آداب سر سپردن در اهل حق

  • 1394/06/16 - 08:47
یکی از آداب مهم و اساسی فرقه اهل حق، مراسم "سرسپاری" است که تقریباً به معنی سر تسلیم فرود آوردن در مقابل آداب‌ورسوم آیین اهل حق و تخطی نکردن از آن است. بنابراین هر فردی که این مسلک را پذیرفته باشد، باید چنین مراسمی را انجام دهد و به آن معتقد شود، در غیر این صورت خارج از مسلک محسوب می‌شود و از دید اکثر افراد این مسلک مراسم سرسپاری ضروری بوده و...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از آداب مهم و اساسی فرقه اهل حق، مراسم "سرسپاری" است که تقریباً به معنی سر تسلیم فرود آوردن در مقابل آداب‌ورسوم آیین اهل حق و تخطی نکردن از آن است. بنابراین هر فردی که این مسلک را پذیرفته باشد، باید چنین مراسمی را انجام دهد و به آن معتقد شود، در غیر این صورت خارج از مسلک محسوب می‌شود و از دید اکثر افراد این مسلک مراسم سرسپاری ضروری بوده و بعضی معتقدند خداوند هر سر را به بنیامین سپرده است. پس از فراهم کردن مقدمات و وسایل سرسپاری، مراسم سر سپردن آغاز می‌شود.
اولاً قربان یا خدمتی که به‌قصد جوز شکستن تهیه می‌شود، وقتی که آماده شد، در جمع حاضر شده و دعا خوانده می‌شود. ثانیاً پس از فراغت از ختم نذر مزبور جم جوز منعقد می‌شود. جوز، تیغ، سکه، وجه نقد، نیاز جوز، پارچه سفید یا شدّ و ظرفی برای جای جوز خرد کردن با سفره به جمع می‌آورند. جانشین پیر ازلي (بنیامین)  یعنی سیدی از خاندان‌ها با جانشین دلیل ازلي (داوود) یعنی دودمان دلیل‌های منتخبان نزد خاندان‌ها در جمع حاضر می‌شود. اگر دلیل حاضر نبود سید و پیر کسی از اهل جم را به وکالت موقت دلیل انتخاب می‌نماید و کسی هم که سر باید بسپارد اگر ذکور و کبیر و ممیز است شخصا در جمع حضور می‌یابد و آنگاه سید و پیر اتمام‌حجت با طالب یا نماینده او نموده و قبولی وی را استعلام، سپس دعای مخصوص جوز را قرائت نموده، آن‌وقت دعای تیغ سربریدن جوز را به اذن جم و استرضای طالب در همان ظرف جای جوز با تیغی که دعا خوانده‌شده بریده و بعد نیاز پای جوز را توسط خلیفه یا خود سید پیر، به تمام جم نشین قسمت کرده و یک دعای نذر را با ادای تکبیر مطابق معمول خوانده و بعد بقیه جوز را هم با همان تیغ در همان ظرف خردکرده، به جم نشین تقسیم می‌نماید و جم نشین هم که قبلاً قسمت نیاز به‌دستشان داده‌شده، تمام قسمت جوز را در کف دست راست نگه‌داشته، یک دعای دیگر یعنی همان دعای دوم نذر معمولی ادا کرده و متعاقب آن تکبیر و دعای سفره را خوانده، جم نشین به اذن سید هر یک قسمت جوز خود را خورده یا با قسمت نیاز برمی‌دارند که دست‌ها برای دست‌بوسی جم آزاد باشد، در این وقت دلیل که به معیت پیر در جمع نشسته است از اشخاصی که در جمع نشسته‌اند یکی را وکالت می‌دهد تا به وکالت او با دست چپ دامن خادم را گرفته و دستمال را که قبلاً به گردن طالب یا نماینده طالب بسته، طالب هم با همان دستمال که در گردن دارد با دست چپ دامن دلیل را می‌گیرد به ترتیبی که دست راست هر سه برای دست‌بوسی جم نشین آزاد باشد، آنگاه دست‌بوسی و دعای رخصت مطابق معمول انجام می‌گردد. با این شرط تا ختم دعای رخصت دست‌های طالب و دلیل از دامن خادم رها نشود و پس از ختم دعای رخصت دست‌ها از دامن‌ها آزاد گشته، بلافاصله دستمال نام‌برده توسط وکیل از گردن طالب بازکرده تقدیم حضور پیر و دلیل که در جمع نشسته‌اند می‌نماید و خلع خود را هم از وکالت موقت دلیلی اعلام می‌دارد. دلیل هم می‌پذیرد. وجه نقد پای جوز سهم پیر و دستمال هم سهم خود دلیل خواهد بود. بعضی هم دستمال بستن به گردن طالب را لازم نمی‌دانند.[1]
