تصوف و مرکبی به نام عشق

  • 1391/11/21 - 18:34
متاسفانه بحث عشق ابزاری برای تصوف شده که انسانها را به وسیله ان گمراه میکنند و از این واژه سوء استفاده میکنند.
عشق و تصوف

 

هنگامی که به بحث پیرامون عشق صوفیانه می­پردازیم، ناگزیر به تأمل در سخنان بعضی از فهول حکمت و عرفان که گاه به ظاهر از تصوف بیزاری جسته اند، سوق داده می­شویم، اما به نظر می­رسد آنها نیز در اثر تأثیرپذیری از سخنان صوفیه و مراوده با آنها به گرداب «المجاز قنطره الحقیقه» دچار آمده و کما بیش در این پرتگاه لغزیده ­اند، که اشاره­ای به آن در این مبحث خالی از لطف نمی­باشد.

برای اشاره به این موضوع، قسمتی از نقد یکی از دانشمندان معاصر تحت عنوان «بحثی درباره عشق» را به طور خلاصه در اینجا می­آوریم: [1]

همان گونه كه از بيان اميرالمؤمنين عليه­­­ ­السّلام بر مي­آيد، خاصيت عشق، سلب بينايي و شنوايي و در نتيجه بيمار دلي است.[2] در نتيجه عشق، انسان از ديدن و شنيدن حقيقت محروم مي­گردد.

اما در مزاق عرفان اصطلاحي و نيز بر مبناي مشي فلسفي در آنچه حكمت متعاليه خوانده مي­شود، براي عشق، معنايي لطيف و روحاني در نظر گرفته­ اند و حساب آن را از شهوت حيواني جدا كرده­اند.          ملّا صدراي شيرازي در كتاب «اسفار اربعه» بحث مفصّلي به اين موضوع اختصاص داده است. او، فصل نوزدهم از موقف هشتم سفر سوم را بدين عنوان آورده است:

«في ذكر عشق الظّرفاء والفتيان للأَوجُه الحِسان» یعنی «در ذكر عشق ظريفان و جوانان به چهره­هاي زيبا»

ذيل اين عنوان، بحث در باب عشق چنين آغاز شده كه ميان حكيمان درباره اين عشق و ماهيت خوب يا بد آن اختلافي است. برخي آن را از رذائل دانسته وزشتي­هايش را برشمرده­اند. درمقابل، برخي ديگر آنرا فضيلتي نفساني انگاشته و به مدحش نشسته­ اند.

آنگاه صاحب اسفار در مقام بيان نظر خويش چنين مي­گويد:

«آنچه كه نگرش دقيق و روش نيكو و ملاحظه امور-از نظر اسباب كلّي و مبادي بلند مرتبه و غايات حكمت آميز آنها-برآن دلالت دارد، اين است كه اين عشق- يعني لذّت بردن شديد از نيكويي چهره زيبا و محبّت مفرط به كسي كه در او شمائل لطيف و تناسب اعضاء و زيبايي تركيب يافت مي­شود- به سان وجود امور طبيعي، بدون تكلّف و تصنَّعي در جانهاي اكثر امّت­ها موجود است. پس بدون شك از جمله اموري است كه خداوند قرار داده است و برآن، مصلحت­ها و حكمت­ها مترتّب مي­گردد. بناچار بايد نيكو و ستوده شمرده شود؛ بويژه اگر باز آغازي با فضيلت براي رسيدن به انجامي با شرافت پديد آمده باشد.»[3]

چنانكه در سطور فوق خوانديد، برستوده بودن عشق استدلال گشته، بدين سان كه عشق، امري طبيعي است كه خداوند در نفوس بيشتر امّت ها آن را نهاده است.

لذا حكمت­ها و مصلحت­هايي بر آن مترتّب مي­گردد، خصوصاً وقتي كه مبدأ و سر آغازي با فضيلت و غايت و سرانجامي با شرافت داشته باشد. ملا صدرا در تبيين آن مبادي فاضله عشق چنين نوشته است:

«اما درمورد مبادي؛ چون ما بيشتر جان­هاي امت­هايي را كه آموزش علوم و صنائع لطيف و آداب و رياضيات بدانها اختصاص دارد- مانند اهل فارس و عراق و شام و روم و هر قومي كه علوم دقيق و صنائع لطيف و آداب نيكو در آنهاهست- غير خالي از اين عشق لطيف مي­يابيم كه سرچشمه آن نيكو شمردن شمائل محبوب است و هيچ كس را كه قلبي لطيف و طبعي دقيق و ذهني با صفا و روحي مهربان دارد، خالي از اين محبّت در اوقات عمرش نمي­يابيم؛ ولي عموم جانهاي خشن و دلهاي سخت و طبايع خشك- از كردها و اعراب و ترك و زنگي- را خالي از اين نوع محبّت مي­يابيم. و اكثر ايشان، فقط بر محبّت مردان به زنان و زنان به مردان بسنده كرده­ اند؛ به سبب طلب كردن نكاح و جفت­يابي همان­گونه كه در نهاد ديگر حيوانات، حبّ ازدواج و جفت­گيري نهاده شده است كه هدف آن در طبيعت، باقي گذاردن نسل است.»[4]

در اينجا تفاوت ميان دو نوع محبّت مذكور و ملاك فرق نهادن ميان آن دو را بيش از اين توضيح نداده است. محبّت نوع اوّل را، مخصوص سرشت­هاي لطيف و منشأ آن را نيكو شمردن شمائل محبوب مي­داند. محبّت نوع دوم را نيز، همان محبّتي مي­داند كه انگيزه  نكاح  مي­گردد و ميان حيوانات و طبع­هاي خشن از انسانها مشترك است.

