نیابت عامه و تقید علمای شیعه در ذکر نص
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در تاریخ اسلام امتیاز مذهب شیعه از سایر فرق اسلامی این بود که حکم خدا را به لفظ صادر از پیغمبر و امام معصوم (علیهمالسلام) تعبیر میکردند، در طول زمان 11 امام که به سال 260 هجری به پایان رسید و در طول غیبت صغری اصحاب ائمه (علیهمالسلام) همه مسائل دین و احکام شرع را از امامان (علیهمالسلام) بر حق پرسیده بودند و تعلیم گرفته و کتابهایی در هر موضوع تنظیم کرده بودند که مرجع عمل آنها بود و تا چهارصد نسخه که آنها را "اصول اربعمائه" مینامیدند در شمار آمده و از عصر غیبت علمای بزرگ مذهب آنها را جمعآوری کردند و کتاب جامع و کاملی درآوردند چون "کافی" که شیخ کلینی (علیه الرحمه) تنظیم نمود و کتاب "الشرایع" که ابنبابویه پدر صدوق تنظیم کرد و "فقه الرضا" که مؤلف آن بهطور تحقیق شناختهنشده است.[1]
علت اینکه علمای مذهب شیعه در این چند قرن در مقام بیان احکام دین اکتفا به ذکر نص روایات میکردهاند این نبوده که دارای مقام اجتهاد نبودند یا آنکه نمیدانستند حکمی را که فهمیدهاند به لفظ دیگر ادا کنند، در میان اصحاب ائمه و علمای مذهب محقق و دانشمندان بزرگ و نویسندگان موشکاف بسیار بودهاند که همه گونه تعبیر و نویسندگی را یاد داشته و کاملاً در نویسندگی مقتدر بودند علتش این بوده که:
1- تعبیرات خود ائمه معصومین برای عموم مکلفین رساتر و مفهومتر بوده.
2- دستور خصوصی دراینباره داشتهاند که باید بیان حکم به همان تعبیر صادر از معصوم باشد. این مطلب از اخبار بسیاری استفاده میشود که از آن جمله چند حدیث معروف ذیل است.
در کتاب "قضای" وسایل الشیعه به چند طریق از امام هشتم از پدرش که همه امامان معصوم بودهاند از پیغمبر (صلیالله علیه و آله) روایت کرده است که سه بار فرمود: «بار خدایا به جانشینان من مهربان باش، عرض شد یا رسولالله جانشینان شما کیاناند؟ فرمود آنکسانی که پس از من بیایند و احادیث مرا و سنت و روش مرا از من روایت میکنند و آنها را پس از من بمردم میآموزند.»[2]
شیخ مرتضی انصاری در مکاسب این روایت را در شمار ادله نیابت عامه فقها ذکر کرده است، اکنون باید در مفاد این حدیث تدبر کرد و متوجه شد که سه مطلب مهم از آن استفاده میشود.
الف: آنکه مقصود پیغمبر در این حدیث مراجع احکام و تعلیمات جامعه اسلامی است که مردم وظیفه دارند در تکالیف خود به آنها رجوع کنند و احکام خود را از آنها یاد گیرند و این مقام برای دو دسته ثابت است: اول امامان معصوم (علیهمالسلام)؛ دوم فقها عادل امت اسلامی و شامل ناقل حدیث پیغمبر درصورتیکه خود از اهل استنباط و فقاهت نباشد نمیشود اگرچه در صورت عدالت به روایت او میتوان استناد کرد زیرا ناقل حدیث پیغمبر درصورتیکه جاهل به مفاد آن باشد و فقه آن را درک نکند مقام خلافت را شایسته نیست بهعلاوه لفظ حدیث این است که همه حدیثها و سنتهای پیغمبر را نقل کند و این اشاره به مقام فقاهت مطلقه است.
ب: بهترین عنوان برای فقیه مطلق که در درجه دوم خلیفه پیغمبر اسلام (صلیالله علیه و آله) محسوب شده راوی حدیث و سنت است و لفظ مجتهد و تعبیرات دیگر برای صاحب این مقام مستحدث و نامناسب است و از اصطلاحات عامه است.
ج- باید صاحب چنین مقامی احکام و تعلیمات کلیه اسلام را به لفظ حدیث و سنت ادا کند تا بتوان گفت راوی احادیث و سنتهای پيغمبر (صلیالله علیه و آله) است و احادیث و سنتهای پيغمبر (صلیالله علیه و آله) را به مردم یاد داده در این صورت باید فتوی و حکم را به لفظ روایت و نص صادر از پیغمبر و امام تعبیر کند.