یکی دیگر از افراد اهل حق به‌طور مفصل مراسم سرسپاری را به‌صورت نظم درآورده و گفته:
کنون ای مرید حقیقت طلب
به جا آور این رسم از امر رب
پس از ختم آن خدمت پادشاه
در آن جمع آن خادم خوش لقا
به پیش آور جوز و آن قاب را
به روی یکی جامه پاک را
اگر طفل باشد وکیلش به جا
قبول است از امر آن کبریا
دگر پیر رهبر به حجت تمام
کند با همان سر که دارد قیام
بگوید چنین ای فلان در اصول
نمودی تو آیین حق را قبول
مرید گوید آمین قبول است آن
دگر پیر گوید دوباره فلان
خدایت بود شاه سلطان سهاک
بود پیر به نیام پیرت به پاک [2]
همانا سر سپردن در تمامی شاخه‌های اهل حق تقریباً جزو واجبات شمرده می‌شود، و حال‌آنکه اینگونه مراسمات اصل و اساسی ندارد.

پی‌نوشت:
[1]. الهی نورعلی، برهان الحق، جیحون، 1373، صص 50 و 115
[2]. جیحون آبادی نعمت‌الله، شاهنامه حقیقت، جیحون، 1373، تهران، ص 235

تولیدی

دیدگاه‌ها

داستان سلطان اسحاق ملقب به سلطان سهاک وچگونگی بوجود آمدن فرقه اهل حق بطوریکه در نقل و قولها و دستورات اهل حق آمده است مدتی قبل از پیدایش سلطان اسحاق (سهاک – ضحاک ) یک روز فردی بنام شیخ عیسی برزنجه ای که از سادات اهل تسنن و از مشایخ سلسله نقشبندی است مشغول تاریخچه نماز خواندن می شود که در حین خواندن نماز در عالم سیر باطنی یک لحظه نوری را در بالای سر خود مشاهده می کند و متعجب می شود ، ناگهان وحی از نور نازل می شود و بزبان شیخ عیسی می گوید ورجه دعایی ورجه تکبیری – دردانه بیانی ظلماتم وست او پیری – ها میردان کفتن اوشون نجیری که . ترجمه فارسی آن چنین است : قبل از دعا و قبل از تکبیر در دانه ای بودم که در تاریکی به پیری بستم و مردان جویای شکار هستند ، که اهل حق نظم کردی فوق را چنین تفسیر می کنند : قبل از اینکه به دنیا بیاییم و قبل از این که دعا و تکبیری در خصوص نماز داشته باشیم من در دانه ای بودم که بال و پر جبرئیل را سوزاندم و در جامه بابانائوس وعده پا گذاری حقیقت را داده ام این مردان که عبارتند از بنیامین و پیر موسی را قبلا فرستاده ام و منتظر آمدن من هستند . بعد شیخ عیسی در جواب می گوید : ور چه تکبیری ور چه سبحانی – نوری ویم دیم وردکانی- حجم قویلا پی من شکرانی . که ترجمه فارسی آن چنین است : قبل از تکبیر و قبل از سبحان الله خودم نوری دیدم که حجم قبول شد و شکر گذارم . مجددا نور جواب می دهد و می گوید : ورچه تکبیری ورچه سبحانی حجت قویلا پی شکرانی – یری تنانم کیانت ویانی – جام جمشیدن قدرش بذانی . ترجمه فارسی : قبل از تکبیر و سبحان الله حج تو قبول شده به تو تبریک می گوییم ویری تن ( بنیامین ، پیر موسی ، داود ) را بمنزل تو فرستادیم و آنها جام جمشید هستند قدرشان را بدانید یعنی این سه نفر مانند جام جم و کیخسرو که از روی خطوط آن اوضاع کواکب را درک می کنند و اوضاع و احوال عالم را می دانند ( این گفت وشنود در