درآمدي بـر ناسيوناليسم در ايـران

  • 1393/05/27 - 11:26
ناسيوناليسم در ايران با محور قرار دادن باستان گرايي منهاي ايران دوران اسالم و تاكيد بر جدايي دين از سياست برآيندي بود، از تصورات رمانتيك پيرامون گذشته ايران و هويت ايراني که همواره با افراط و تفريط و عدم در نظرگرفتن واقعيتهاي تاريخي، سنن، آداب و رسوم و فرهنگ غني و ارزشمند ايراني – اسالمي قرين بوده است. ناسيوناليسم ايراني در عصر سلطنت رضا شاه و محمدرضا شاه در قالب گفتماني غالب ترويج گرديد...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب- پديده تكوين دولت – ملت(Nation-State) و پيدايش ناسيوناليسم در ايران از جمله مسائل شايان توجه در ايران به شمار مي رود كه پيرامون آن محققان و پژوهشگران مسائل جامعه شناختي ايراني نقطه نظرات و ديدگاه هاي گوناگوني داشته و تحليل هاي مختلفي ارائه نموده اند. ناسيوناليسم در عرصه روابط بين الملل و همچنين در ايران پديده اي چالش آفرين در ابعاد اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي بوده و در ايران معاصر و به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در شكل حاد و افراطي اش در تقابل با آرمان ها و ايدئولوژي اسلامي قرار گرفته است؛ مساله اي كه در اينجا مطرح مي گردد اين است كه ناسيوناليسم ايراني چگونه و تحت تاثير چه مؤلفه هايي تكوين يافته و چه ويژگي ها و خصوصياتي داشته است؟ پژوهشي كه ملاحظه مي شود تلاشي در جهت بررسي پيدايش ناسيوناليسم در ايران است.
فرآيند تكوين ملت و ناسيوناليسم درايران:
1- تعريف ملت: براي واژه ملت(Nation) تعاريف مختلفي ارائه شده است كه به چند مورد از آنها اشاره مي شود:
- ملت عبارت است از مردمي كه بر روي نقشه جغرافيايي يا مرزهاي معين و مشخص نشان داده مي شوند.(1)
- ملت يك گروه مستقل سياسي است كه جهان بيني و ميراث فرهنگي مشترك دارند.(2)
- ملت سازي و ملت يك واحد سياسي تاريخي يا يك اجتماعي طبيعي نيست كه قديم پاي بر جاي بوده باشد ملت گروهي از مردم است كه تصور تعلق به يك اجتماع گسترده را بدون آنكه اعضاي آن بشناسند يا ببينند در خود پرورانده.
اين تصورات به طور خود جوش و در شكل گسترده و همگاني معمولا وجود ندارد بايد ايجاد شود. در ايجاد ملت يكي از عناصر بالقوه و مهم شايد مهمترين اصل خويشاوندي و يا تبار مشترك است بر اين پايه ملت را ميتوان گروهي از مردم دانست كه به مثابه اي درباره تبار مشترك خود باور دارند و به گفته بنديك اندرسون(1983)ملت يك اجتماع تخيلي است زيرا اعضاي آن ديگر اعضاء را نه مي بينند و نه مي شناسند اما در هر حال باور دارند كه همگي عضو يك ملت واحدند.(3) و در جاي ديگر پيرامون ملت آمده است:
- هر دولتي و بستر عملياتي آن يعني هر كشوري به فرهنگي آراسته است كه در طي قرون متشكل و انباشته شده و به مردم ساكن آن كشور به ميراث رسيده است هيچ دولتي و ملتي نيست كه از تاثير فرهنگ عام ملي(جنبه هاي مشترك اقوام ساكن يك كشور بر كنار بوده باشد) همين جنبه هاي فرهنگي عام است كه به صورت واقعيت هاي كلي اجتماعي يا واقعيت ملي تجلي پیدا مي كند. هم زمان با دگرگوني هاي اجتماعي اين واقعيت هاي ملي پيوسته در حال تكاپو بوده و تغيير و تحول مي يابند.(4) درتعريف مزبور نيز مقوله جنبه هاي فرهنگي عام يا ميراث فرهنگي مشترك و يا اعتقاد به تخيلي پيرامون تبارمشترك از شاخص هاي ملت به شمار رفته است. در قرآن كريم كه معتبرترين متون ديني است و تحريف و تغييري در آن صورت نگرفته است واژه ملت به معناي كيش و دين به كار رفته است مانند:«وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ ...»(بقره 139) و شايان توجه است كه در اشعار شعراي ايراني در ادوار مختلف تاريخي واژه ملت نيز به معناي كيش و دين مورد استفاده قرار گرفته است مانند: 
