دروغ طرفداران خلافت

  • 1396/12/09 - 23:54
من نمی‌دانم که عذاب وجدان با برخی از طرفداران ماجرای سقیفه چه کرده است که به هرچیزی تمسک میکنند تا بتوانند به غصب خلافت توسط اهل سقیفه لباس مشروعیت بپوشانند. آنها به انحاء مختلف در صدد این هستند که عمل خلاف شرع اهل سقیفه را توجیه کنند و حتی در این راه به کلام حضرت علی نیز تمسک می‌کنند تا وجدانشان آسوده گردد.

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ آيا امام علی (عليه‌السلام) خلافت خلفاء را مشروع می‌دانست؟ این همان چیزی است که برخی از مستشکلین اهل‌سنت آن را مطرح می‌کنند. در نهج‌البلاغه، کلامی از حضرت علی (علیه‌السلام) نقل شده است که مستشکلین اهل‌سنت با استناد به آن، بر مشروع بودن خلافت خلفا استناد می‌کنند.
حضرت اميرالمومنین در نامه‌ای به معاويه مي‌نويسد: «إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَي مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَي مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَي قَاتَلُوهُ عَلَي اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّي.[1] همانا كسانی با من، بيعت كرده‌اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آن‌كه در بيعت حضور داشت، نمی‌تواند خليفه‌ای ديگر برگزيند، و آن‌كه غايب است نمی‌تواند بيعت مردم را نپذيرد؛ همانا شورای مسلمين، از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است. حال اگر كسی كار آنان را نكوهش كند يا بدعتی پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونی باز می‌گردانند، اگر سر باز زد با او پيكار می‌كنند، زيرا كه به راه مسلمانان درنيامده، خدا هم او را در گمراهيش وامی‌گذارد«.
آن‌ها می‌گویند: در اين نامه إمام، صريحاً اجماع مهاجرين و انصار بر خلافت كسی را باعث مشروعيت او دانسته، و آن را مصحح خلافت می‌داند و آن را مورد رضايت خدا و باعث طعن بر مخالفين آن و حتی حلال بودن قتال با آنان می‌داند.