امّا خواننده زيرك، از ادامه بيانات صدر المتألّهين- دربيان غايات اين عشق مستحسن-در مي­يابد كه فرق چنداني ميان استحسان شمائل معشوق و شهوت انساني مشترك با حيوان نيست. به سطور زير توجّه كنيد:

«و امّا غايت در اين عشق موجود در ظريفان و صاحبان لطافت طبع، آثاري است كه بر آن مترتّب مي­شود. مانند تأديب نوجوانان و تربيت كودكان و پاك نمودن آنها و آموزش علوم جزئي به آنان، مانند نحو، لغت، بيان، هندسه و غير آن...وقتي كودكان از تربيت پدران و مادران بي نياز مي­شوند، از آن پس به آموزش استادان و آموزگاران و حسن توجّه و عنايت آنان بديشان، با نگاه مهرباني و عطوفت نياز پيدا مي­كنند. بدين سبب، عنايت الهي در جانهاي مردان بالغ، ميلي به كودكان و محبّت و عشق ورزيدني به نوجوانان خوبرو قرار داده است، تا انگيزه­اي براي آنان در تأديب و تهذيب ايشان و تكميل نفوس ناقص و رساندنشان به مقصود از خلقت باشد. و اگر چنين نبود، خداوند اين رغبت و محبّت را در بيشتر ظريفان و عالمان، عبث و بيهوده آفريده بود. پس به ناچار در وجود اين عشق نفساني در نفس هاي لطيف و قلب­هاي رقيق غير قسي و سخت، بايد فايده­اي حكيمانه و غايتي صحيح باشد.»[5]

«و نحن نشاهد ترتّب هذه الغايات الّتي ذكرناها؛ فلا محالة يكون وجود هذا العشق في الإنسان معدوداً من جملة الفضائل و المحسّنات، لا من جملة الرّذائل و السّيّئات.»[6]

«ما مترتّب شدن اين غايت­هايي را كه ذكر كرديم مي­بينيم. پس بدون شك، وجود اين عشق درانسان، از جمله فضائل و نيكي­ها شمرده مي­شود، نه از رذائل و زشتي­ها.»

در بررسي و نقد اين مطالب به چند نكته بايد توجّه شود:

اگر حقيقتي بدون تكلف و تصنّع در اكثر نفوس مردمان يافت شود، نمي­توان آن را مطلقاً نيكو شمرد. بسياري از امور طبيعي نكوهيده- مانند حسد و كينه و برتري خواهي-در طبيعت نوع انسان­ها وجود دارند؛ امّا نمي­توان گفت كه اين امور، به خودي خود، مطلوب خالق حكيم بوده­اند. چه بسا حكمت ايجاد چنين طبايعي، آن بوده كه خداوند متعال، بشر را در بستر امتحان قرار دهد. همچنانكه در حديث گوياي اميرالمؤمنين عليه السّلام در توصيف نفس خوانديد كه آدمي بر«سوء ادب» سرشته شده است و بنابر طبيعت خويش، ميل به حركت در ميدان مخالفت دارد.(النّفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلي سُوءِ الأَدَبِ...وَ النَّفْسُ تَجْري بِطَبْعِها في مَيْدانِ الْمُخالَفَةِ) در مقابل اين تمايل به بدي­ها، بنده از جانب خدا به همراهي با آداب دعوت شده است(وَ الْعبْدُ مَأْمُورٌ بِمُلازَمَةِ الأَدَبِ) تا با مجاهده، عنان خواهش­هاي نفساني را به كف گيرد و نفس خود را از تباهي باز دارد.

بر اين اساس نمي­توان گفت كه هر خصلتي كه در طبيعت انسان وجود دارد، نيكو و پسنديده است.

ملّاصدرا، در ردّ سخن كساني كه عشق را از كارهاي اهل باطل مي­دانند، چنين مي­گويد:

«الّذين ذهبوا إلي أنّ هذا العشق من فعل الْبَطّالين...لم يعلموا أنّ الله(تعالي) لا يخلُقُ شيئاً في جِبِلَّةِ النّفوس إلّا لحكمة و غاية عظيمة.»[7]

«آنانكه براين باورند كه اين عشق از كارهاي اهل باطل است...ندانستند كه خداوند(تعالي)چيزي را در سرشت جانها نمي­آفريند، مگر براي حكمتي جليل و غايتي عظيم.»

ما مي­گوييم: درست است كه هر آنچه خدا آفريده از روي حكمتي گرانقدر و غايتي گرانسنگ است، امّا حكمت و غايت آن را بايد از خود خداوند طلبيد و در رضاي او جست. به فرض اينكه خداوند در نهاد بشر، محبّت شديدي نهاده باشد، نمي­توان مطلوبيّت اِعمال اين محبّت و اِفراطي در آن را نتيجه گرفت. بلكه همان خداوندِ محبّت آفرين، عقل را هم آفريده است و شرع را نيز به تأييد عقل فرستاده است. بشر در مقام استنباط غايت مطلوب آفريدگار خويش، بايد در كنار توجّه به دارايي­ها و نهاده­هاي بشري، درپي درك رضا و سخط الهي نيز باشد.