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه                 چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند «حافظ»
برخي معتقدند كه واژه كشور اول «كيش ورز» بوده كه تبديل به «كيش ور» و سپس رفته رفته به كشور تبديل شده است.(5) در قرآن واژه ديگري معادل واژه ملت(Nation) در زبان فارسي كاربرد دارد كه واژه «شعب» مي باشد.ً «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»(حجرات،13) 
«قلمرو و جغرافيايي ايران در بردارنده اقوام و قوميت هاي مختلف فارس، عرب، بلوچ، ترك، تركمن، كرد و لر و... مي باشد كه علي رغم تفاوت هاي قومي، آنها خود را ايراني دانسته و هويتي ايراني دارند و ايراني بودن ملت ايران در مجموعه اقوام آن است هر چند كه هر يك از آنها همانند اعضاي يك پيكر در جايي قرار گرفته باشند همگي داراي هويتي ايراني هستند كه در طول تاريخ آنها را به هم مرتبط گردانيده است.(6) كنت دوگوبينو در مورد ايراني ها مي نويسد: «ايرانيان مردمي هستند كه با ما تفاوت فاحشي دارند آنان از پيوند نژادهاي مختلف بوجود آمده اند ولي هويت خود را نگه داشته اند اين قوم، انديشه ها و منافع خود را به هم پيوسته و همانند يك شبكه به هم تنيده اند، به نحوي كه هر يك از آنها تار و پودها مي توانند كشيده و دراز شوند بدون اينكه گره بخورند... احساس مشترك بخش مهمي از ميراث اخلاقي ايرانيان را تشكيل مي دهد. اغلب برايم اتفاق افتاده كه به قصد تعريف و تحسين بشنوم، فرانسويان قديمي ترين نظام سلطنتي در اروپا را دارا بوده اند و از اين جهت شبيه ايران است.»(7)
برخي از محققان پديده ملت سازي در ايران را پديده اي كهن تلقي نموده اند و سعي كرده اند ناسيوناليسم را كه پديدهاي نسبتا نو در ايران مي باشد به دوران باستان ايران مرتبط گردانند. مانند: «در ايران آگاهي به وجود خويشتن به عنوان يك ملت، چنان ريشه كهن دارد كه تاريخ آن به اوستا- كتاب ديني باستاني ايرانيان باز مي گردد. در اوستا از قوم ايراني زبان ايراني و نيز كشور ايرانويج، با شاه، پيامبراني معين نام برده مي شود كه آرمانهاي ديني، ملي ويژه اي را دنبال مي كنند و در متون ديني، زرتشتي و شاهنامه فردوسي پيوسته به واژه ايراني و ايرانشهر برخورد مي كنيم.»(8) ادعاي مزبور قابل تطبيق با پديده ملت سازي(Nation-State) كه پديده نسبتا نويني است نمي باشد و آنجاهايي هم كه صحبت از ايران شهر مي شود بيشتر به برگزيدگان و حاكمين و علايق و سوابق آنها به قبول يا رد و طعن اخبار و اغيار داده، نمي توان به عنوان يك قاعده از حقوق ملت و ربط دروني و آزادي و تفكيك شهروندي آحاد مردم سخن به ميان آورد.»(9) 

2- بررسي ايدئولوژي ناسيوناليسم 
ناسيوناليسم(Nationalism) پديده اي است كه برخي محققان آن را از رفرميسم و عده اي از ماجراي وست فاليا(West phalia) در سال(1648) نشأت گرفته مي دانند.  ولي اغلب پژوهشگران انقلاب فرانسه(1789) را نقطه عطفي در بروز ملي گرايي مي دانند.(10) صفت ناسيوناليسم ظاهراً براي نخستين بار در سال (1715) در زبان انگليسي به كار رفت و در زبان فرانسه در باز پسين (سده 18) اين واژه براي توصيف ميهن دوستي افراطي ژاكوبن ها مورد استفاده قرار گرفت.(11) در تعريف ناسيوناليسم آمده است: «عبارت است از اعتقاد گروه بزرگي از مردم به اينكه يك جامعه سياسي و يك ملت اند و شايستگي تشكيل دولتي مستقل را دارند و مايلند وفاداري به جامعه را در اولويت قرار داده و بر اين وفاداري تا آخر بايستند.»(12) 

