مناظره بسیار خواندنی ابوهذیل معتزلی در کتاب علمای اهل‌سنت

  • 1394/10/01 - 08:47
محمد بن هذیل بن عبدالله بن مکحول معروف به علّاف معتزلی، شیخ بصریان در مکتب اعتزال بوده و از علمای معتزله به شمار می‌رفته و صاحب مقالات متعددی در مذهب خودش می‌باشد. او طی مناظره‌ای نقل می‌کند و می‌گوید: وارد شهر رقه شدم (از شهرهای سوریه است) به من گفتند که در ـ دیرزکن ـ مرد دیوانه‌ای است که نیکو سخن می‌گوید. پیش او رفتم و با پیرمردی...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_محمد بن هذیل بن عبدالله بن مکحول معروف به علّاف معتزلی، شیخ بصریان در مکتب اعتزال بوده و از علمای معتزله به شمار می‌رفته و صاحب مقالات متعددی در مذهب خودش می‌باشد. [1] او طی مناظره‌ای نقل می‌کند و می‌گوید: وارد شهر رقه شدم (از شهرهای سوریه است) به من گفتند که در ـ دیرزکن ـ مرد دیوانه‌ای است که نیکو سخن می‌گوید. پیش او رفتم و با پیرمردی خوش سیما مواجه شدم، که تکیه داده بود و سر و محاسنش را شانه می‌زد. به او سلام دادم، او هم جواب سلام مرا داد. گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل عراق، گفت: مردم عراق اهل ظرافت و ادب هستند، گفت: از کجای عراق هستی؟ گفتم از اهل بصره هستم، گفت: مردم بصره اهل تجربه و علم هستند. گفت: تو کیستی؟ گفتم: ابو هذیل علّاف هستم. گفتم: ابو هذیل متکلم هستی؟ گفتم: آری از جای برخاست و مرا در جای خودش نشاند.
بعد از سخنانی که رد و بدل شد، گفت: در مورد امامت به چه چیز معتقد هستی؟ گفتم کدام امامت را می‌گویی؟ گفت: چه کسانی را بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) مقدم کردید؟ گفتم: کسی را که پیامبر مقدم کرده بود، گفت: او چه کسی بود؟ گفتم: ابوبکر، به من گفت: ای اباهذیل، چرا ابوبکر را ترجیح دادید و انتخاب کردید؟‌ گفتم: به خاطر اینکه و پیامبر اکرم (صلی اله علیه و آله) فرموده بودند: بهترین خودتان را مقدم کنید و به فرد افضل، ولایت و حکومت بدهید، و همه مردم نیز به خلافت ابوبکر رضایت دادند. گفت: ای اباهذیل، اشتباه کردی؟ اما اینکه گفتی: همانا پیامبر اکرم فرمود: بهترین شخص را مقدم کنید و حکومت را به افضلتان بدهید، من به تو می‌گویم که ابوبکر برفراز منبر گفت: من حاکم شما شدم، در حالی که با حضور علی (علیه السلام) در میان شما، من بهترین شما نیستم. [2] ابن عبد ربه در کتاب خودش ـ عقد الفرید- می‌گوید: ابوبکر خطبه‌ای خواند و گفت: همانا من حاکم شما شدم، در حالی که بهترین شما نیستم پس اگر مرا در عمل، به حق یافتید کمکم کنید، و اگر باطل یافتید، جلوی مرا بگیرید. [3] لذا اگر مردم به ابوبکر دروغ بستند،‌ در این صورت با دستور نبّی اکرم (صلی علیه وآله) مخالفت کردند و یا اینکه خود ابوبکر دروغ می‌گفت، منبر رسول خدا محل جلوس دروغگویان نیست. اما اینکه گفتی: مردم از ابوبکر راضی بودند، اکثر انصار گفتند: از ما امیری، و از شما امیری و اما در مورد مهاجرین،‌ زبیر بن عوام گفت: من فقط با علی (علیه السلام) بیعت می‌کنم. دستور بر ضد او صادر شد و شمشیرش را شکستند.
ابوسفیان بن حرب آمد، و به حضرت علی عرضه داشت، اگر تو بخواهی مدینه را از پیاده و سواره نظام پر می‌کنم. سلمان فارسی خارج شد و به زبان فارسی گفت:‌ «کردید و نکردید و ندانید که چه کردید» و همچنین مقداد و ابوذر و...» وضعیت مهاجران و انصار از این قرار بود. ای اباهذیل، مرا از سخنان ابوبکر بر فراز منبر رسول خدا آگاه کن، زمانی که گفت: به درستی که شیطانی هست که بر من چیره و غالب می‌شود، پس هر وقت مرا عصبانی دیدید از من دور شوید، و از من دوری کنید تا مبادا بر موها و پوست‌هایتان واقع شوم، کنایه از اینکه «مبادا به شما ضربه‌ای بزنم». [4] وی بر فراز منبر چنین می‌گوید: من دیوانه‌ام، چگونه شما جایز دانستید که ولایت مجنون را قبول کنید؟
ای ابا هذیل، در مورد عملکرد و گفتار عمر بن خطاب به من توضیح بده، زمانی که گفت:‌ دوست دارم مویی در سینه‌ی ابوبکر باشم، سپس بعد از این سخن در روز جمعه گفت: یقیناً بیعت با ابوبکر کار عجولانه و بی تأمل بوده که خداوند متعال ما را از شر آن حفظ کرد و هر کسی شما را به چنین بیعتی (بی فکر و عجولانه)‌ دعوت کند، و را بکشید. [5] عمر زمانی دوست دارد که مویی بر سینه ابوبکر باشد، و در زمان دیگر دستور قتل کسی را صادر می‌کند که بیعتی مانند بیعت ابوبکر را پایه‌ریزی کند.