چنانكه گفتيم، نماينده رضا و سخط الهي، حجّت الهي است، يعني عقل و شرع كه چيز ديگري جر آنها حجّيّت ندارد. اين دو حجّت، آدمي را از آزادي بي قيد و شرط خارج مي­سازد و پاي بندي او را در چارچوبي خاص فراهم مي­آورد. البتّه ما، در اينجا عشق (به معناي محبّت شديد) را به طور مطلق مذمّت نمي­كنيم؛ امّا مي­خواهيم بگوييم كه از آميختگي سرشت بشر با عشق- چنانكه ملّاصدرا ادّعا كرده است. نمي­توان مقدّس بودن آن را استنباط كرد و چنين نتيجه گرفت كه عشق في نفسه مطلوبيّت خدايي دارد و بنابراين در هيچ جا نبايد محدود و مقيّد يا مطرود و محكوم گردد.

خداوند متعال، براي اِعمال اين محبّت و رغبت نيز، اصول و مرزهايي ترسيم كرده، همچنانكه نسبت به اِفراط در اعمال شهوت-حتّي از نوع حلال- بيم داده است. بنابراين به صرف طبيعي بودنِ رغبت و محبّت در نهاد بشر، نمي توان به نتايج مورد نظر ملّا­ صدرا رسيد.

2- با اندكي تأمّل در مثالهايي- مانند محبّت به غلمان و صبيان- كه ملّاصدرا در تبيين غايات عشق آورده، اين پرسش همراه با تعجب پديد مي­آيد كه فرق ميان رغبت و محبّت به خوبرويان(حسان الوجوه) با شهوت چيست؟ هر فرد منصفي با مراجعه به وجدان خويش در مي­يابد كه آن محبّت افراطي كه ملّاصدرا از آن به تعشّق تعبير كرده است، در بسياري اوقات، همراه با لذّت بردن و خوش آمدن از چهره زيباي آن محبوب خواهد بود. اگر اين التذاذ را نتوان مصداق شهوت دانست، پس چه حالتي را بايد شهوت نام نهاد؟!! چه فرقي است ميان اين التذاذ (كه اوآن را عشق لطيف نام نهاده و منشأ آن را استحسان شمائل محبوب دانسته است!) با محبّتي كه مردان به زنان مي­ورزند و انگيزه نكاح مي­گردد و بقاء نسل را تضمين مي­كند؟[8]  و با چه ملاكي، اين محبّت را محبّت انحصاري رايج  در ميان مردمان با طبع خشك و خوي خشن مي­داند؟

و جاي بسي تعجّب بيشتر، كه خداوند براي التذاذ از چهره زيباي غلامان حرمت قائل شده، در حالي كه نكاح را از سنن رسول خويش معرفي كرده است!

به عقيده ما ماهيّت لذّت بردن از چهره نوجوانان نابالغ خوبرو با لذّت بردن مردان از روي زيباي زنان تفاوت ندارد. همچنين ملاكي نمي­توان يافت كه اوّلي را مصداق عشق لطيف و روحاني و دومي را عشق حيواني يا شهواني برشمرد.

تأكيد مي­كنيم بر اينكه؛ بسياري از بزرگان عرفان صوفيانه كه در اين وادي قلم و قدم زده­اند و سخن از عشق عفيف رانده­اند، در توصيه به عشق، مصاديقي را برشمرده­اند كه شائبه شهواني در آن بسيار محتمل – و بلكه قطعي- است. از سيره برخي از آنان برمي­آيد كه اين شائبه در بسياري اوقات، در صحنه عمل نيز پديدار گشته است. حتّي اگر ما تقسيم عشق به شهواني و غير شهواني را هم بپذيريم، مواردي كه آنان برشمرده ­اند، معمولاً سرانجامي جز گرفتاري در دام شهوت نداشته؛ همان شهوت حرامي كه اكيداً از جانب شرع مقدّس اسلام نهي شده است. عبارت زير را بخوانيد و در مورد آن قضاوت كنيد:

«ولأجل ذلك، هذا العشق النّفساني للشّخص الإنساني إذا لم يكن مَبْدأه إفراط الشَّهْوَةِ الْحَيْوانِيّةِ- بل استحسان شمائل المعشوق، وَجُودَةَ تركيبه و اعتدالَ مِزاجِهِ و حسن أخلاقه و تناسب حركاته و أفعاله و غُهجه و دلاله- معدودٌ من جملة الفضائل.»[9]

«و بدين خاطر اين عشق نفساني براي شخص انسان، وقتي كه سر آغازش افراط شهوت حيواني نباشد – بلكه نيكو شمردن شمايل معشوق و نيكويي تركيب و موزون بودن مزاج و حسن اخلاق و تناسب حركات و افعال و ناز و كرشمه او باشد – ازجمله فضيلتها به شمار مي­آيد.»

گيريم كه استحسان اخلاق نيكوي معشوق، از باب ميل به امري روحاني و معنوي باشد، امّا آيا تناست حركات و افعال- واز آن بالاتر«غنج» و«دلال» يعني ناز و كرشمه معشوق- را هم مي­توان سرچشمه عشق لطيف و روحاني دانست؟ اين عشق، از نيكو شمردن شمائل معشوق و تركيب خوش و ناز و كرشمه او سرچشمه مي گيرد؛ در عين حال، قرار است كه مبدأ آن افراط شهوت حيواني نباشد! شگفتا كه در وصف آن مي­خوانيم:

«هو یرتق القلب و یذکی الذهن و ینبه النفس علی ادراک الامور الشریفه و لاجل ذلک، امر المشایخ مریدیهم فی الابتداء بالعشق و قیل: العشق العفیف اوفی سبب فی تلطیف النفس و تنویر القلب.»