ژان ژاك روسو اعتقاد داشت انسان بايستي بر زاد و بوم و جايگاه پرورش خود بيشترين وابستگي و تعصب را داشته باشد و با انقلاب فرانسه احساسات نسبت به پرچم و ميهن و پرستش قهرمانان ملي، اعياد ملي بروز كرد و ناپلئون از حاميان ناسيوناليسم بود. بعدها در آلمان و ايتاليا اين احساس نيز گسترش يافت.(13) جان استوارت ميل؛ ناسيوناليسم را نتيجه ليبراليسم و دمكراسي مي دانست جايي كه به هر شكل ممكن احساس مليت گرايي وجود دارد موقعيت مناسبي براي اتحاد همه افراد آن ملت تحت يك حكومت مشترك و يا حكومت هاي جداگانه وجود دارد.(14) ژوليوس ميشه مورخ قرن نوزدهم فرانسه نوشت ايده ملت و ناسيوناليسم بدين خاطر پديد گشت تا جاي نهايت بيكران(خدا) را با كنار گذراندن ايده خداوند پركند اين مفهوم هم زمان با انقلاب فرانسه به وجود آمد.(15) در تاريخ تفكر سياسي اصطلاح ناسيوناليسم به نهضتي اطلاق مي شود كه معطوف به حفظ استقلال و آزادي يك ملت در برابر يك متجاوز خارجي و گاه منظور از آن ابراز روشنفكرانه جدا گانگي و هويت ملت است يا در شكل افراطي آن به برتري يك ملت نسبت به ساير ملل اشاره دارد.(16) بنابراين ناسيوناليسم آيين اصالت دادن به ملت و مليت گرايي است با اين تلقي و تسامح نسبت به آن(Nation) ملت، گروهي هستند كه خود را داراي پيوندها و علاقه هايي مي بينند كه اين پيوندها نسبت به ديگر عالقه ها ارجحيت دارد. در رابطه با همين پيوند و علاقه هاست كه مي توان از سابقه يكسان و مشترك تاريخي، فرهنگي، اقتصادي، زباني، نژادي و... نام برد كه به عنوان ملاط و ركن اتصال دهنده به كار مي روند.(17) با عنايت به مفاهيم مزبور مي توان تمايز قابل توجهي ميان ناسيوناليسم به عنوان يك ايدئولوژي افراطي ميهن پرستانه كه شاخص هاي زبان مشترك، نژاد مشترك، را با خود به همراه دارد با آنچه در فرهنگ و سنن و آداب ديني ما ايرانيان تحت عنوان حب الوطن به معناي علاقه مندي به زادگاه و زاد و بوم مشاهده مي شد، قائل گرديد. عناصر عمده و اصلي تشكيل دهنده ناسيوناليسم عبارتند از:
-اقليم و مرز و بوم جغرافيايي مشترك
-زبان مشترك
-تاريخ و تمدن مشترك
-نژاد و همبستگي خوني مشترك
-نهادهاي سياسي و اقتصادي
«در رابطه با ايدئولوژي ناسيوناليسم و قوميت دو مكتب عمده وجود دارد:
-مكتب كهن گرايي Primordialism
-مكتب ابزار گرايي Instrumentalism
كهن گرايان بر اين باورند كه ناسيوناليسم پديده اي كهن است و دو ادعاي اساسي دارند اول اينكه ملت ها و ناسيوناليسم پديده هايي كهن هستند. دوم اينكه طبيعي و بنابراين جهان شمول هستند. اصطلاح كهن گرايي را نخستین بار ادوارد شيلز به كار برده و كليفورد گيرتز در دهه 1950 آن را رواج داده است.»(18)
ابزارگرايان(موقعيت گرايان و نوگرايان) بر اين باورند كه پديده ناسيوناليسم و ملت ها پديده هايي مدرن و متعلق به سده هاي اخير هستند و براساس رهيافت هاي ماركسيستي ناسيوناليسم محصول دوران سرمايه داري است. براي مثال والرشتاين معتقد است قوميت، نژاد و بلكه ملت و ناسيوناليسم نيز محصوالت نظام جهاني سرمايه داري و همگي ساخته نمادين سرمايه داري تاريخي است و اقتصاد جهاني سرمايه داري از وجود واحدهاي چند فرهنگي(گروه هاي قومي- نژادي) سود برده است زيرا اين واحدها باعث تسهيل توسعه و استحكام اقتصاد سرمايه داري جهاني شده است.(19)

3- ناسيوناليسم در ايران
شرايط اجتماعي، سياسي و اقتصادي و فرهنگي ايران در دوره سلطنت قاجار و عقب ماندگي علمي، صنعتي در كنار وجود فقر اقتصادي و جهل و بيسوادي و خرافات حاكم در ميان اقشار مختلف اجتماعي و وجود حكومت استبدادي و منازعات فرقه اي، قومي، قبيله اي و همچنين دخالت و نقوذ قدرت هاي بزرگ استعماري در دوران روسيه تزاري، بريتانيا، و اختلافات ديرينه ايران با عثماني وضعيت خاص اجتماعي، سياسي و اقتصادي را در ايران فراهم آورده بود و شكست هاي متوالي ايران در مرحله اول و دوم جنگ با روسيه تزاري، عقب ماندگي و ضعف نظام سياسي و حكومتي در ايران را به روشني نشان داد. «قاجارها ظل الله هايي بودند كه حيطه قدرت شان اغلب از پايتخت فراتر نمي رفت پادشاهاني كه خود را نمايندگان خدا در سرزمين مي دانستند و به ديده رهبران مذهبي غاصبان قدرت الهي بودند.»