سخاوت امام حسن (ع) در کتابهای اهل سنت
درباره سخاوت امام حسن (علیهالسلام) روایات زیبایی در کتابهای اهل سنت نقل شده است؛ در حدیثی آمده که امام حسن (علیهالسلام) هیچگاه سائلی را ردّ نکرد و در برابر درخواست او نه نگفت و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچگاه سائلی را ردّ نمیکنید؟ پاسخ داد: من سائلِ درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلی را ردّ کنم و خداوند مرا به عادتی معتاد کرده، مرا عادت داده که نعمتهای خود را بر من فرو ریزد و من نیز در برابر او عادت کردهام که نعمتش را به مردم بدهم و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم، اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.
امام (علیهالسلام) به دنبال این گفتار دو بیت شعر خواند که معنای آن چنین است: «هنگامی که سائلی نزد من آید، بدو گویم: خوش آمدی، ای کسیکه فضیلت او بر من فرضی است عاجل و کسیکه فضیلت او برتر است بر هر فاضل و بهترین روزهای جوانمرد، روزی است که مورد سؤال قرار گیرد و از او چیزی درخواست شود.»[1]
حسن بن علی (علیهالسلام) تمامی توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار میگرفت و اموال فراوانی در راه خدا میبخشید. بزرگان اهل سنت از بخشش بیسابقه و انفاق بینظیر حضرت بسیار یاد میکنند. در اکثر کتابهای آنان آمده: امام حسن مجتبی (علیهالسلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا انفاق کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرد و نصف آن را برای خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.[2]
ابن عباس با بیانی دیگر پرده از سخاوت و بخشندگی امام (علیهالسلام) برمیدارد و میگوید: من به هیچ چیز جز به اینکه در جوانی با پای پیاده به حج نرفتم، افسوس نخوردهام. حسن بن علی (علیهالسلام) 25 بار با پای پیاده به حج رفت، در حالیکه مرکبهای خوب در جلو او کشیده میشد. سه بار همه اموالش را با فقرا تقسیم کرد، به طوریکه یک لنگه را میداد و لنگه دیگر را نگه میداشت.[3]
همچنین آوردهاند که مردی نزد امام مجتبی (علیهالسلام) آمد و ابراز نیازمندی کرد. امام (علیهالسلام) برای اینکه کمک رو در رو نباشد تا سبب شرمندگی آن مرد نگردد، فرمود: آنچه را میخواهی در نامهای بنویس و برای ما بفرست تا نیازت برآورده شود. آن مرد رفت و نیازهای خود را در نامهای برای امام فرستاد. حضرت نیز آنچه را خواسته بود، برایش فرستاد. شخصی که در آن جا حضور داشت. به امام (علیهالسلام) عرض کرد: به راستی چه نامه پربرکتی برای آن مرد بود! امام در پاسخ او فرمود:
برکت این کار برای من بیشتر بود که سبب شد شایستگی انجام این کار نیک را بیابم، زیرا بخشش راستین آن است که بدون درخواست شخص، نیازش را برآوری، ولی اگر آنچه را خواسته است، به او بدهی، در واقع قیمتی است که برای آبرویش پرداختهای.[4]
داستان دیگری هم که در نوع خود قابل تأمل است، این حکایت است:
امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) و عبدالله بن جعفر به قصد انجام زیارت حج (خانه خدا) از مدینه حرکت کردند. چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این میان، به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند.
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در کنارِ خیمه گوسفندی است که میتوانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید آن را بدوشید و شیرش را بنوشید، آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و نوشیدند و سپس از او خوراکی خواستند.
زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمیشود، یکی از شما آن را ذبح کند تا برای شما غذایی تهیه کنم.
در این وقت یکی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبخ نمود. آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه کرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند: ای زن! ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبّت تو را بدهیم!
آنها رفتند و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شد و او را سرزنش کرد و گفت: وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمانی که نمیشناسی سر میبری، آنگاه به من میگویی، افرادی از قریش بودند.
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمعآوری سِرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را میگذراندند.
در یکی از روزها پیرزن عبورش بر درخانه امام حسن (علیهالسلام) افتاد و در حالی که امام (علیهالسلام) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت. در این وقت امام حسن (علیهالسلام) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد. غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع) بدو فرمود: آیا مرا میشناسی؟ گفت: نه.
فرمود: من همان میهمانِ تو در فلان روز هستم. پیرزن گفت: پدر و مادرم به قربانت!
امام حسن (علیهالسلام) دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول، همه را به او داد و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش حسین (علیهالسلام) فرستاد.
امام حسین (علیهالسلام) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار به تو داد؟ عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار.
امام حسین (علیهالسلام) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و عبدالله از آن پیرزن پرسید: حسن و حسین (علیهماالسلام) چقدر به تو دادند؟ پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار.
عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب میانداختم.[5]
پینوشت:
[1]. کنز المدفون، سیوطی، ص 234؛ نورالابصار، ص 11.
[2]. تاریخ الخلفا، ص146.
تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج2، ص226.
تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، ص178.
[3]. سنن بیهقی، بیهقی، ج4، ص542.
البدایة و النهایه، ج11، ص590.
[4]. المحاسن و المساوی، بیهقی، ص25. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[5]. الفصول المهمه، ج 2، ص 709.
مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ص234 و 235. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
علموا اولادکم محبة آل بیت النبی، محمد عبده یمانی، ص148 و 149. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
افزودن نظر جدید