عالم باطن بوده است !!! ) . پس از چند روزی همان سه نفر معرفی شده بنا به اشاره باطنی بابا نائوس هوشیار می شوند و در جستجوی یکدیگرند تا اینکه در کوه شاهو روی چشمه آبی برحسب تداعی قبلی و کوشش باطنی بیکدیگر بر خورد نموده و جهت شناسایی کامل تری سئوال و جوابی را به میان می آورند و ازیکدیگر می پرسند که شما از کجا آمده اید ، اول ایوت حشار که اردبیل آمده ام و کمر باطنی خود را رو به پل بسته ام و اب از جایی خورده ام که هرگز گل آلود نمی شود و همیشه زلال است ، بعد ملا رکن الدین که مظهر قبلی پیرموسی است می گوید : من دمشقی هستم و از دمشق آمده ام و کمر باطنی خود را رو به پل بسته ام و آب از جایی خورده ام که هرگز سر چشمه آن خشک نمی شود پس از آن موسی سیاوه که مظهر قبلی داود است می فرماید : من حدثی هستم و از حدث آمده ام و کمر باطنی خود را رو به پس ( اشاره به سیر نزولی است ) بسته ام و اب از جایی خورده ام که هرگز کسی از آن نخورده است . پس ازآن پیر خدر شاهوی که مظهر قبلی پیر بنیامین است می گوید:خاک من از گل زرد است نه خاک سیاه، یعنی از نور هستم نه از ظلمات، نشانه من حد و حسابی ندارد و آبی که من خورده ام سر چشمه تمام بالا جوب هاست ( بر اساس همین اصول فوق است که اگر از یک نفر اهل حق سئوال شود آب از کجا خورده ای باید از طریق کلام های فوق جواب دهد و گرنه اهل حقش نمی دانند پس از معرفی و شناساندن خود همگی یکدیگر را شناخته و برای اجرای امر باطنی بابا نائوس یری تن فوق الذکر عازم خدمت شیخ عیسی میشوند. پس از ورود به خانه شیخ عیسی وچند روز توقف بالاخره به شیخ عیسی می گویند که شما باید خاتون دایراک ملقب به چیرمزبار که دختر حسین بیگ جلد و رئیس ایل جاف است خواستگاری نمایید، شیخ عیسی که کهن سال بوده و دیگر توانایی ازدواج نداشته انکار میکند تا این که نشانی نور به میان می آورند و بعد شیخ عیسی قبول میکند، همان سه نفر که پیر بنیامین، پیر موسی، پیر داوود بوده اند با مشورت شیخ عیسی جهت خواستگاری خاتون دایراک به منزل حسین بیگ جلد میروند و پس ازچند روزی توقف موضوع خواستگاری خاتون دایراک جهت شیخ عیسی را به مبان می آورند، گرچه به واسطه ی کبر سن شیخ عیسی راضی به این عمل نیستند لیکن از آن جایی که مقدرات چشم باطن حسین بیگ جلد هم باز می شود و پی به قضایا می برد و قول موافق میدهد که پس از مذاکرات عدیده و به جا آوردن رضایت طرفین و جاری شدن صیغه ی عقد و قرار داد مرسومی آن زمان خاتون دایراک را به نام عروسی از منزل حسین بیگ جلد کوچ وبه منزل شیخ عیسی می برند پس از مدت زمانی در بوستانی که ایوت حشار مامور کاشتن بوستان در برزنجه شده و نفرات مابقی به منزل شیخ عیسی میروند‍ در هر صورت خاتون دایراک و سایرین در همان بوستان بموجب نشانه ی قلبی باطنی منتظر هستند که ناگهان شهباز سفیدی از دور نمایان و به محض ورود دربوستان به شکل طفلی در دامن خاتون دایراک می نشیند و مانند حضرت عیسی بدون پدر و مادر ظاهر می شود و سه نفر معرفی شده یعنی همان یری تن به منزل شیخ عیسی که در قریه ی برزنجه از شهر زور بخش حلبچه استان سلیمانیه کشور عراق بوده می روند و تمام راز و نیاز خود را بنام تبریک بجا می آورد . مشهور است که پیر بنیامین وقتی