عبادت حُـبّی (عاشقانه) و نمونۀ بارز آن

  • 1393/12/17 - 15:02
در مورد عرفان عملی گفته می‌شود عبادت عارف عبادت حبّی است. همه مومنان عبادت می‌کنند، اما عبادت عارف عبادت حبی است. ابن سینا در مقامات العارفین بین عابد، زاهد و عارف تفکیک قائل است. زاهد کسی است که از خوف خدا و مصون بودن از عذاب، بندگی و اطاعت می‌کند. عابد به طمع ثواب و رسیدن به پاداش عبادت می‌کند، اما عارف کسی است که خدا را از روی...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در مورد عرفان عملی گفته می‌شود عبادت عارف عبادت حبّی است. همه مومنان عبادت می‌کنند، اما عبادت عارف عبادت حبی است. ابن سینا در مقامات العارفین بین عابد، زاهد و عارف تفکیک قائل است. زاهد کسی است که از خوف خدا و مصون بودن از عذاب، بندگی و اطاعت می‌کند. عابد به طمع ثواب و رسیدن به پاداش عبادت می‌کند، اما عارف کسی است که خدا را از روی حب عبادت می‌کند. این برگرفته از احادیث معروفی است که به تعابیر گوناگون از ائمه(علیهم السلام) نقل شده که: «الهی ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک، بل وجدتک اهلا للعباده فعبدتک»[1]

البته معنای چنین بیاناتی این نیست که عارف خوف و طمع ندارد و از جهنم نمی‌ترسد. این طبیعی است که عارف هم می‌ترسد. او از عذاب خوف دارد. کسی از عذاب خوشش نمی‌آید، ولی انگیزه اصلی وی در عبادت حب است؛ یعنی حتی اگر عذاب و پاداش هم نبود، باز خدا را می‌پرستید. نه این که عذاب چیز مهمی نیست. هیچ کس عذاب را دوست ندارد. وقتی امیر المومنین(علیه السلام) در دعای کمیل می‌فرماید: «که گیرم عذاب آتش تو را تحمل کنم، چگونه بر فراق تو صبر کنم؟» «هبنی صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک».[2] به این معنا نیست که تحمل عذاب ممکن است، اما به فرض هم اگر ممکن بود، این فراق خیلی تلخ‌تر است. تحمل عذاب جهنم برای کسی که در مرتبه امیرالمومنین(علیه السلام) است، از تحمل فراق از خداوند آسان‌تر است؛ البته این سخن برای ما شعار است. البته حق خدا و وظیفه بندگی بالاتر از این حرف‌ها است. این درباره عذاب بود. در مورد بهشت نیز چنین است. قرآن فرموده: «و رضوان من الله اکبر[سوره توبه، آیه 72] رضوان الهی از بهشت با نعیم آن بالاتر است.» ما این را نیز نمی‌توانیم درک کنیم. آنها جدی می‌گویند که هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس[3]. نقل شده که رابعه در دستش ظرف آبی داشت و در دست دیگرش یک مشعل. می‌گفت با این کوزه آب می‌خواهم آتش جهنم را خاموش کنم و با این آتش می‌خواهم بهشت را بسوزانم تا خدا را فقط به دلیل خدایی‌اش بپرستم. این تمثیل برای این است که بگوید انگیزه عبادت من چیست. که منظور همان عبادت حبی است.

باید توجه داشت که همان عبادت خوفی و طمعی هم مقام بسیار بالایی دارد. افرادی می‌گویند که مردم خدا را به دلیل ترس از جهنم و به طمع بهشت می‌پرستند و انسان باید خدا را به خاطر خودش بپرستد. گفتن این سخن راحت است. دین هم ما را ملزم نکرده است، بلکه کسانی را که با خوف و طمع خدا را می‌پرستند، ستوده است. عبادت حبی نیز جدا از خوف و طمع نیست و آن البته مقام بالایی است که برای نوادر است. راه باز است برای این که انسان به آن جا برسد، ولی بندگی مراتب نازل‌تری نیز دارد. این حداقلی است که الزامی است. اگر ما در حد خوف و طمع هم خدا را عبادت کنیم، باید شاکر باشیم. اگر خدا را از ترس جهنم و برای برخورداری از نعمت‌هایش بپرستیم و از آن عذاب برهیم و به این نعمت متنعم شویم، این سعادت است، ولی سخن در این است که آیا فوق این نیز تصور است؟ بله. فوق این هم وجود دارد که برای صاحبان همت بلند است.

باید دانست در این میان مدعیانی هستند که با اینکه حتی علم به الفاظ سلوک هم ندارند، ولی اقدام به دستگیری عباد الله نموده و البته ایشان را به جایی جز ظلمات راهنمایی نمی‌کنند. کسانی که علاقه‌مند به شیوه‌های مختلف سلوکی هستند، باید از الگویی مطمئن پیروی کنند تا در این راه طولانی دچار کج‌اندیشی و انحراف در عقیده و اخلاق نشوند. از نمونه‌های بارز عبادت حبی(دلی) صحنه عاشوراست که مثال عینی است. امام حسین(علیه السلام) تجسم عرفان است. اگر می‌خواهید اوج عرفان اسلامی را به طور عینی نشان کسی دهید، به آنچه در این نصف روز عاشورا و به خصوص در آخرین لحظات آن رخ داده است، نگاه کنید. عرفان ناب این است، نه شطحیات حلاج و بایزید و افسانه‌ها و خیال‌بافی‌های تذکره الاولیاء. اینکه عرفان ناب شیعی را در مقابل تصوف تاریخی مطرح می‌کنیم برای این است که چنین منظره‌ای را در تاریخ تشیع داریم. در حادثه عاشورا معرفت، محبت و اطاعت در اوج است. در سخنان سالار شهیدان، عرفان نظری و در عمل ایشان، عرفان عملی در اوج است.
اصول اعتقادی و نظری عرفان در قرآن و سنت آمده است. عمل آن هم در زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) جلوه یافته است. یک نمونه که همه اینها در آن جمع باشد، صحنه عاشوراست. عالی‌ترین مرتبه معرفت و محبت و اطاعت را در همان آخرین لحظات امام حسین(علیه السلام) می‌‌‌بینید. در سخت‌ترین لحظاتی که حضرت قادر به تکلم هم نیست و دیگران احساس می‌کنند که چیزی می‌گویند. آخرین کلمات ایشان چیست؟ «اللهی رضا بقضائک، تسلیما لامرک، لا معبود سواک».[4] توحید، تسلیم، رضا، بندگی و عرفان در این جمله خلاصه می‌شوند. و این در حالی است که کسانی که تشنه معارف الهی در غالب عرفان اسلامی هستند، اگر در مورد مواردی این‌چنینی لحظه‌ای اندیشه کنند، به هیچ وجه حاضر نیستند به دنبال مدعیان دروغین عرفان سیر کنند.

پی‌نوشت:

[1]. بحارالانوار، ج 41، باب 101/ ص 14
[2]. دعای کمیل
[3]. اوحدی مراغه‌ای رکن‌الدین(۶۷۳-۷۳۸ قمری)، دیوان اشعار، غزل 418
در ضمیر ما نمی‌گنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
[4]. مطهری مرتضی، مجموعه آثار، ج17، ص 357
برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب شاخصه‌های عرفان ناب شیعی، اثر استاد محمد فنایی اشکوری

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.