ای اباهذیل در مورد کسانی که گمان می‌کنند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) برای خودش خلیفه تعیین نکرده ولی ابوبکر، عمر را انتخاب کرده و عمر، جانشینی برای خودش اختیار نکرد، خبر بده که من این اعتقادات شما را متناقض می‌یابم. ای اباهذیل، درباره عمر خبر بده، وقتی که امر خلافت را در شورای شش نفره‌ای قرار داد و گمان کرد که آن شش نفر از اهل بهشت هستند، بعد گفت: اگر از جمع شش نفره دو نفر با چهار نفر مخالفت کند آن دو نفر را بکشید و اگر سه نفر با سه نفر مخالفت کرد آن سه نفری را که عبدالرحمن در بین آنان نیست بکشید، آیا دستور وی به کشتن اهل بهشت مجوز شرعی داشت؟ ای اباهذیل، از عمر وقتی که زخمی شد خبر بده، که عبدالله بن عباس پیش او آمد و گفت: او را بی‌تاب یافتم، گفتم: ای امیرالمؤمنین این بی‌تابی برای چیست؟ گفت ای پسر عباس، بی‌تابی من برای خودم نیست، لکن نگرانی من به خاطر امر خلافت است که چه کسی بعد از من آن را به دست می‌گیرد؟ ابن عباس می‌گوید: گفتم طلحه بن عبیدالله را خلیفه قرار بده. گفت: او مرد تندخویی است، پیامبر اکرم او را به این صفت می‌شناخت، من امور مسلمین را به شخص تندخو، خشن و درشت خوی نمی‌دهم، گفتم: زبیر بن عوام را خلیفه قرار بده، گفت: او مردی بخیل است و شایستگی خلافت را ندارد، زیرا او حتی در روابط زناشویی بسیار خسیس و تنگ نظر می‌باشد، به طوری که کمال خست و سخت‌گیری جاهلانه را با همسرش اعمال می‌کند و دوک نخی را از همسرش دریغ می‌دارد.
من امور مسلمین را به شخص بخیل نمی‌دهم، گفتم سعد بن ابی وقاص را خلیفه قرار بده، گفت: مردی صاحب اسب و کمان است، کنایه از اینکه او فرد نظامی است، و نظامی‌گری از لوازم خلافت نیست، گفتم: عبدالرحمن بن عوف را خلیفه قرار بده، گفت:‌ مردی است که نمی‌تواند خانواده‌اش را اداره کند. گفتم: عبدالله بن عمر را خلیفه قرار بده، بلند شد و نشست، سپس گفت: ای پسر عباس، خدا را در این سخن در نظر نگرفتی، آیا مردی را که بلد نیست چطور زنش را طلاق بدهد، حاکم قرار دهم؟ گفتم: عثمان بن عفان را خلیفه قرار بده، گفت به خدا قسم، اگر او را خلیفه قرار دهم، پسران ابی معیط را بر مسلمانان، مسلط می‌کند و نزدیک است که مردم او را بکشند، این حرف را سه بار تکرار کرد.
گفت: من به خاطر اینکه از دشمنی او به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با خبر بودم، ساکت شدم گفت: ای پسر عباس از دوست خود یادی کن، گفتم: علی را خلیفه قرار بده، گفت به خدا قسم بی‌تابی من فقط به این دلیل است که ما حّق را از صاحبانش غصب کردیم، به خدا سوگند اگر او را خلیفه قرار دهم، یقیناً مردم را به راه روشن رهنمون می‌سازد، و اگر مردم از او اطاعت کنند، آنها را وارد بهشت می‌کند، عمر این حرف را گفت ولی بعداً سرنوشت خلافت  را به دست شورای شش نفره سپرد، پس وای بر عمر بن خطاب از پروردگارش.[6]

پی‌نوشت:
[1]. مروج الذهب، مسعودی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج 2 ص 298
[2]. عقد الفرید، ابن عبد ربه، دارالکتب العربی، بیروت، لبنان، ج 2 ص 347
[3]. همان، ج 2 ص 347
[4]. تاریخ طبری، ابن جریر طبری، دارالمعارف، تهران، ایران، ج 3 ص 210
- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، الشریف الرضی، قم، ایران، ج 1 ص 16
- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج 6 ص 20.
[5]. تاریخ طبری، ابن جریر طبری، دارالمعارف، تهران، ایران، ج 3 ص 200
[6]. تذکره الخواص، سبط بن جوزی، المجمع العالمی لاهل البیت، تهران، ایران، ج 1 ص 352.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.