پاسخ به این اشکال بسیار واضح است. وقتی به منابع تاریخی اهل‌سنت رجوع می‌کنیم، به روایات و مطالبی برمی‌خوریم که تصریح دارند که حضرت هرگز خلافت غاصبانه خلفا را مشروع ندانست.
اصلاً اگر امام علی (عليه‌السلام) بيعت با خلفای سه‌گانه را دليل بر مشروعيت آن‌ها می‌دانست، چرا خودش از بيعت كردن با آنان امتناع كرد؟ اين‌كه امام (عليه‌السلام) با آن‌ها بيعت نكرده است، از قطعيات تاريخ است كه حتی صحيح‌ترين كتاب‌های اهل سنت نيز به آن اعتراف كرده‌اند .
محمد بن اسماعيل بخاری می‌نويسد :«وعاشت بعد النبي صلي الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلي عليها وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر.[2] فاطمه زهرا (سلام‌الله‌عليها) بعد از پيامبر شش ماه زنده بود، وقتی از دنيا رفت، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند. تا فاطمه زنده بود، علی در ميان مردم احترام داشت؛ اما وقتی فاطمه از دنيا رفت، مردم از او روی گرداندند و اين جا بود كه علی با ابوبكر مصالحه و بيعت كرد. علی (عليه‌السلام) در اين شش ماه كه فاطمه زنده بود، با ابوبكر بيعت نكرده بود.»
بيعتی هم که بعداً صورت گرفت، از روی ميل و اختيار نبوده است؛ بلكه با زور و اجبار بوده است. چنان‌چه امام علی در نهج البلاغه می‌فرمايد :«إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتي أبايع.[3] مرا از خانه‌ام كشان كشان به مسجد بردند؛ همان گونه‌ای كه شتر را مهار می‌زنند و هرگونه فرار و اختيار از او می‌گيرند.»
صاحب کتاب الامامة و السیاسة در باب کیف کانت بیعة علی بن ابی‌طالب به نکات جالب و درخور توجهی اشاره کرده است. او نقل کرده است بعد از این‌که علی را به مسجد آوردند: «فقالوا له: بايع. فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك قال: إذا تقتلون عبد الله و أخا رسوله. وأبو بكر ساكت لا يتكلم.[4] گفتند: با ابوبكر بيعت كن. حضرت فرمود: اگر من بيعت نكنم، چه می‌شود؟ گفتند: قسم به خدایی كه شريك ندارد، گردنت را می‌زنيم. حضرت فرمود: در اين هنگام بنده خدا و برادر پيامبر را كشته‌ايد. ابوبكر ساكت شد و چيزی نگفت.»
جالب‌تر از کلام ابن‌قتیبه در الامامة و السیاسة، کلام مسعودی است .او آورده است: «حين اتي به ملببا بثوبه يقودونه إلي أبي بكر وقالوا: بايع، قال: فإن لم أفعل؟ قالوا: نضرب الذي فيه عيناك ، قال : فرفع رأسه إلي السماء، وقال: اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإني عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد يدك فبايع فأبي عليهم فمدوا يده كرها، فقبض علي أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة.[5] اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) را كشان كشان بردند به طرف ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كنی. دست علی (عليه‌السلام) مشت بود و باز نبود. تمام اين‌ها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند، نتوانستند. ابوبكر خود جلو آمد و دست خود را بر روی دست بسته اميرالمؤمنين به عنوان بيعت كشيد.»
اگر امام علی (علیه‌السلام) خلافت آنان را مشروع می‌دانست، چرا در روز شورای شش نفره، وقتی سه بار به حضرت پیشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند، تا با او بيعت كنند، حضرت با قاطعيت تمام رد نموده و اعلام كرد معيار و ملاك حكومت من، فقط كتاب خدا و سنّت پيامبر است و با وجود اين دو، نيازی به ضميمه كردن سيره ديگری نيست.
يعقوبی، تاريخ نويس معروف در خصوص اين ماجرا می‌نویسد: «وخلا بعلي بن أبي طالب، فقال: لنا الله عليك، إن وليت هذا الامر، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله عليك، إن وليت هذا الامر، أن تسير فينا بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر. فقال: لكم أن أسير فيكم بكتاب الله وسنة نبيه وسيرة أبي بكر وعمر، ثم خلا بعلي فقال له مثل مقالته الأولي، فأجابه مثل الجواب الأول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقالة الأولي، فأجابه مثل ما كان أجابه، ثم خلا بعلي فقال له مثل المقالة الأولي، فقال: إن كتاب الله وسنة نبيه لا يحتاج معهما إلي إجيري أحد. أنت مجتهد أن تزوي هذا الامر عني. فخلا بعثمان فأعاد عليه القول، فأجابه بذلك الجواب، وصفق علي يده.[6] عبدالرحمن بن عوف پيش علی بن أبی‌طالب (عليه‌السلام) آمد و گفت: ما با تو بيعت می‌كنيم به شرطی كه وقتی حكومت به دست تو رسيد، به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كنی. امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پيامب، تا اندازه‎ای كه توان دارم رفتار خواهم كرد .عبدالرحمن بن عوف پيش عثمان رفت و گفت: ما با تو بيعت می‌كنيم، به شرطی كه وقتی حكومت به دست تو رسيد، به كتاب خدا، سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كنی. عثمان در جواب گفت: بر طبق كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد .عبدالرحمن دوباره پیش امام رفت و همان جواب اول را شنيد، دوباره پيش عثمان رفت و باز هم همان سخنی را گفت كه بار اول گفته بود. برای بار سوم پيش علی بن أبی‌طالب رفت و همان پیشنهاد را داد، امام علی (عليه‌السلام) فرمود :وقتی كتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ما هست، هيچ نيازی به عادت و روش كس ديگری نداريم، تو تلاش می‌كنی كه خلافت را از من دور كنی .برای بار سوم پيش عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان جواب اول را داد. عبدالرحمن دست عثمان را فشرد و خلافت را به او داد.»
احمد بن حنبل نيز در مسندش این ماجرا را نقل کرده است که ابووائل از عبدالرحمن سوال کرد: «كيف بايعتم عثمان و تركتم عليا رضي الله عنه قال: ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك علي كتاب الله و سنة رسوله و سيرة أبي‌بكر وعمر. قال: فقال فيما استطعت. قال: ثم عرضتها علی عثمان فقبلها.[7] چطور شد كه با عثمان بيعت و علی را رها كرديد؟ عبدالرحمن گفت: من گناهی ندارم، من به علی گفتم كه با تو بيعت می‌كنم به شرطی كه به كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر رفتار كنی، علی فرمود: نمی‌توانم. به عثمان پیشنهاد دادم، او قبول كرد «.
اگر اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) خلافت و سيره و روش آن دو را مشروع می‌دانست‌، قطعاً در آن موقعيت حساس پیشنهاد عبدالرحمن بن عوف را رد نمی‌كرد تا مجبور نباشد بيش از دوازده سال ديگر خانه‌نشين باشد .
این سیره حضرت در زمان حکومتشان نیز ادامه داشت. وقتی ربيعة بن أبی‌شداد خثعمی به آن حضرت پیشنهاد داد كه من در صورتی با شما بيعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كنی، حضرت نپذيرفت و فرمود» :ويلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغير كتاب الله وسنة رسول الله لم يكونا علي شیء من الحق فبايعه.[8] وای بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كرده باشند، چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟»

حال سؤال این است، با وجود چنین مستنداتی که نقل شد و بسیاری دیگر که به خاطر مجال کم مقاله بیان نشده است، باز هم می‌توان گفت که علی خلافت خلفای قبل از خود را مشروع می‌دانسته؟ خلافتی که بارها بر غاصبانه بودن آن تاکید داشتند.
در نقلی از ابن ابی الحدید آمده که حضرت فرمود: «وغصبونی حقی، و أجمعوا علی منازعتی أمرا کنت أولی به.[9] قریش حق مرا غصب کردند و در امر خلافت که از همه شایسته‌تر بودم، با من به نزاع برخاستند.

پی‌نوشت:

[1]. نهج البلاغه، نامه17.
[2]. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص82.
[3]. نهج البلاغه، نامه28.
[4]. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، دارالعلم، بیروت: ج1، ص12.
[5]. إثبات الوصية، مسعودي، دارالعلم، بیروت: ص146.
[6]. تاريخ يعقوبي، يعقوبي، درالاکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص162.
[7]. مسند احمد، احمد بن حنبل، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص75.
مجمع الزوائد و منبع الفوائد، هیثمی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج5، ص185.
تاريخ مدينة دمشق، ابن‌عساكر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج39، ص202.
[8]. تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج3، ص116.
[9]. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، دارالعلم، بیروت: ج4، ص 104.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.