2- توقیع معروف و مورد اعتمادی که به خط امام عصر (عجل اللَّه فرجه) بهتوسط محمد بن عثمان برای اسحاق بن یعقوب صادر شد و فرمود: «اما حوادثی که واقع میشود درباره آنها به راویان احادیث ما رجوع کنید زیرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدایم، در این حدیث هم مرجع امور را بهطور مطلق راویان حدیث تعیین فرموده است و از این تعبیر دو مطلب استفاده میشود.
الف- آنکه در هرزمانی باید رجوع به راوی حدیث در آن زمان کرد نه به راویان حدیث دورههای گذشته و نه به خود حدیثی که روایتشده و از این راه ما در کتاب فقه فارسی خود برای اشتراط حیات در مرجع احکام نسبت به عوام به این حدیث استدلال کردیم.
ب- آنکه باید مرجع احکام را به لفظ معصوم و عنوان حدیث نقل کند تا رجوع به راوی حدیث صدق کند.[3]
3- حسین بن روح سومین نایب خاص امام عصر (عجل الله فرجه) از امام یازدهم راجع به کتابهای بنی فضال که یک دسته از مؤلفین اصحاب ائمه و روات شیعهاند فرمود آنچه را روایت کردهاند اخذ کنید و آنچه را رأی دادهاند واگذارید، البته معلوم است رأی و فتوای آنها کذب و از پیش خود نبوده وگرنه وثوق به آنها معنی ندارد آنچه میشود از این حدیث فهمید این است که در مقام بیان احکام دین آنچه را به لفظ صادر از امام و بهعنوان روایت نقل کردهاند حجت است ولی آنچه را فهمیده و از پیش خود تعبیر کردهاند باید واگذاشت و بدان اعتماد نکرد.
4- اجماع و سیره تمام فقهای مذهب شیعه از زمان پیغمبر تا آخر دوره غیبت صغرا بلکه تا اواخر قرن چهارم بهطورقطع این مطلب را روشن میکند که در مقام بیان احکام دین و تعلیم عموم مسلمین به همان نقل روایت و نصوص صادره اکتفا میکردند و از پیش خود تعبیری نداشتند و در برابر عموم فقهای مذاهب دیگر این امتیاز را حفظ کرده بودند و از اواسط قرن دوم اسلام که فقها و مراجع عامه شروع به استنباط و مسئله تراشی و رسالهنویسی کردند دو اصل در جامعه شیعه در برابر آنها محفوظ و مسلم بود اول آنکه در استنباط و فهم احکام دین بهجز نص قرآن و کلام معصوم مدرکی را معتبر نمیدانستند و قیاس و استحسان و رجوع به نظر عرف را خلاف میشمردند و ائمه دین به بیانات متعدده این امور را خطا میشمردند.
دوم آنکه حکم الهی را که میفهمیدند به همان نص روایت تعبیر میکردند و از پیش خود بیانی برای آن درنمیآوردند و این فتوا بر طبق نص سه دوره طی کرد.
1- از عصر خود پيغمبر (صلی الله علیه و آله) تا اوایل عصر غیبت صغری که ما این دوره را دوره (اصول اربعمائه "چهارصد رساله") مینامیم، در این دوره که سه قرن کامل طول کشید و تا بیش از دو قرن و نیم آن خود معصوم مرجع عام بود در جامعه شیعه چهارصد کتاب در این احکام دین تألیف شده بود و این کتابها همان نصوص صادره از معصوم بود که در هر موضوع جمعآوریشده و از روی آن احکام عموم مردم بیان میشد.
2- دوره مجامیع یا مدرسه شیخ کلینی که در طول غیبت صغری بود در این دوره رجال بزرگ مذهب شیعه متوجه جمعآوری و تنظیم "اصول اربعمائه" شدند و آنها را بهصورت یک کتاب بزرگ درآوردند، محمد بن یعقوب کلینی در مدت بیست سال کتاب کافی خود را تنظیم کرد. جمعآوری اصول در این کتب بدو نظر بود.
اول برای اینکه چون متفرق بودند بیشتر در معرض تلف و از میان رفتن و تحریف و دستاندازی بودند دوم اینکه نظم و ترتیب هر باب و هر مسئلهای در آنها کاملاً مراعات نشده بود و استفاده از آنها محتاج صرف وقت بسیاری بود در این دوره کلیه روایات مورد اعتماد در هر بابی با سلسله سند و اساتید متوالی آنها ضبط میشد و متن روایات ذکر میگردید.
