه که در آن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تصریح کرده‌اند که خلافت حق ایشان است:
حضرت در خطبه 2 نهج البلاغه می‌فرماید: «کسی را با خاندان رسالت نمی‌شود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر اساس دین و ستون‌های استوار یقین هستند. شتاب کننده، باید به آنان بازگردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند؛ زیرا ویژگی‌های حق ولایت، به آنها اختصاص دارد و وصیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نسبت به خلافت مسلمانان و میراث رسالت، به آنها تعلق دارد، هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»(2)
امام در این خطبه تصریح کرده است که خلافت حق ایشان بود؛ اما تاکنون در غیر جایگاه خود قرار داشت و اکنون که خلافت را به ایشان سپرده‌اند، حق به جایگاه خویش بازگشت.

حضرت در خطبه 172 نهج البلاغه فرمود: «(در روز شوری) یکی گفت: فرزند ابوطالب! تو بر خلافت حریص هستی؛ در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند! شما با اینکه از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دورترید، حریص‌تر هستید؛ همانا من تنها حق خود را مطالبه می‌کنم که شما بین من و آن حائل شدید و دست رد بر سینه‌ام زدید.»(3) در فراز دیگری از این خطبه آمده است: «بار خدایا! از قریش و از تمامی آنها که یاری‌شان کردند به پیشگاه تو شکایت می‌کنم؛ زیرا قریش، پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در نادیده گرفتن حقم، مسئله خلافت که تنها از آنِ من بود، با یکدیگر متحد شدند.»(4)

موارد فوق و موارد دیگری از نهج البلاغه و دیگر منابع فریقین، به وضوح نشان می‌دهد که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خلافت را حق مسلّم خود می‌دانست و اینکه شیعه خلافت را حق مسلّم علی (علیه‌السلام) می‌داند، اعتقادی است که آن را از کتاب خدا و سنت متواتر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و سخنان خود حضرت گرفته است؛ اما کراهت امام از پذیرش خلافت پس از عثمان، و طعنه حضرت بر بی ارزش بودن حکومت، نشان از این ندارد که ایشان ولایت را حق خود نمی‌دانست، بلکه شرط محقق شدن حکومت که مقبولیت مردم است و جنبه دنیوی دارد، با اینکه حق حضرت است، ارزش ندارد.

پی‌نوشت:
1. نهج البلاغه، نامه 62.
2. نهج البلاغه، ص47، خطبه 2.
2. نهج البلاغه، ص246، خطبه 172.
3. همان.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.