پیشتاز مدعیان دروغین بابیت

  • 1392/04/25 - 19:27
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تاریخ گواه خوبی بر این مطلب است که افراد زیادی از گروه های مختلف مدعی نیابت، بابیت، سفارت و حتی مدعی امامت شده اند و هریک برای خود هوادارانی فراهم کرده و عده ای نیز در این زمینه بساط پهنی گسترانیده اند
حلاج، پیشتاز مدعیان دروغین

هر چه به آخرالزمان نزدیک تر می شویم، آوازه ی مدعیان نیابت بلندتر و تعداد طمّاعین بیشتر می شود. این ادعاها و ارتباط با امام عصر(ارواحنا فداه) منحصر در این مقطع زمانی نیست و امری تازه و نو ظهور به حساب نمی آید. درخت منحوس ادعا ریشه در اعماق تاریخ داشته و سر از زمان غیبت صغری در می آورد.

تاریخ گواه خوبی بر این مطلب است که افراد زیادی از گروه های مختلف مدعی نیابت، بابیت، سفارت و حتی مدعی امامت شده اند و هر یک برای خود هوادارانی فراهم کرده و عده ای نیز در این زمینه بساط پهنی گسترانیده اند.

افرادی چون نمیری ها، ابوطاهر ها، شلمغانی ها، احمد بین هلال کرخی ها و حلاج ها از جمله مدعیان دروغین این عرصه اند.
ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج، درسال 244 در روستایی از توابع فارس متولد شد. پدرش به شغل حلاجی مشغول بود و در اهواز و تُستر (شوشتر) کار می کرد.[1] او در سن نوجوانی به شوشتر رفته و دو سال در خدمت سهل بن عبدالله تستری بود و مسلک تصوف را از وی آموخت.[2] حسین بن منصور در هجده سالگی رهسپار بغداد شد و از آن جا به سمت بصره رفت و در بصره با شخصی به نام عمرو بن عثمان مكي خو گرفت و چندی از ملازمان وی بود. حلاج که به شطحیات مشهور است، این کار را در بصره آغاز کرد و به همین دلیل عمرو از حسین رنجیده شد و از او فاصله گرفت. او به بغداد بازگشت و در کلاس درس جنید بغدادی[3] حاضر شد. جنید وی را به نصیحت کرده و امر به سکوت نمود و از حلاج خواست تا خلوت نشینی را برگزیند.

او بنابر فرمایش استاد خود مدتی را به گوشه نشینی گذراند ولی تاب نیاورد و برای زیارت کعبه راهی حجاز شد[4] و یک سال در مکه و مجاور بیت الله ماند و به غیر از برای قضای حاجت از آن خارج نمی شد. او برخلاف دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله که ترک رهبانیت را شرط مسلمانی می دانستند، هر روز غذایی جز سه لقمه نان و اندکی آب نمی خورد. حلاج پس از بازگشتی دوباره به بغداد، به جمع یاران جنید پیوست ولی بخاطر افراط در شطح گویی و ندای کفرآمیز "اناالحق" از جانب ایشان طرد شد و رفت و آمد خود را با صوفیه قطع کرد. او به همین دلایل، از جانب اقوام خود هم مترود شد و پدر زنش ابويعقوب و استادش عمروبن عثمان اورا از خویش دور کردند.[5] کار به جایی رسید که جنید بغدادی وی را از منحرفین خواند و به حلاج گفت: تو در اسلام رخنه اي و شكافي افكنده اي كه سر جدا شده از پيكرت مي تواند آن را مسدود كند.[6]

حلاج پس از این، مسافرت هایی به هند و ماورالنهر و... داشت و در این مناطق طرفدارانی برای خود جمع نمود. او پس از دیدار با اقوام فاسدالرأیی مثل مانویان و بودائیان به بغداد بازگشت و فعالیت های خود را در این نقطه گسترش داد. یکی از کارهای او این بود که با گشتن و پرسه زدن در میان کوی و برزن، با انجام کارهای خارق العاده ای که تحفه ی سفر او به هندوستان بود! مردم را به عقاید خویش دعوت می کرد و فریاد می زد که مهدی موعود از طالقان ظهور خواهد کرد و ظهور او نزدیک است.[7] و با این کار در مصداق حدیث کذَّب الوقّاتون قرار گرفت.

حسین بن منصور با وجود اینکه مسلک و مذهب تسنن داشت، با فرستادن نامه به افراد بزرگی چون سهل نوبختي و ابوالحسن بابويه، خود را نائب و وکیل امام عصر (ارواحنافداه) معرفی می کرد. حلاج تلاش می کرد تا افرادی چون ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي (متکلم امامي) را به جرگه ی یاران خویش بیاورد. اسماعیل در پاسخ به خواسته ی حلاج گفت: «وکيل امام زمان (ارواحنافداه) بايد معجزه و گواهی بر مدعا داشته باشد. اگر راست مي‏ گويی و بر ادعای خود صادقی، موهاي مرا سياه کن! اگر چنين کاري انجام دهی، همه ی ادعاهايت را مي‏ پذيرم» حلاج که خود را ناتوان و ادعای خود را کذب می دانست، با استهزاء مردم بدرقه شد و از شهر بیرون رفت. او برای رسیدن به هدف شوم خود به شهر قم نیز پا گذاشت و به مغازه ی ابن بابویه (پدربزرگوار شيخ صدوق) رفت و خود را نائب و نماینده ی حضرت حجت (علیه السلام) خواند. لکن مردم همیشه معتقد و مذهبی قم، بر وی شوریده و او را از شهر بیرون انداختند.[8]

