ابهام گویی کریشنا مورتی!
پایگاه جامع فرق ادیان و مذاهب_ یکی از خصوصیات مورتی مبهمگویی اوست. وی در بسیاری از مسائل یا اصل مسئله را به شکل مبهم بیان میکند و یا جواب آنرا به گونۀ مبهم میدهد. غرض او از این شیوه، گمراه کردن مخاطب است تا مخاطب نتواند اشکالات گفتاری وی را به راحتی پیدا کند. یکی از مبهمگوییهای مورتی، مسئلۀ ذهن است. او در خصوص یک موضوع معین که برای همگان تقریبا معنای مشخص دارد، عبارتهای گوناگون و تعریفهای متفاوت به کار میبرد که شنونده یا خواننده را عاقبةالامر در گیجی و سردرگمی نگه میدارد. وی در ابتدای کتاب در خصوص ذهن میگوید:
«گذشته همان «من» است. در اکنون نشان از «من» نیست. مادام که گذشته را به کار گرفته باشد، من نیز وجود خواهد داشت. «ذهن» در حقیقت همین گذشته و همین «من» است.»[1] چند صفحه بعد در معنی ذهن چیز دیگری میگوید که به ابهام آن بیشتر میافزاید: «واژه دربردارندۀ سنّت، امید، میل به یافتن وجود بیکران و تمایل به جستوجوی غایت بوده و پویشی است که به زندگی جان میبخشد. بنابراین خود واژه تبدیل به غایت میشود، در حالی که به روشنی میتوان دید که واژه خود آن نیست. «ذهن» همانا واژه است و واژه نیز همانا فکر است.»[2]
در مبحث دل و ذهن مطالبی در خصوص ذهن میگوید که متغایر با مباحث قبلی بوده و دامنه ابهام را گسترش میدهد: «ذهن همان اندیشه است. همۀ کششهای اندیشه جدایی آفرین و تفرقهافکن است. اندیشه بازتاب خاطره است که همان مغز میباشد.»[3]
خواننده این مطالب چه تصویری از ذهن برایش حاصل میشود؟ ذهن گذشته است، همان من است. من در اکنون وجود ندارد. پس ذهن در اکنون وجود ندارد. ذهن اندیشه است، اندیشه بازتاب خاطره است، خاطرهمان مغز است، پس ذهن همان مغز است. در حالی که مغز یک پدیده فیزیکی و یک موجود جسمانی است. چهبسا مریض میشود و مورد عمل جراحی قرار میگیرد و ... ولی ذهن اینچنین نیست. از همۀ اینها گذشته، ذهن در تعریف مورتی نامفهوم و نامشخص باقی میماند. گاهی میگوید: همان گذشته است. گاهی میگوید: اندیشه است. گاهی میگوید: همان مغز است یا واژه است و یا ... .
پینوشت:
[1]. ضرورت تغییر، کریشنا مورتی، دنیای نو، فردوس، تهران، ص 12.
[2]. همان، ص 17.
[3]. همان، ص 116.
برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به: آب و سراب، نقد افکار کریشنا مورتی، قادر فاضلی، فضیلت علم، ص 82.
افزودن نظر جدید