داخل منزل می شود اول می خواهد دست شیخ عیسی را زیارت کند که در این موقع سلطان اسحاق مانند حضرت علی (ع) !!!! و شاه خوشین که در طفلی سخن گفته اند به زبان می آید و به لفظ کردی می کوید : پیره رنگینه ، نه چنی تو من پیره رنگینه – چه من رد موی و کو ملینه – گیله وه بیزار پیره – گیلوه گیله وه ، ترجمه فارسی آن چنین است : ای پیر رنگین به لفظ ادب به تو می گویم ، ای پیر رنگین از من می گذری کجا می روی ، بر گرد و بدون زاری برگرد . بعد پیر بنیامین به حالت گریه و زاری برگشت و گفت : همه چیز در چشم تو عیان است و آشکار و چیزی پوشیده و پنهان نمی ماند و چون شیخ عیسی بر حسب ظاهر بزرگ است از لحاظ بجای آوردن ادب بود که به طرف او رفتم ، بعد از هفت روز اسم او را سلطان اسحاق می گذارند که پدر ظاهری او شیخ عیسی و مادر ظاهریش دایراک است . در مورد نام گذاری او در کلام خزانه بنظم کردی چنین نگاشته شده که ترجمه فارسی آن چنین است : از بابا لیان که نام قبیله شیخ عیسی است عزیزی بوجود آمده و هفته اش که گذشت اسم او را گذاشتند و نام او بدست بنیامینیان افتاد و این وجود مظهر حق و خاونکار (خاوندگار) است که پیر آن بنیامین می باشد . شیخ عیسی که پدر ظاهری سلطان اسحاق است عازم کعبه خانه خدا می شود که در مراجعت در بین راه دارفانی را وداع می کند . شیخ عیسی غیر از سلطان اسحاق سه فرزند دیگر نیز به نام های خدر،قادر و سلامت داشته و چون بعد از شیخ عیسی به تدریج سلطان اسحاق رشد نموده و به سن بلوغ میرسد و اعجاز و کرامات او سر تا سر محال برزنجه را فرا می گیرد و به این سبب سه برادر فوق بر سلطان اسحاق حسد می برند وی را جادوگر و افسونگر معرفی می کنند و چون دروغگویی آنان لطمه ای به سلطان اسحاق وارد نمی کند لاعلاج از سلطان اسحاق درخواست می کنند که از یکدیگر جدا شوند و مالیه شیخ عیسی را هم بین خود تقسیم کنند و چون سلطان اعتنایی به مال دنیا ندارد لذا تمام دارایی شیخ عیسی را به سایر برادران خود داده و خودش با بردن یک تخته قالیچه و یک سفره جای نان قانع شده و آنها را برداشته و همراه با جمعی از یاران یعنی همان یری تن سابق الذکر از برزنجه بطرف کوهی که نزدیک قریه فوق و به شندرکوه معروف است رهسپار می شوند . پس از رسیدن به پای شندر کوه غاری که اکنون به مرنو (غارنو ) مشهوراست و تا آنزمان کسی آنرا ندیده بود به چشم خورده و همگی داخل آن غار شدند ، پس از آنکه در غار قرار گرفتند قادر برادر سلطان اسحاق لشکری جمع آوری می کند و می گوید برای جنگ با اسحاق آمد و لشکر لازم است و لشکری بنام قوشن چیچک ( قوشن در زبان قدیم ایرانی از جمله فارسی ، ترکی و کردی به معنی سپاه است ) از محال برزنجه گرد آوری کرده و برای جنگیدن با سلطان اسحاق به شندر کوه می روند در این موقع یاران غار از آمدن لشکر قادر ، سلامت و خدر مطلع و قضایا را به سلطان رسانیدند و گفتند از طرف فرزندان شیخ عیسی لشکر بی سر و سامانی آمده که از دیدن آنها لرزه بر انداممان افتاده و چون سلطان از باطن همگی با خبر بوده به یاران خود نوید داده و گفت نترسید ، رفع بلا می شود !!!؟؟؟ وقتی لشکر نزدیک شد به داود مأموریت داد که به جنگ آنها رود و آنها را نابود و هلاک سازد ، این بود که داود بفرمان سلطان مشتی خاک را از زیر قالیچه قدرتی برداشته و به جنگ لشکر چیچک رفت و با پاشیدن همان مشت خاک در میدان جنگ چنان گرد و غباری ظاهر شد که سه روز هوا تاریک شد ؟؟؟!!!! و همان تاریکی وسیله ای شد تا لشکر قوم چیچک در هم ریخته و یکدیگر را بقتل برسانند ؟؟؟!!! و در مدت این سه روز یاران غار چیزی نخوردند ( که احتمالا به خواب زمستانی رفته بودند و پس از گرم شدن هوا از خواب زمستانی بیدار می شوند ) و پس از سه شب و سه روز که هوا روشن شد { حتما این از امداد های غیبی سلطان اسحاق بوده است ؟ } و بقیه قشون چیچک تار ومار شده بودند که بمناسبت همان روز آنرا جشن یاری قرار دادند که بنام دعوات شاهی معروف شد زیرا سلطان گفته بود : این مقدرات برای این بوده که پیروان ما در این موقع هر ساله سه روز بنام دعوات شاهی روزه بگیرند و از آنروز قرار بر این شد که گروه اهل حق پیرو سلطان اسحاق هر ساله سه روزرا روزه بگیرند . روزه مزبور چند اسم دارد مناسبتی نامیده شده است : نیت مرنوی ، دعوات شاهی و نیت قول طاسی۱- نیت مرنوی ( غارنو) قصد جای آوردن سه روز روزه ، به احترام روزه غارنو ۲- دعوات شاهی چون راجع به سه روز مزبور ، سلطان بیاران تأکید کرده هر سال به همان وعده از راه سپاسگزاری و به افتخار آن قدرت نمایی خداوند سه روز روزه دار باشند به این مناسبت موسوم به دعوات شاهی گشت زیرا اهل حق دعوت به چنین عبادتی شدند ۳- نیت قول طاسی ، قول طاس یعنی دانا نمودن و امر کردن به آن روزه که نیکو و زینت بخش عالم روحانی است . نظرات دیگری نیز در دفاتر کلام اهل حق در مورد سلطان اسحاق وجود دارد که بعضأ متضاد به نظر می رسد . علی رغم اعتقاد بعضی از خاندان های اهل حق مبنی بر اینکه سلطان اسحاق فاقد فرزند بوده و با تعیین هفت نفر خاندان های مختلف اهل حق را بنیان گذاری نموده در دفاتر کلام موجود نزد بعضی ها بحث را کاملأ رد نموده و چنین توضیح می دهند : پس از ازدواج ظاهری سلطان اسحاق با خاتون بشیره دختر میر خسرولرستانی والی لرستان صاحب هفت فرزند بنام های ۱- محمد گوره سوار سر حلقه هفتوان و فرزند ارشد ( پدر شاه ابراهیم ) ۲- ابوالوفا پدر خاموش ۳- شهاب الدین که زن اختیار ننموده و فاقد اولاد می باشد ۴- حبیب شاه زن اختیار ننموده و فاقد اولاد می باشد ۵- حاجی باویسی ۶- میر ۷- مصطفی . از کلام های دوره هفتوانه از کتاب رموز یارسان نوشته قاسم افضلی در صفحه ۲۴ چنین آمده است : ((وآتش بنیامین ، پادشاه ارش کرد و آتش بنیامین ، اول تو بنیر نام هفت لامین ، موسی بیادا یک یک نه ثبتش ، نیا نام هر هفتش ، میر و مصطفی هام شرط قدیم ، نه گاو نه ماهی نه لوح نه اقلیم ، محمد عبدالوفای ، آنانم وصف گواهی داوی ، شاب دین حبیب شای ، مجرد قول هردو دنیای ،حاجی با ویسی ویش علمداران ، علمداربرتا که و بارن ، سلطان صحاک خاتم طیارن ، چه روژ حساو آنانم یارن ، غلامان دیشان ای رنگ و کاوه ، فرزنان چرین کلهم دوباره ، فرزنان چرین غلامان نودم ، آمان و ویلان شاه صاحب کرم . ترجمه فارسی ، سلطان اسحاق به پیر بنیامین گفت که نام هفت فرزندم را بگذارید وبا شادی و سرور که پیر موسی در دفتر معروف پیرموسی ثبت می کند، میر و مصطفی هم شرط و اقرار قدیم ( در بحث دونا دون ) محمد و ابوالوفا که