(20) شكست هاي نظامي به اعطاي امتيازهاي ديپلماتيك انجاميد، امتيازهاي ديپلماتيك كاپيتولاسيون هاي تجاري را به بار آورد، كاپيتولاسیون های تجاري راه نفوذ اقتصادي را هموار كرد و نفوذ اقتصادي با متزلزل كردن صنايع بومي، اختلافات اجتماعي شديد پديد آورد. سلسله قاجار اين تهاجم را به دو شيوه كاملا متفاوت پاسخ داد: اول در نيمه نخست در نيمه اين قرن كوشيد دو برنامه بلند پروازانه براي نوسازي سريع، تدافعي و دولتي آغاز كند اما چون ناكام ماند در نيمه دوم قرن به اصلتحات جزيی پرداخت در اين اصلاحات بيش از آنكه با غرب مقابله كند همكاري كرد. دولت را در برابر جامعه تقويت كرد جامعه را در برابر دول خارجي و به جاي تغييرات كلي در سطح دولت به اندك تغييراتي در دربار صورت داد نخستين حركت نوسازي را عباس ميرزا انجام داد. وی براي تجهيز قشون جديد يك كارخانه توپ سازي، يك كارگاه توليد تفنگ سرپر و دارالترجمه های براي كتب راهنماي نظامي و مهندسي در تبريز بنا نهاد براي حفظ آن، نخستين ميسين هاي دائمي ايران در خارج را در پاريس و لندن داير كرد و براي تامين آتيه اين تاسيسات نخستين گروه دانشجويان ايراني را به اروپا اعزام كرد. وی فتواي روحانيت را در موافقت با نظام جديد به دست آورد. همچنین دوستش شيخ الاسلام تبريز اعلام داشت كه بازسازي قشون كاملا مطابقت دارد.»(21) در همين رابطه صنعت چاپ در ايران و انتشار روزنامه كاغذ اخبار توسط ميرزا صالح شيرازي كه توسط عباس ميرزا به فرنگ اعزام شده بود و فنون چاپ و انتشارات روزنامه را آموخته بود زمينه هاي انتقال اخبار، اطلاعات، انديشه ها و تفكرات جديد در ايران را فراهم نمود. شكست ايرانيان از ارتش روسيه و عدم توانايي دولت قاجار براي اداره امور كشور و اعطاي امتيازات مكرر به روسيه بريتانيا زمينه هاي يأس و نوميدي را در ايران فراهم آورده بود. بي سوادي و جهل و خرافات و اختلافات فرقه اي و قومي نيز مزيد علت بود تا كشور ايران در سراشيبي سقوط و اضمحلال قرار گيرد. در چنين شرايطي آشنايي ايرانيان با فرهنگ و تمدن مغرب زمين و تحولات فكري اروپا پس از انقلاب صنعتي و انقلاب كبير فرانسه كه زمينه هاي ظهور انديشه ها و ايدئولوژي هايي نظير ليبراليسم، ناسيوناليسم، دمكراسي، سكولاريسم و اشكال جديد حكومت در قالب نظام هاي پارلمان تاريستي، انديشه تفكيك قوا، انتخابات، قانون اساسي زمينه ساز پيدايش تفكرات و انديشه هاي نوين در ايران را فراهم ساخت كه از آن شايد بتوان تحت عنوان گفتمان مدرنيسم و تجدد و نوگرايي در ايران نام برد. در اين دوران گفتمان حاكم بر جامعه سنتي و عقب مانده ايران گفتمان پاترمونياليسم سنتي بود.» پاترمونياليسم گفتمان سياسي نظام سنتي ايران پيش از انقلاب مشروطه بوده است... اين گفتمان به طور كلي بر پدرسلاري سياسي، آمريت و اطاعت و تابعيت محض پيوند سياست با اسطوره مذهب و رابطه ميان حاكم و خداوند، قداست قدرت و نفوذناپذيري آن، حذف رقابت و مشاركت و غير متكي بوده است هر گفتمان به فرد، هويت خاصي مي بخشد و فرهنگ خاصي را رواج مي دهد گفتمان پاترمونياليسم در ايران هويت سياسي خاصي به ايرانيان مي بخشيد كه مهمترين ويژگي هاي آن عبارتند از: از فرصت طلبي سياسي، انفعال، اعتراض پنهان، ترس و تسليم، سكوت، فردگرايي منفي و غيره.»