«آن(عشق) قلب را نرم مي­كند، ذهن را بر مي­فروزد، جان را بر ادراك امور شريفه بيدار مي­سازد و بدين خاطر مشايخ مريدانشان را در آغاز(كار)، به عشق امر مي­كردند. وگفته شده است كه: «عشق عفيف، وافي ترين سبب در لطيف و نوراني ساختن قلب است.»

ما مي­گوييم: حتّي اگر عشق داراي خاصيّت ترقيق قلب باشد، آيا نرم گشتن دل از هر راهي معقول و مشروع است؟ بي­ترديد پاسخ منفي است. علاوه بر اين، ادّعاي تلطيف نفس و تنوير قلب با عشق را با كلام مولايمان اميرالمؤمنين عليه السّلام مقايسه كنيد؛ راه راست را خود برگزينيد:

«مَنْ عَشِقَ شَيْئاً اَعْشي بَصَرَهُ وَاَمْرَضَ قلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحيحَةٍ وَيَسْمَعُ بِاُذُنٍ غَيْرِ سَميعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ وَأماتَتِ الدُّنْيا قَلْبَهُ.»[10]

«...هركس عاشق چيزي شود، ديده­اش را كور ودلش را بيمار سازد. پس با چشمي نابينا بنگرد و با گوش ناشنوا بشنود، شهوات عقلش را دريده و دنيا قلبش را ميرانده است.» عشقي كه عرفا عفيف مي­دانند و مصاديق آن آمد، همان حقيقتي است كه ديده را نابينا مي­كند. مي­پرسيم: ديده نابينا را با «ادراك امور شريفه» چه كار؟! عشق، قلب را بيمار مي­كند نه منوّر. و قلب بيمار را توان ديدن و شنيدن نيست. آنچه قلب را منوّر مي­سازد و رقّت مطلوب را در آن جايگزين قساوت مي­كند، عقل است، نه عشق شهوت آلودي كه عقل را پاره مي­سازد.

بنابراين در پس تعابير زيركانه­اي مانند آنچه نقل شد، نمي­توان توصيه­هاي بزرگان عرفان صوفيانه به مريدان خود را توجيه كرد ونداي «المجاز قنطره الحقيقة» سر داد. بسا كساني كه با همان نگاه شهوت آلودي كه -به گفته آقايان- مقدمه«استحسان شمائل محبوب» مي شود، هدف تير مسموم شيطان قرار گرفته­اند، از آن پل مجاز به ورطه هلاكت افتاده و آرزوي رسيدن به حقيقت را به گور برده اند. مگر چنين نيست كه:

«النَّظْرَةُ بَعْدَالنَّظْرَةِ تَزْرَعُ فِي الْقَلْبِ الشَّهْوَةَ وَ كَفي بِها لِصاحِبِها فِتْنَةً.»[11]

«يك نگاه بعد از نگاه اوّل، شهوت را درقلب مي كارد و همان نگاه (دوم) براي فريب خوردن صاحبش كفايت مي كند.»

همين نگاه، تيري از تيرهاي مسموم شيطان است:

«النَّظَرُسَهْمٌ مِنْ سِهامِ اِبْليسَ مَسْمومٌ. وَ كَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَويلَةً»[12]

«نگاه(حرام)، تيري از تيرهاي زهر آلود شيطان است. و چه بسا نگاهي كه حسرتي طولاني باقي مي گذارد.»

كلام يكي از علماي متّقي معاصردراين باب شنيدني است:

«بايد گفت بنابراين جاي بسي شگفت است از شارع مقدّس اسلام، كه با اهتمامي كه در دعوت و سوق مردم به سوي خدا داشته، چگونه اين پل و قنطره خدايي (يعني عشق ورزي به حسان الوجوه) را كه مطلوب همه نفوس - و يا اقلاً به گفته بعضي: مطلوب نفوس ظريفه و لطيفه و امري آسان- است فراموش كرده و پشت سرانداخته است و هرگز مردم را از اين راه به سوي خدا سوق نداده است. گويا عرفا و اولياي صوفيه، از پيغمبر اكرم صلّي الله و عليه وآله وسلّم و ائمّه دين عليهم السّلام به راههاي خدايي و مصالح و حِكَم واقعي داناتر و در هدايت مردم دلسوزتر بوده ­اند.»[13]

شگفت­ تر آنكه شارع مقدس، نه فقط پيمودن اين طريق آسان را نفي كرده است، بلكه راه دشوار بندگي عاقلانه و مبتني بر تقوا را تنها راه رساننده به سعادت ابدي معرّفي كرده است.

3- گرچه قَلَم را از غور در اين وادي آزَرم است، ليك چون بازار اين عشق امروزه هم گرم است، بنابر وظيفه حق گويي، مواردي از سيره صوفيان را از كتاب يكي از محقّقان در اين طريق نقل مي­كنيم تا مقصود واقعي آنان از عشق، روشن شود.

«صوفيان به زن و آميزش جنسي و نظر به امرد (النّظر الي الامرد) جنبه­اي قداست آميز بخشيدند. و كوشيدند تا به يارمندي عشق انساني و زن و شاهد ساده به خدا تقرّب جويند، چون خدا دوستي و خدا پرستي و فناء في الله را تنها بدين وسيله ممكن مي­دانستند و براي نيل به حالت وجد و سكر، چهره هاي زيباي نوسالكان را در صف اوّل حلقه مي نشاندند.