قبلأ وصف گواهی روح عظیم آنان را داده ام ، شهاب الدین و حبیب شاه که دارای قول و قرار بوده و مجرد می مانند ، حاجی باویسی خود علمدار این حرکت و ارکان خواهد بود و من سلطان اسحاق ختم یاران طیار یارستان هستم و در روز محشر و حساب آنان(فرزندانم ) را در کنار خود به عنوان یاران مظهریت حق خواهم داشت و سایر غلامان و یاران متوجه نام گذاری و این عهد و میثاق شده و آنوقت یاران و فرزندان خود را نزد سلطان صدا زدند )). براساس بعضی ازدست نوشته های اهل حق ولادت سلطان اسحاق در سال ۵۸ ( هجری ) و وفات وی در سال ۶۷۵ (هجری ) بوده است . یعنی ۶۱۷ سال عمر کرده است ؟؟!!! . که به غیر از حضرت نوح نبی الله (ع) کسی دیگر چنین عمری طولانی آن هم به اذن خدای تبارک وتعالی بوده ، نداشته است . برای ظهور پیشوایان مذهبی یارستان (اهل حق ) و تحریردفترها ، تاریخ دقیقی بجای نمانده است . درنامه ی سرانجام یا دوره هفتوانه موسس و مقنن اهل حق را سلطان اسحاق ( ۶۱۲ متولد ۳۰۰ سال عمر) می داند که سده هفتم یا هشتم بوده است . قاسم افضلی می گوید : این مسلک ابتداء در قرن چهارم به وسیله شاه خوشین رواج یافته و او وعده داده که پس از رحلت خود روح ذاتی اش به جسم شخصی به نام سلطان اسحاق حلول خواهد کرد . نعمت اله جیحون آبادی درکتاب شاهنامه حقیقت ( حق الحقایق ) آداب و قوانین اهل حق را که بصورت شعر سروده است مختصری از تاریخچه این فرقه را بازگو می کند : در قرن چهارم هجری مبارک شاه ملقب به شاه خوشین درایلات ظهور کرد و در قرن هشتم هجری میان مناطق کردنشین سلطان اسحاق ظهور کرد . عده ای از اهل حق ، این ایام و تواریخی که در شاه نامه حقیقت ذکر گردیده سندیت تاریخی نمی دانند و سلطان صحاک را مظهر حیدر و ذات حق می دانند که معتقدند پیروانش در باطن ملک بوده و بظاهربصورت غلامان آن حضرت جلوه گر گشتند . حق : ذات خداوندگار ( به مخفف خاونکار هم گفته می شود ) را گویند و اهل حق خدا را به این نام خوانند . شاه خوشین همان سلطان اسحاق است . شاه خوشین اسم مولا است یعنی در جم بنام حضرت علی (ع) گردهم جمع می شوند . تعیین تاریخ پیدایش اهل حق کار ساده و آسانی نیست زیرا به قول نویسنده کتاب سرسپردگان منبعی که بتواند تاریخ حقیقی پیدایش آئین اهل حق را نشان دهد ، سراغ نداریم . مجید القاضی در رمز یاری چنین می نویسد . موحد بشیری در نامه ی خود برای سازمان تبلیغات چنین می نویسد : کتاب جامعی که تمام آثار و تاریخچه ی زندگانی و گفتار بنیانگذاران حقیقت و اهل حق را دربرداشته باشد ، نه تنها تألیف نشده ، بلکه امکان تألیف آن هم برای هیچ فردی به تنهایی میسر نیست . جیحون آبادی اسفاری را در کتاب شاهنامه حقیقت می آورد که مؤسس و پایه گذار اهل حق را نصیردانسته و او را غلام حضرت علی (ع) می داند . ولی آنچه در مورد پیدایش این فرقه از شهرت و اتقان بیشتری برخوردار است ، این است که زمینه های پیدایش این فرقه در قرون دوم و سوم هجری وجود داشته ولی پیدایش این فرقه در قرن ششم توسط فردی به نام (سلطان اسحاق ) فرزند شیخ عیسی برزنجه ای که از عراق به ایران مهاجرت می نماید و درمنطقه ی اورامان قریه ی شیخان سکنی می گزیند صورت پذیرفته است . مینورسکی می نویسد : « اهل حق در قرن نهم به وجود آمده