(22) مواجهه جامعه ايراني با غرب زمينه ساز پيدايش گفتمان جديدي در ميان اقشار خاصي از اجتماع گرديد كه به عنوان روشنفكران جامعه مطرح شده بودند اينان اغلب از ميان كساني كه براي آموزش به خارج رفته بودند و با فرهنگ و تمدن غرب آشنايي پيدا كرده بودند خود را در جامعه بروز مي دادند.» تاثيرغرب طي نيمه دوم قرن سيزدهم هجري از دو طريق جداگانه به رابطه سست دولت قاجار و جامعه ايران خلل وارد آورد. نخست نفوذ غرب به ويژه اقتصادي اش بازار را تهديد كرده و از اين رهگذر به تدريج علائق تجاري مناطق پراكنده را دانست تا در يك طبقه متوسط فرامنطقه اي كه براي نخستين بار به نارضايتي مشترك خويش آگاه بود فراهم آيند اين طبقه متوسط به سبب وابستگيهایش به اقتصاد سنتي و اعتقاد شيعي، در سال هاي بعد به طبقه متوسط سنتي موسوم شد. دوم تماس با غرب به ويژه تماس عقيدتي(فرهنگي) از طریق نهادهای نوین آموزشي، مفاهيم جديد، آرزوهاي جديد، مشاغل جديد و در نتیجه شغل جديدي به نام روشنفكران پديد آورد. جهان بيني اين روشنفكران داراي تحصيلات نوين با جهان بيني روشنفكران سابق درباري تفاوت اساسي داشت آنان نه به حق الهي پادشاهان كه به حقوق سلب ناشدني آن معتقد بودند نه از مزاياي استبداد سلطنتي و محافظه كاري سياسي، بلكه از اصول ليبراليسم نه ناسيوناليسم و حتي سوسياليسم دفاع مي كردند.»(23) بنابراين پديده ناسيوناليسم در ايران در روند مدرنيته و مدرنيسم و گفتمان مربوط به آن شكل گرفت و استعمار خارجي و دخالت هاي آن در ايران و عدم توانمندي گفتمان پاتريمونياليستي در پاسخگويي به مشكلات اساسي جامعه زمينه ساز گرايش روشنفكران متجدد ايراني كه تحت تاثير خود آگاهی جديدي قرار داشتند ناسيوناليسم را فراهم آورد و اين روشنفكران به جاي مطالعه و پويش عميق نابساماني هاي اجتماعي ايران و علل عقب ماندگي جامعه ايراني به روش علمي اغلب با تصوري شاعرانه از مدرنيسم و تجدد و آموزه هاي فرهنگ و تمدن مغرب زمين تمايلات افراط آميزي به فرهنگ مغرب زمين نشان مي دادند و با مشاهده وضعيت اسفبار جامعه ايراني و حاكميت استبداد و فقدان قانون در ايران، راه نجات ايران را به تقليد از روشنفكران غربي، ليبراليسم، سكولاريسم و جدايي دين از سياست و ناسيوناليسم و بازگست به دوران ايران باستان و تمدن باستاني ايران منهاي ايران دوران اسلامی مي دانستند. «ناسيوناليسم روشنفكران بيش از مشروطيت آميزهاي بود از تصورات رمانتيك درباره گذشته ايران و هويت ايراني و انديشه حكومت قانون و حاكميت مردمي و در آن آنچه به تعريف ملت؛ نه عناصر سازنده مليت و يگانگي ملي مربوط مي شود و در مقايسه اي با بحث هاي مربوط به حكومت قانون مي شود جنبه فرعي داشت.»(24)
ويژگي هاي اساسي روشنفكران اين دوران مخالفت با دين، مذهب ستيزي، مخالفت با روحانيت و با هر گونه مظاهر ديني و مذهبي بود. اين روشنفكران با تقليد بدون چون و چرا از روشنفكران غربي به ويژه فرانسوي عصر روشنايي كه به انقلاب كبير فرانسه انجاميد با دين و مذهب به مخالفت پرداختند. جلال آل احمد این روشنفکران را چنین معرفی می‌کند: «نخستين پشتوانه رفتار ضد مذهبي روشنفكران عصر روشنايي كه به انقلاب كبير انجاميد- انقلاب صنعتي ناشي از تحول علوم بود يعني اينكه روشنفكران فرانسوي-علاوه بر اين اصالت بشر(اومانيسم) براي او نوعي جانشين مذهبي شده بود كه همه اصالت ها را به آسمان حواله مي دهد به تعبير ديگري روشنفكري كه رهبر انقلاب كبير فرانسه بود از فرمان ازل سر پيچيده بود و مي خواست اختيار لوح و قلم را به دست خود بگيرد و مي دانست كه به جاي وحي آسماني چگونه زميني شد، مثال روح القوانين اش، مي شود نوشت يا بايد نوشت و دايره المعارف نويسان نوعي انجيل نويسان جديد بودند و قرارداد اجتماعي را به جاي قضا و قدر مي نهادند و آن وقت روشنفكر ايراني كه صد سال پيش به اين طرف به تعارض با روحانيت برخاسته، كي و كجا از نتايج انقلاب صنعتي برخوردار بوده است؟ و جز در حوزه استعمار و مصرف چه سهمي از علوم جديد دارد.(25)