از ميان صوفيان، صوفيان جمال پرست با كمال بي پروايي جمال پرستي مي­كردند و در بازارها مي­گشتند و پسران امرد پيدا مي­نمودند و به ايشان تعشّق مي­ورزیدند و در سماع با شاهدان مي­رقصيدند[14] و كمال روحاني سالك را در مشاهده زيبايي­هاي صنع مي­دانستند كه:

جان طفل ره است و شاهدي دايه اوست

شاهد بازي هميشه سرمايه اوست

اين صورت زيبا كه تواش مي­بيني

آن شاهد نيست ليكن اين سايه اوست

«اوحد­الدّين ابي الفخر كرماني» در عشق بازي و شاهد بازي دست همه را از پشت بسته بود. مي­پنداشت عشق مجازي صوري، منهاج عشق حقيقي الهي است.[15] و در عشق شاهدان بيخودي و بي قيدي نشان مي­داد و مي­گفت:

شاهد بازم هرآنكه انكار كنند

چون درنگري روز و شب اين كار كنند

آنها كه ببيني همه شاهد بازند

آن زهره ندارند كه انكار كنند

زان مي نگرم به چشم سر در صورت

كز عالم معناست اثر درصورت

اين عالم صورت است و ما در صوريم

معني نتوان ديد مگر در صورت[16]

و ظاهراً بدين سبب، بعضي از هم عصرانش او را «اباحتي و مبتدع» مي­خوانده­ اند.

مي­گويد:

قومي كه اباحتي به من بندند

بر ريش و سبال خويشتن مي­خندند

معروف و جنيد و شبلي ار زنده شوند

والله كه اباحت مرا بپسندند

«جامي» از رساله اقباليّه تأليف «شيخ ركن الدّين علاءالدّوله سمناني» نقل مي­كند[17]كه شيخ «شهاب الدّين سهروردي» او را مبتدع خوانده و پيش خود نگذاشته بود.»[18]براين اساس، در مطلب ذيل با دقّت تأمّل مي­كنيم:

«تفصيل مقام اينكه عشق انساني به دو قسم حقيقي و مجازي تقسيم مي­شود. عشق حقيقي، محبّت خدا و صفات و افعال اوست، از اين جهت كه افعال اوست. عشق مجازي خود بر دو قسم است: نفساني و حيواني؛ مبدأ عشق نفساني، مشاكلتِ جوهريِ نفس عاشق و معشوق است و بيشترِ خوشامد او از شمائل معشوق است، زيرا كه آن آثار، در نفس او صادر مي­شود. امّا مبدأعشق حيواني شهوت بدني و طلب لذّت حيواني است و بيشتر خوشامد عاشق از ظاهر معشوق و رنگ او و شكل اعضاء او است، زيرا اين­ها اموري بدني هستند. عشق نوع اوّل را، لطافت نفس و صفاي آن اقتضاء مي كند و عشق نوع دوم را نفس امّاره، كه بيشتر اوقات، همراه با فجور و حرص بر آن است.»[19]

از صاحب عبارات اخير بايد پرسيد: خوش آمدنِ نفس از ناز و كرشمه معشوق و تناسب اعضاي او را كه در سخنان پيشين خود برآن اشاره كردند، چگونه مي­توان از دايره عشقِ حيواني بيرون راند و در حوزه عشق نفساني گنجاند تا بتوان به مدحش پرداخت؟ بنابراين استحسان شمائل معشوق و خوش آمدن از ناز و كرشمه او كه در طبع لطيف هر عاشقي هست، دليل مناسبي براي مطلوبيّت ذاتي اين گونه امور نيست. بر همه اين مطالب اين حقيقت را هم بيفزاييد كه هر آنچه انساني است، قابل تقديس نيست. چرا كه در بيان مذكور، اين امر مسلّم فرض شده كه عشق، جنبه­اي انساني دارد كه برتر از وجهه حيواني آن است. ما ريشه اين پيش فرض را بَرمي­كَنيم كه: چه دليلي وجود دارد بر اينكه هر آنچه در انسان است و در حيوان نيست، مقدّس باشد؟ حبّ جاه و مقام و رياست طلبي- كه در حيوان نيست، امّا در انسان وجود دارد- منشأ جنايت­هاي بسيار مي­شود و حتي از شهوات حيواني هم نكوهيده­تر است. پس معادله­اي بين انساني بودن و خوب بودن برقرار نيست.

4- مصاديق برشمرده شده براي «عشق عفيف نفساني» را به هيچ وجه و با هيچ گونه تأويلي نمي­توان غير از«شهوت جنسي حيواني» دانست. براي تأكيد بر اين مطلب، نظرتان را به عبارات پاياني ملِّاصدرا در بحث عشق جلب مي­كنيم. اين جملات در توضيح وصال به اصطلاح عارفانه و در مقام توجيه مراتب تمناّي اتحاد عاشق با معشوق بيان شده است:

«إِنّ العاشق إذا اتّفق له ما كانت غاية متمنّاه و هو الدّنوّ من معشوقه و الحضور في مجلس صحبته معه، فإذا حصل له هذا المتمنّي يدّعي فوق ذاك و هو تمنّي الخلوة والمجالسة معه من غير حضور أحد فإذا سهل ذلك و خلّي المجلس عن الأغيار تمنّي المعانقة والتّقبّل، فإن تيسّر ذلك تمنّي الدّخول في لحاف واحد والالتزام بجميع الجوارح أكثرماينبغي.»[20]

باز هم اين پرسش را با خود مطرح سازيد و جواب آن را بيابيد كه اگر اوج شهوت جنسي حيواني را بخواهيم توصيف كنيم، آيا جز تعابير فوق را مي­توانيم به كار ببريم؟! آيا ملّاصدرا اين مرتبه از فناي عاشق در معشوق را هم عشق عفيف انساني مي­نامد؟! اگراين هم عفيف است، پس غير عفيف آن كدام است؟ پس بدانيم كه در لسان عشق جويانِ عارف نما قصّه به استحسان شمائل معشوق، ختم نمي­گردد. نمونه ديگري را از سيره فحل عرفان بشري! ابن عربي بشنويد، تا باورتان بر مطلب مذكور تقويت گردد.