3- دوره خلاصهنویسی مجامیع و کتب بزرگ احکام روش مکتب شیخ صدوق که در اواخر دوره غیبت صغری شروع شد و در آغاز غیبت کبری بهتوسط مکتب شیخ صدوق رسمی گردید، در این دوره چون علمای بزرگ مذهب که شیخ صدوق و پدرش ابوالحسن بن بابویه در رأس آنها واقع بودند ملاحظه کردند که کتابهای بزرگ شامل سلسله سند کمتر مورد استفاده عموم واقع میشود و همهکس حال و مال قدرت استنساخ و مطالعه و آموختن آنها را ندارد، شروع کردند به خلاصه کردن روایات و سلسله سند آنها را از متن کتاب ساقط کردند و متن هر روایتی را از امام یا راوی متصل به امام نقل کردند چنانچه خود شیخ صدوق در کتاب فتوای خود یا بهاصطلاح امروزه در رساله عملیه خود که کتاب "من لا یحضره الفقیه" است این روش را بهکاربرده و برخی علمای بزرگ متن فقه را خلاصهتر کردند بهاینترتیب که متن روایات را به اسقاط راوی و حذف ذکر امام به هم پیوستند و از آن کتاب جامعی ترتیب دادند که شامل همه مسائل و احکام فقه بود. پدر بزرگوار شیخ صدوق در کتاب الشرایع خود این روش را بکار برده و به نظر میرسد که کتاب فقه الرضا هم در این دوره جمعآوریشده باشد بههرحال در همه این دورهها و نزد همه علمای مذهب از زمان پیغمبر تا دوره صدوق این اصل مسلم بوده که باید حکم خدا و فتوای شرع مقدس را با زبان و تعبیر معصوم ادا کرد و چنانچه نباید اصل حکم دین را از پیش خود گفت تعبیر آن را هم تا جایی که ممکن است نباید از پیش خود کرد و البته این روش مسلسل در اثر دستور پیغمبر و ائمه بوده که در ضمن اخبار بسیاری بیانشده و ما چند روایت آن را برای نمونه نقل کردیم. [4]
اما باید دانست در طول هفتاد سال غیبت صغری نواب اربعه به نیابت از امام زمان (عجل الله فرجه) به امور امّت رسیدگی میکردند و در موارد لازم مستقیماً از امام دستور میگرفتند و نقش رهبری امّت را به عهده داشتند، چه بسا این مدّت برای آمادگی امّت جهت گزینش رهبران خود در دوران غیبت کبری کافی بوده است، یعنی امّت در این مدّت آماده شدند تا از میان فقها کسانی را که از نظر خصوصیّات به نوّاب اربعه نزدیکتر باشند برای رهبری خود انتخاب کنند و حکمت این امر در این است که ارتباط الهی از وحی به وصایت و از آن به نیابت خاصّه و پس از آن به نیابت عامّه درجهبندی میگردد.
در عصر غیبت کبری مسلمانان باید به فقیهان عادلی که بر طبق مقیاسهای عمومی به شایستگی آنها معرفت یافتهاند، مراجعه کنند، وظیفه مسلمانان، انتظار و دعا برای فرج امام زمان (عجل الله فرجه) است، در این دوران اگر چه ارتباط امام عصر (ارواحنا له الفداء) با اولیاء خدا به اشکال گوناگون ادامه دارد، لیکن هیچ کس نمیتواند ادّعا کند که با امام ارتباط مستقیم دارد و چنان که کسی زبان به چنین ادّعایی بگشاید مسلمانان وظیفه دارند که او را تکذیب نمایند. [5]
پینوشت:
[1]. شیخ صدوق، خصال، ترجمه کمرهای، کتابچی، تهران، 1374، ج1، ص 51
[2]. قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): «اللهم ارحم خلفایی». قیل یا رسول الله: و من خلفاؤک؟ قال: الذین يأتون بعدي و يروون حديثي و سنتي فيعلمونها الناس من بعدي».( شعیری تاج الدین، جامع الاخبار، رضی، قم، 1405 قمری، ص 181)
[3]. شیخ صدوق، خصال، ترجمه کمرهای، کتابچی، تهران، 1374، ج1، ص 52
[4]. همان
[5]. مشایخ فاطمه، قصص الأنبياء(قصص قرآن)، فرحان، تهران، 1381، ص 859
افزودن نظر جدید