علي رغم ويژگي هاي مزبور كه از نكات منفي روشنفكران ناسيوناليست ايران به شمار مي رود كه بعدها نيز تا حدود زيادي استمرار يافت اين گروه از ايرانيان در صدد تلاش براي يافتن راهي براي جبران عقب ماندگي هاي كشور بوده و درمان آن را پيروي از روش مغرب زمين مي دانستند. در اين مورد ريچاردكاتم در كتاب ناسيوناليسم در ايران مي نويسد:« در اواخر سده نوزدهم ميلادي ايرانيان بودند كه درك ناسيوناليستي داشتند و مانند معاصران فرانسوي نسبت به كشور خويش داراي احساسات ناسيوناليستي بودند اين نخستين ناسيوناليست هاي ايراني نقش مهمي در تحولات سياسي ايفاء كردند و چون رفتار سياسي اين قبيل افراد تا حد زيادي تابع ارزش هاي ناسيوناليستي شان بود، ناسيوناليسم ايران مدت ها پيش از شكل گيري مشاركت توده ها در امور سياسي اين كشور عامل مهمي در تعيين رفتار سياسي بود. از اين رو تصادفي نيست كه نخستين ناسيوناليست هاي ايراني در ضمن از نخستين تجدد نظر طلبان اين كشور محسوب مي شوند.«(26) یکی دیگر از نویسندگان این ناسیونالیسم را چنین وصف می‌کند: «و ناسيوناليست هاي تجددخواه بر آن بودند كه نجات ايران در گرو ايجاد دولتي مقتدر است كه جايگزين دستگاه ديواني مانند گذشته شود. بساط اقتدار را تامين نمايد دست علماء را از مداخله در امور ديني كوتاه كند(تفكيك دين از سياست) به جاي موزائيكي از اقوام كه به زبان هاي مختلف و گوناگون سخن مي گويند و به فرقه هاي مختلفي تقسيم شده اند كه لحظه اي از دشمنی هم ديگر باز نمي مانند ملتي يگانه ايجاد كند كه به يك زبان سخن مي گويند داراي فرهنگ واحدي است و به هستي امروزي و گذشته تاريخي خود آگاه است دولتي كه نه تنها ملت خود را مي آفريند بلكه او را تربيت مي كنند و با تمدن آشنا مي كنند.»(27)
اين گروه از ناسيوناليست ها را مي توان ناسيوناليست هاي غربگرا نام نهاد كه به شدت به دين، مذهب، سنت و آموزه هاي فرهنگي و ديني حمله ور مي شدند. در راس اين ناسيوناليست هاي افراطي مي توان از سيد حسن تقي زاده نام برد او كه مدت ها در كسوت روحانيت قرار داشت در مواجه و روبرو شدن با مدرنيسم غربي آن چنان دچار خود باختگي گرديد كه نوشت« وظيفه اول همه وطن دوستان ايران قبول و ترويج تمدن اروپا بلاشرط و قيد و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربيت علوم و صنايع و زندگي و كل اوضاع فرنگستان بدون اسثتثناء(جز از زبان) به سخن  ديگر: ايران بايد ظاهرا و باطنا و جسما و روحا فرنگي مآب شود و بس.(28) وی در جاي ديگر مي نويسد: « ايران بايد به يقين بداند كه اصلاحات و نظم و تمدن در ايران بايد به دست فرنگي هاي مستخدم ايران به اختيار اجرا خواهد شد و يا به دست فرنگي هاي حكمران در ايران به اجبار.»(29)
شرايط نابسامان سياسي اجتماعي ايران پس از انقلاب مشروطيت نيز كه تحت رقابت هاي دولت هاي روسيه تزاري و بريتانيا در ايران در حال تحول بود و دولت بريتانيا به منظور حراست از منطقه نفوذ خود در شبه قاره هند در صدد اين بود كه در ايران دولتي قوي و متمركز روي كار بيايد چنانچه جيمز فريزر در سفرنامه اش مي نويسد: ايران براي در امان ماندن از دشمنان داخلي و خارجي به سلطاني جنگجو و مصصم نيازمند است. شاهي ضعيف و آرامش طلب هر چند سليم النفس باشد موجب استيصال و ويراني كشور خواهد بود. او بايد همواره شمشيري آخته براي حراست و مجازات آماده دردست داشته باشد»(30) در سال هاي (1298-99) دولت بريتانيا زمينه را براي به قدرت رسيدن رضاخان فراهم آورد و كودتاي سوم اسفند 1299 اولين گام مهم براي به قدرت رسيدن رضاخان در ايران است. طي سال هاي 1299 الي 1304 فعاليت هاي رضاخان در ايران و كمك انگليسي ها در جهت قدرت يافتن وي و همچنين همراهي روشنفكران بويژه ناسيوناليسم هاي افراطي نظير سيد حسن تقي زاده زمينه را براي به سلطنت رسيدن وي فراهم ساخت در اين دوران سه روزنامه و نشريه مبلغ ناسيوناليسم افراطي بودند. روزنامه ايرانشهر كه حسين كاظم زاده ديپلمات سابق سفارت ايران در لندن حامي ادوارد براون و برادر دمكراتي برجسته كه مرحوم خياباني از تبريز تبعيدش كرده بود از 1301 تا 1306 در برلين آلمان انتشار مي داد، فرنگستان كه مشفق كاظمي عضو جوان هيات ديپلماتيك از 1303 تا 1305 در آلمان و آينده كه دكتر محمود افشار استاد علوم سياسي و تحصيل كرده اروپا درسال 1304 در تهران بنيان گذاشت.»