در يكي از كتابهاي شرح حال «ابن عربي» كه در اين روزگار منتشر گشته و تمجيد و تحسين اين شخصيّت برتمام آن سايه افكنده است نويسنده در توصيف حالات و مراحل سلوك وي، وقتي به حالات او در مكّه و آشنايي­ش با«شيخ مكين الدّين» مي­رسد، چنين مي­گويد:

«حالات زاهدانه و عابدانه شيخ مكين الدّين ابو شجاع زاهر الاصفهاني در او بسيار مؤثّر بود، امّا چندي كه در بلد امين بود، با ديدن دختر استادش، شيخ مكين كه در مكّه ساكن بود، در او حالتي عجيب و تازه نمايان شد. عشقي پاك كه از ديدار حسن وجمال پديدار شده بود. دختري بس زيبا و خوش سخن كه خاطره آن ايّام نه نتها اسباب سرودن منظومه­اي عاشقانه به نام ترجمان الاشواق شد، كه اين خاطره تا واپسين لحظات عمر در او تأثير گذار بود.

پديداري عشقي اين گونه كه از حسن و جمال، كه منشأ عشق است مي­جوشد، مسلّم است كه فراموش ناشدني است. بدين ترتيب در كنار عشق الهي كه در ذات هر موجود است، مي­توان عشقي انساني و زميني را تجربه كرد. امّا بي شهوت و بدون خيال منفي، يعني عشقي پاك و عفيف!»[21]

مي­پرسيم: آيا مي­توان عشق زميني بدون شهوت و خيال منفي داشت و آن را عشق پاك ناميد؟ در اين مورد، بحث خواهيم كرد. جالب آنكه نويسنده به نقل از كتاب «محيي الّين ابن عربي چهره برجسته عرفان اسلامي»،«كمالات اخلاقي»را همسايه «زيبايي­هاي جسماني»آن دختر قرار مي­دهد كه شيفتگي ابن عربي را موجب شده است:

«شيخ مكين الدّين را دختري بوده، زيبا و پارسا و دانا موسوم به «نظام» و ملقب به «عين الشّمس و البهاء»كه در تقوا و پارسايي، خصايل پسنديده، رفتار سنجيده و كمالات اخلاقي و زيبايي­هاي جسماني، فريده عصر و يتيمه دهر و يگانه روزگارش بوده است.

ديدار اين دختر در ابن عربي اثري فوق العاده بخشيده و او را مجذوب و شيفته خود گردانيده و الهام بخش اشعار عاشقانه و تغزّلات عارفانه وي و بالاخره موجب به وجود آمدن كتاب قابل تحسين «ترجمان الاشواق» گرديده است.»[22]

پيشتر درباره هم جواري فضائل اخلاقي با زيبايي­هاي جسماني كه در كلام ملّاصدرا ديديم، سخن گفتيم و شائبه موجود در اين تعبير را نماياندنم كه نيازي به تكرار آن نيست. نويسنده كتاب«ابن عربي» درادامه از قول خود او در مقدّمه ترجمان الاشواق، اين عشقِ «به اصطلاح عفيف» را توصيف مي­كند كه بخش­هايي از آن را مي­خوانيد:

و براي اين استاد كه خداوند از وي خشنود باد، دختري بود دوشيزه، لطيف پوست، لاغرشكم، باريك اندام كه نگاه را دربند مي­كرد و محفل و محفليان را زينت مي­بخشيد و نگرنده را دچار حيرت مي­كرد...گوشه چشمش فريبا و اندامش نازك و زيبا بود...اگر روان­هاي ناتوان و بيمار و بدانديش و بد­سگال نبود[23]همانا من در شرح زيبايي خَلق و خُلق وي –كه چون باغ شاداب مي­نمايد- داد سخن مي­دادم...شهر مكّه به وسيله او روشنايي يافته و باغ ها به واسطه مجاورتش شكوفا گشته­اند...»[24]

نويسنده كتاب «ابن عربي» ترجمه سخن ابن عربي درسطور فوق را عيناً از كتاب «محيي الدّين ابن عربي، چهره برجسته عرفان اسلامي» نقل مي كند، امّا هرگز از نظرِ منصفانه نويسنده محقّق آن كتاب، ذكري به ميان نمي ­آورد كه نوشته است:

«او به اين ترتيب براي اشعار خود در كتاب ترجمان الاشواق، معاني بسيار دقيق و عميق عرفاني قائل مي­شود و تأكيد مي­كند كه اين معاني را در وراي پرده نظمي كه در ستايش دختر مكين­الدّين نظام كه دوشيزه فرزانه، درّ يگانه، افسانه گرانمایه، بزرگ و پيشواي حرمين است سروده­ايم، پنهان داشته­ايم. امّا با اين همه بعيد است كه منظور نظرش در حال سرودن اين اشعار عاشقانه، معاني عرفاني مذكور باشد، بلكه آنچه به نظر قريب مي­نمايد، اين است كه منظور اصلي وي در مقام نظم اين ابيات، ستايش زيبايي­هاي معنوي و بدني نظام بوده و بعداً آنها را به معا­ني عرفا­ني فوق تأويل كرده است.»[25]