این نکته در زندگی حلاج جالب توجه است که بعد از طرد شدن از جانب متصوفه و هم مذهبان سنی اش، سعی داشت تا در بین امامیه و بزرگان شیعه نفوذ کرده و با ادعای بابیت و مدعی نیابت، مقاصد باطلش را پیگیری کند. به همین دلیل علمایی چون شیخ طوسی، ابن اثیر و ابن ندیم، وی را یکی از مدعیان دروغین بابیت می دانند.[9]

حلاج سرانجام از انحرافات خویش بازنگشت و مورد لعن امام زمان (ارواحنافداه) قرار گرفت[10] و براثر فتاوای بزرگان اهل سنت همچون ابوبكر محمد بن داوود در سال 301 هجری قمری در بغداد به زندان افتاد و در سال 309 پس از هفت ماه فرصتی که برای توبه به او داده شد، محاکمه شد و به قتل رسید.[11]

منابع:

[1]. هربرت میسون، حلاج، ج۱، ص۱۴ـ۱۵، ترجمه مجدالدین کیوانی، تهران ۱۳۷۸ش.

[2]. سهل تستری، سهل‌ بن عبداللّه تستری، از مشایخ صوفیۀ خوزستان و عراق عجم در قرن سوم بود.

[3]. جنید بغدادی‌، ابوالقاسم‌، صوفی نامدار قرن ‌سوم‌ وشافعی مسلک می‌باشد./عبدالوهاب‌ بن‌ علی‌ سبکی‌، طبقات‌الشافعیه‌الکبری‌، ج‌۲، ص۲۶۰

[4]. مباني عرفان و تصوف و احوال عارفان ،علي اصغر حلبي ،تهران ،انتشارات اساطير، ص302

[5]. جستجو در تصوف ايران.عبدالحسين زرين كوب.انتشارات اميركبير،ص136

[6]. مصائب حلاج.لوئي ماسينيون ،ص320

[7]. آثار الباقيه ،ابوريحان بيروني.ص275

[8]. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص 48؛ / صدر، سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغری، ص 532

[9]. الغيبه، شيخ طوسي، ص262/ الكامل ابن اثير ،ج8، ص7-126/ الفهرست، ابن نديم، ص284، چاپ مصر، ص 284

[10]. حدیقة الشیعه مرحوم مقدس اردبیلی ص 737

[11]. خطیب بغدادی، تاریخ بغدادی، ج۸، ص۷۰۵

دیدگاه‌ها

درست نیست شمایی که دم از مسلمانی میزنید اینگونه یا بهتر بگویم کورکورانه شخصیت بزرگی چون حسین منصور حلاج را مورد طعنه قرار دهید . چون بسیاری از گفته ها نادرست و کذب میباشد . خلاصه اناالحق را هم فرعون گفت هم حلاج ، اولی نفی خدا میکرد و دومی نفی خود . یا الله .

سلام تشكر از انتقاد شما؛ اما آيا مطلبي را كه از 10 منبع كه در بين ايشان منابع تصوف هم مي باشدبيان شده، كوركارانه مي دانيد؟! ادعاي بزرگي حلاج را با چه مستندي اثبات مي كنيد؟ بازي با الفاظ شگرد تصوف و عرفان هاي انحرافي و نوظهور است. چگونه حلاج با اناالحق نفي خود نمود؟!

تحقیفات شما را خواندم سطحی و بی تحلیل بود همچنین از دانش کافی در شخصیت شناسی نقل قول ها برخوردار نبود به خصوص منصور حلاج بیشتر تلاش کنید قبل از انکه منتشر کنید .

بدور از اندیشه است...بابیت کجا و منصورها کجا... وقتی من و تو به درک درستی از وجود نرسیدیم چطوری میخوای اناالحق رو درک کنی. در دیده ی دیده دیده ای می باید

این آقایون که می فهمند اناالحق کفر نیست چرا توضيح نميدند که ما هم بفهمیم? چرا اینا که از مولوی دفاع میکنند یک بار اراجيفش تو مثنوی رو نميخونند تا بدوانند این مولاشون برای عمر ملعون قائل به عصمت بوده?

آن یار کزو گشت سر دار بلند جرم اش این بود که اسرار هویدا میکرد...

زاهد از بیم یک انگشت ز حق رو گرداند پوست گیرند ز عاشق بنگر باکم نیست..

روزی که انالحق به زبان می آورد منصور کجا بود ؛ خدا بود خدا...

منابع شما برای شما معتبره هرچیزی ممکنه بعد گذر زمان منحرف بشه حتی تصوف دلیل بر اشتباه اصل نیست علی چه بود و شما شیعه ها که شبیهش نیستید چه دلیل نمیشه بخاطر دروغ پرستی و خود هدایت شده پنداری علی رو با شما یکی کنم هرکسی بالا تر سربه زیر تر بی قضاوت تر

انالحق یعنی چه اگر حلاج میگفت خدایا توحقی و من هستم خودش رو خدا دونسته بود و دو خدایی کرده بود اما وقتی بگی من خدا هستم یعنی من جسمانی انسانی وجود نداره خدا همه چیزه و من هم خدا گرچه از توان شما خارجه درک انالحق مولانا مطرح میکنه آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد گفت من گفتش برو هنگام نیست برچنین خامی مقام خان نیست خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وارهاند از نفاق رفت آن مسکین سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر پخته گشت آن سوخته پس بازگشت باز گرد خانه ی همباز گشت حلقه زد بر در به صد ترس و ادب تا بنهجد بی ادب لفظی ز لب بانگ زد یارش که بر در کیست آن گفت بر در هم تویی ای دل ستان گفت اکنون چون منی ای من درآ نیست گنجایی دومن را در سرا

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.