(31) در نخستين سرمقاله فرنگستان آمده است: «ايران خود را استبداد سلطنت(قاجار) رهانيده است اما اكنون به ديكتاتور انقلابي نياز دارد كه توده هاي نا آگاه را به زور از چنگ روحانيت خرافاتي برهاند در كشوري که 99 درصد مردم آن راي خود را با نظر ملايان مرتجع! به صندوق هاي راي مي ريزند تنها اميد ما فردي چون موسوليني است كه بتواند نفوذ مقامات سنتي را از ميان بردارد و بدين بيان نگرش نوين، مرداني متجدد، ملتي متجدد را فراهم مي آورد.»(32)
بدين ترتيب رضاخان با تكيه بر گفتمان جديد روشنفكران ايراني مبتني بر مدرنيسم، ناسيوناليسم ايراني را محور حركت هاي خود در ايران قرار داد« وي خواهان ايراني بود كه از يك سو رها از نفوذ روحانيون، دسيسه بيگانگان، شورش عشاير و اختلافات قومي و از سوي ديگر داراي مؤسسات آموزشي به سبك اروپايي، زنان متجدد و شاغل در خارج از خانه، ساختار اقتصادي نوين با كارخانجات دولتي، شبكه هاي ارتباطي، بانك هاي سرمايه گذار و فروشگاه هاي زنجيره اي باشد. هدف بلند او بازسازي ايران طبق تصوير غرب، يا به هر حال تصوير افراد از غرب بود. وسيله براي نيل به هدف نهايي، مذهب زدايي يا دنيا نگري، برانداختن قبيله گرايي، ناسيوناليسم، توسعه آموزش و سرمايه داري دولتي بود.»(33) 
گفتمان مدرنيسم عصر قاجار با مساعدت و مشاركت روشنفكران ليبرالي نظير سيدحسن تقي زاده، محمدعلي فروغي، احمد كسروي، كه انجمن پرورش افكار پشتوانه ايدئولوژيك و فرهنگي آن را تشكيل مي داد، عهده دار سنت ستيزي و مذهب زدايي و انجام اصلاحات در ايران گرديد. كه ثمره اش حاكميتي استبدادي بر كشور بود. «مدرنيسم پهلوي با خصلت هاي وحدت گرايانه، ناسيوناليستي، نوسازانه و اقتدارطلبانه خود فضاي سنتي را فرو مي بست.»(34) در این راستا در دسامبر 1928 فرماني صادر شد كه مردان بايد كلاه پهلوي بر سر بگذارند و در نتيجه هنگام نمازخواندن نمي توانستند به سبب لبه اين كاله پيشاني بر زمين نهند مگر آن كه كلاه را بچرخانند و لبه آن را به عقب برگردانند از سال 1935 استفاده از كلاه شاپوي اروپايي اجباري شد سال بعد كشف حجاب براي زنان و استفاده از لباس اروپايي براي زنان و مردان الزامي شد. رفتار مردان و زنان نسبت به كشف حجاب مبهم و دوگانه بود.» (35)
ناسيوناليسم افراطي در ايران با تاكيد بر زبان فارسي و نژاد آريايي و منحط دانستن زبان هاي ديگر قومي و محلي و نژادهاي غير فارس، در صدد احياء آيين هاي دوران باستان ايراني بودند و در مقام عمل به لحاظ آميختگي عميق فرهنگ هاي مختلف در دوران مختلف و تاثيرناپذيري عميق فرهنگ و آداب و سنن در ايران از فرهنگ و اخلاق اسلامي  عملا چنين تجزيه اي امكان پذير نبود. اگر ما ايرانيان بخواهيم براساس نژاد قضاوت كنيم و كساني را ايراني بناميم كه نژاد آريايي داشته باشند بيشتر ملت ايران را بايد غير ايراني بدانيم و بسياري از مفاخر خود را از دست بدهيم يعني از اين راه بزرگترين ضربه را به مليت ايران زده ايم. الان در ايران قوم ها و قبايلي زندگي مي كنند كه نه زبانشان فارسي است و نه خود را نژاد آريا مي دانند.(36) متاسفانه روشنفكري در ايران غير طبيعي و مقلدانه صورت پذيرفت «روشنفكري در غرب به گونه اي طبيعي رهبري فكري و اجرايي جوامع را بر عهده گرفت اما بيگانگي تاريخي، فرهنگي و روشنفكران در ايران، آن را به موجودي زائد كه به گونه اي مصنوعي و اجباري پديد آمده بدل كرد. موجودي كه هيچ گونه رسالت و شانيت تاريخي طبيعي در فضاي تمدن سنتي ديني ما ندارند.»(37) مخبرالسلطنه درباره تقليد روشنفكران ايراني از سياستمداران غربي مي نوسيد: هر كدام رساله اي از انقلاب فرانسه در بغل دارند و می خواهند رُل ربسپیرودانتن را بازي كنند.(38)