درعوض، به دليل سرسپردگي و دلدادگي به شيخ خود، به ابن عربي، مطالبي غريب و شگفت آور ابراز مي­دارد:

«به هر جهت اين تجربه معنوي كه از شخصي مادّي به آدمي منتقل مي­شود، تا دل صاف و نفس مغلوب نباشد، حاصل نمي­آيد. كسي از اين كلمات دلنشين، بوي نفس و شهوت و شيطان را نمي­يابد. آن چه هست، ذوق پاك و عشق عفيف است. ترسيم زيبايي است بي لذّت جسماني. حظ بصر است از اصل جمال، نه از جنس مخالف!»[26]

«علامت تعجّب» درپايان نقل فوق، ازمؤلّف همان كتاب است. ايشان ادّعا مي­كند كه ردّپايي از نفس و شهوت و شيطان در آن تعابير دلنشين نيست و ابن عربي فقط «زيبايي جسماني» راتوصيف كرده بي آنكه لذّت جسماني برده باشد. امّا خود، از اين ادّعا به شگفت مي­آيد! از ايشان مي­پرسيم كه «حظّ بصر از اصل جمال به جاي لذّت از جنس مخالف» چه معنايي دارد و با لذّت جسماني چه تفاوتي دارد؟! جواني كه در اوج غليان شهوت گرفتار چشم خمار و اندام لطيف جنس مخالف است، چگونه مي­تواند دم از عشق الهي و آسماني بزند وخود را مبرّا از عشق پليد حيواني بخواند؟! امّا همان نويسنده، بي هيچ آزرمي، قصّه مشابهي از ابن عربي و يك دختر رومي را نقل مي­كند و باز هم ادّعاهاي بي دليل وتعجّب انگيز خود را تكرار مي­كند:

«به هر جهت، وجود تجربه­ هاي عشقي- چه در حوزه معنوي و چه جسماني و زميني – بدون دخالت نفس و هواهاي نفس، مددكار سلوك ابن عربي بوده است. و اي بسا برخي از لطافت­هاي دروني او، بازتاب همين عشق­هايي بوده كه وي هرچندي بدان گرفتار مي­آمده و خوبرويان ايماني را كه هر لحظه در تهذيب و تربيت و تعليم وي مي­كوشيده ­اند، زيارت مي­كرده است. اين عشق­ها كه حالات او را دگرگون مي­كرده و در او صيقل و صفا ايجاد مي­ساخته، در عين حال معرفتي خاص كه از عشق پاك مي­جوشد نيز به وي منتقل مي­كرده است. و اي بسا همين مقولات، اسباب مكاشفات بيش­تر و ديدن وقايع، رؤياها و مبشّرات تكان دهنده را براي وي ايجاد مي­نموده است.»[27]

با توجّه به آنچه تا كنون گفته شد، عشق جسماني و زميني بدون دخالت نفس و هواهاي آن هرگز قابل فرض نيست. شرع به شدّت ما را از آن باز داشته است تا چه رسد به اينكه مددكار سلوك سالك شود. اين عشق­ها حالات انسان را دگرگون مي­سازد؛ امّا- برخلاف مدّعاي مذكور- قلب را صيقل و صفا نمي­دهد و به جهت ناپاك بودن، مانعي براي معرفت سالك محسوب مي­شود. به همين دليل، اين عشق­هاي حيواني حجابي در راه تحقّق مكاشفات صحيح است و اعتماد انسان را به آنها سلب مي­كند. آري! مخالفت با آن همه هشدارهاي شرع و عقل، نتيجه­اي جز اين ندارد. به اين ترتيب، مسلك عشق صوفيانه طريقي بسيار خطرناك و پرآفت مي­گردد.

بر گرفته از کتاب عقل نوشته دکتر سید محمد بنی هاشمی

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

[1]- برگرفته از کتاب عقل، استاد محترم دکترسید محمد بنی هاشمی ج 3، ص 113 تا 134.

[2]- اشاره به حدیث «من عشق شیئا اعشی بصره و امرض قلبه» نهج البلاغه خطبه 109.

[3]- الحكمةالمتعاليه في الاسفارالعقليّه الاربعة،ج7 ،ص172 :

و الذي يدل عليه النّظر الدقيق و المنهج الانيق و ملاحظة الامورعن اسبابها الكلّيّة و مباديها العالیة و غاياتها الحكميّة أن هذا العشق- أعني الالتذاذ الشّديد بحسن الصّورة الجميلة و المحبّة المفرطة لمن وجد فيه الشّمائل اللّطيفة و تناسب الأعضاء وجودة التّركيب – لمّا كان موجوداً علي نحو وجود الأمور الطّبيعيّة في نفوس أكثر الأمم من غير تكلّف وتصنّع فهو لا محالة من جملة الأوضاع الالهية الّتي يترتّب عليها المصالح و الحكم.فلا بدّ أن يكون مستحسناً محمودأ سيّما و قد وقع من مباد فاضلة لأجل غايات شريفة.