اند » . نورالدین مدرسی چهاردهی بنیانگذار اهل حق را شیخ صفی الدین اردبیلی می داند . و این قول بعید به نظرمی رسد زیرا او صوفی بوده نه اهل حق . صفی زاده می نویسد : آئین اهل حق در قرن دوم هجری توسط بهلول ماهی و یارانش پی ریزی شده است . نورعلی اللهی در یک قسمت از کتابش می نویسد : در قرن سوم هجری شخصی به نام شاه فضل ولی ، مسلک اهل حق را تأسیس کرده است ... اما قول جیحون آبادی را افرادی از سران اهل حق بمانند شیخ امیر و داود وکیل سلطان که هر دو اشعاری به زبان کردی آورده اند و نصیر را موسس این فرقه می دانند تأیید می نماید . و البته با توجه به تاریخ و رجال چنین شخصی در دوران حضرت علی (ع) وجود نداشته است . علی محمدی برنجه درمجله پیک آذر به تاریخ شهریور ۱۳۸۰ چنین می نویسد : اهل حق یا عاشقان مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام که به نام های مختلف دیگر از جمله علوی ، علویون ، نصیریه ، سیدطالبی [ سرطالبی – گوران – خروسی – ابدال خانان – ملک طاووسی که نام شیطان است – علی اللهی – طایفه ، یارسان] و در جمع ،اهل حق خوانده می شوند ، بنا به اقوالی که از سلف به خلف رسیده ، بازماندگان همان اصحاب سر هستند که در بین جانشینان حضرت رسول (ص) را بر خویشتن مراد دانسته و به فرمان و عشق او قدم بر داشته اند . گفتنی است از نخستین روز ظهور پیدایش این فرقه ، بعضی اجداد آنان مسیحی ، ارمنی ، آشوری دانند . اما اهل حق می گویند که فرقه ای از ریشه اثناعشریه و یکی از سلسله عرفا به شمار می آیند و در عین حال میان خود و متصوفه اهل تفاوتی قایلند ؛ چه متصوفه بیشتر معتقد به وصول اند ، لیکن اهل حق معتقد به سلوک هستند ، و چون سر سلسله ی اهل حق حضرت علی ابن ابی طالب [ع] است ، لذا به اهل حق مشهور شده اند . رشید شهمردان رئیس انجمن زردشتیان در بمبئی هند ، معتقدند که مسلک اهل حق از دین زردشتی متأثر و اخذ شده است و این نظریه بطورکامل مقرون به صحت نیست ، فرقه اهل حق از زردشتی ، مانوی ، مهرپرستی ، فلسفه یوگی ، یهودیت ، مسیحیت و تصوف اسلامی متأثر گردیده و ازهر یک مطالبی برداشت کرده و از مجموعه آن ، آئین اهل حق پدیدار شده است . !! ( خاکسار و اهل حق – مدرسی چهاردهی ) اسکندراسفندیاری در کتاب پژوهشی درباره طوایف غلات « حروفیه » می نویسد : این فرقه که خود را اهل حق یا اهل الحقیقه می دانستند . پیرو فضل اله نعیمی تبریزی استرآبادی بودند که در زمان امیر تیمور آن مذهب را بدعت گذارد ... القابی نظیر « و من عنده علم الکتاب ، خاتم اولیا ، خاتم ثانی ، مظهرالوهیت ، صاحب ولایت ، مسیح قائم ، قائم آل محمد ، مهدی شهید ، صاحب بیان ، صاحب تأویل ، مظهر کلام قدیم و شهاب الدین نسبت داده شد ... آنان عالم را قدیم می دانند که به سمت دوران ازلی سرمدی همواره در حرکت می باشد . تغییراتی که در عالم مشاهده می شود معلول همان حرکت است . خداوند تعالی در شخص انسان متجلی می شود . این مظاهر الهی در صورمتوالیه انبیا و اولیا عاقبت به صورت الوهیت ظهور می کند ... عده ای معتقدند که نماز وروزه توسط صاحب تأویل یعنی فضل اله انجام گرفت و دیگر تکلیفی بردوش ما نیست . ( ص ۱۷۴ و ۱۷۵ )

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.