[4]- همان:اما المبادي فلأناّ نجد اكثر نفوس الأمم الّتي لها تعليم العلوم و الصّنائع اللّطيفة و الآداب و الرّياضيّات- مثل أهل االفارس، و أهل العراق،وأهل الشّام و الرّوم،و كلّ قوم فيهم العموم الّدقيقة والصّنائع اللّطيفة والآداب الحسنة -غير خالية عن هذا العشق اللّطيف الّذي منشأه استحسان شمائل المحبوب، و نحن لم نجد أحداً ممّن له قلب لطيف و طبع دقيق و ذهن صاف و نفس رحيمة خالياً عن هذه المحبّة في أوقات عمره. ولكن وجدنا سائر النّفوس الغليظة و القلوب القاسية و الطّبائع الجافية من الأكراد و الأعراب و التّرك و الزّنج خالية عن هذا النّوع من المحبّة. و انّما اقتصر أكثرهم علي محبّة الرّجال للنّساء و محبّة النّساء للرّجال طلباً للنّكاح و السّفاد كما في طباع سائر الحيوانات المرتكزة فيها حبّ الإزدواج و السّفاد و الغرض منها في الطّبيعة إبقاء النّسل.

[5]- همان،ص 172-173 :

و امّا الغاية في هذا العشق الموجود في الظّرفاء و ذوي لطافة الطّبع فلما ترتّب عليه من تأديب الغلمان و تربية الصّبيان و تهذيبهم و تعليمهم العلوم الجزئية كالنّحو و اللْغة والبيان و الهندسة و غيرها...فان الاطفال و الصّبيان إذا استغنوا عن تربية الاباء و الأمّهات فهم بعد محتاجون إلي تعليم الأستادين و المعلّمين،و حسن توجّههم و التفاتهم إليهم بنظر الإشفاق و التّعطف فمن أجل ذلك أوجدت العناية الرّبّانيّة في نفوس الرّجال البالغين رغبه في الصّبيان و تعشقا و محبّة للغلمان الحسان الوجوه، ليكون ذلك داعياً لهم إلي تأديبهم و تهذيبهم و تكميل نفوسهم النّاقصة وتبليغهم إلي الغايات المقصودة في إيجاد نفوسهم، وإلّا لما خلق الله هذا الرّغبة و المحبّة في اكثر الظرفاء و العلماء عبثاً و هباء فلا بدّ في ارتكاز هذا العشق النفساني في النّفوس الّطيفة و القلوب الرّقيقة غيرالقاسية و لا الجافية من فائدة الحكيمة و غاية صحيحة.

توجّه: اگر عبارت «و إلّا لما خلق الله...» ترجمه تحت اللّفطي شود معناي صحيحي پيدا نمي كند. ما در متن،مقصود ايشان را –صرفنظر از اشكال ادبي عبارت-آورديم.

[6]- همان،ص173 .

[7]- همان،ص 175 .

[9]- اسفار،ج7 ، ص173 .

[10]- نهج البلاغه،ص 159 ،خطبه 109 .

[11] - الفقيه/ج4 /ص 18 /ح4970 .امام صادق(عليه السّلام).

[12]- كافي/ج5/ص559/ح12.امام صادق(عليه السّلام).

[13]- عارف و صوفي چه مي گويد؟،ص55 (اثر مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني).

[14]- مناقب،ص39،مقدمه مصحّح.

[15]- لمعات، به سعي دكتر جواد نوربخش،ص 50و51 .

[16]- مناقب،ص 40 و41 مقدّمه مصحّح.

[17]- نفحات الانس،ص589 شرح حال اوحد الدّين.

[18]- جستجو در عرفان اسلامي،ص 211-213 .

[19]- اسفار،ج7، ص174.«وتفصيل المقام أنّ العشق الإنساني ينقسم إلي حقيقيّ و مجازيّ و العشق الحقيقيّ هو محبّة الله و صفاته و أفعاله من حيث هي أفعاله و المجازيّ ينقسم إلي نفسانيّ و إلي حيوانيّ والنّفسانّي هو الّذي يكون مبدأه مشاكلة نفس العاشق المعشوق في الجوهرو يكون أكثر إعجابه بشمائل المعشوق،لأنّها آثار صادرة عن نفسه و الحيوانيّ هو الّذي يكون مبدأه شهوة بدنيّة و طلب لذّة بهيميّة و يكون أكثر إعجاب العاشق بظاهر المعشوق،لأنّها آثار صادره عن نفسه و الحيوانيّ هو الّذي يكون مبدأه شهوة بدنيّة و طلب لذّة بهيميّة ويكون أكثر إعجاب العاشق بظاهر المعشوق و لونه و أشكال أعضائه لأنها امور بدنيّه. والأوّل ممّا يقتضية لطافة النّفس و صفائها و الثّاني مما يقتضيه النّفس الأمّارة، و يكون في الأكثر مقارناً للفجور الحرص عليه.»

[20]- اسفار،ج7، ص179. از ترجمه عبارات به خاطر رعايت ادب معذوريم!

[21]- ابن عربي، ص92 .

[22]- همان،ص92-93.

[23]- گويا در نظر ابن عربي، آنانكه اين شيوه عشق ورزي را خلاف حجّت قطعي عقل و شرع مي يابند، روانهايي ناتوان و بيمار و بدانديش و بدسگال دارند!!

[24]- همان،ص93-94  به نقل از ترجمان الاشواق، ص7-9.

[25]- محيي الدّين ابن عربي، چهره برجسته عرفان اسلامي، ص64-65.

[26]- ابن عربي، ص95.

[27]- همان، ص96.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.