يكي ديگر از ادوار تجدد حيات ناسيوناليسم در ايران در دوران معاصر به دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت، ناسيوناليسم دكتر مصدق بازگشت پيدا مي كند كه اين ناسيوناليسم نسبت به ناسيوناليسم دوران قاجار و عصر رضاخان از افراط كمتري برخوردار بوده است و در جهت تعديل حركت نموده است. اهميت دادن به عناصر فرهنگي و ارزش هاي سنتي تا حدودي در اين قشر از روشنفكران مشاهده مي شود و اين دوران را مي توان دوران تجلي اتحاد ليبراليسم با ناسيوناليسم ايراني تلقي نمود. در اين دوران كشورهايي نظير ايالات متحده آمريكا از ناسيوناليسم ليبرال حمايت مي كردند و آن را زمينه اي در جهت جلوگيري از نفوذ كمونيسم در ايران مي دانستند«آمريكاييها معتقد بودند كه مؤثرترين وسيله براي جلوگيري از نفوذ كمونيسم در كشورهايي نظير ايران، تقويت ناسيوناليسم است اين نگرش بخصوص از سوي افرادي در وزارت امور خارجه امريكا چون مك گي معاون امورخاور نزديك و شمال آفريقا، جرج آلن سفير سابق امريكا در ايران، هنري گريدي سفير وقت آن كشور در ايران، چارلز بوش و تا حدودي خود دين آچون وزير امور خارجه آمريكا تجويز و پيگيري مي شد.»(39) موضع امريكا در رابطه با حمايت از ناسيوناليسم در قبال كمونيسم و پشتيباني از دولت دكتر مصدق و به تدريج در جهت احراز نقش ميانجي گري و در عين حال كمك هايي به نفع انگلستان به ظهور رسيد.(40) ريچاردكاتم پيرامون ناسيوناليسم دوره دكتر مصدق مي نويسد «در مقطع مورد نظر چنين به نظر مي رسد كه اگر روشنفكران به فرصت تاريخي دست يابند و به قدرت برسند زمينه خوبي براي ايجاد ناسيوناليسم فراهم مي گردد چنانچه ليبرال ها اين قدرت را تحكيم بخشند امكان كنترل تحول اجتماعي و سياسي در موقعيت دشوار پيش روي شان يعني در هنگامي كه وجود داشت كه بورژوازي و دهقانان به صورت انبوه به صف آگاهان سياسي و متعهد مي پيوستند و در صورت شكست روشنفكران ليبرال در كسب رهبري به احتمال زياد فرصت ها از دست اين گروه مي رفت؛ همراه با گسترش پايگاه اين قبيل افراد آگاه سياسي، سطح مهارت ها و پيچيدگي هاي سياسي در مجموع دچار افت مي شد و به همان نسبت زمينه براي يك عوام فريب يا ديكتاتوري نظام فراهم مي گرديد. جامعه به نقطه اي مي رسيد كه نخبگان روشنفكران در كسب و حفظ رهبري با دشواري هاي زيادي روبرو مي شوند. فاجعه دوران مصدق از آن روي وخيم است كه روشنفكران ليبرال رهبري را به دست گرفتند اما فرزانگي و بخت نگهداري آن را نداشتند.(41) وی نتیجه می گیرد: «ناسيوناليسم ايراني در ورطه غير عقلاني خويش غرق شده است.»(42) 
روند تحوالت ناسيوناليسم ايراني پس از دوران دكتر مصدق نيز درمسير قبلي خود كه مخالفت با سنت دين، فرهنگ و سنن بومي و مذهبي بود، استمرار يافت و اغلب روشنفكران ناسيوناليست ايراني در اين دوران مورد حمايت حكومت محمدرضا پهلوي بودند. ايدئولوگ هاي شوونيستي رژيم پهلوي(اگر نگوئيم تماما) اكثراً وابسته به فراماسونري بودند و به دليل ناسيوناليسم تعلقات روشنفكرانه و ماسوني خود، گرايش زيادي به ترويج و تبليغ مفاهيم ليبرالي كه از اصول ماسونيسم نيز هست(يعني، تسامع و تساهل در امور ديني، كه در حقيقت به معناي نفي غيرت و اعتقاد ديني و پاي بندي به باورها و اصول مذهبي و آماده شدن زمينه جهت مسخ و حتي نفي كامل دين است) داشتند اينان اكثراً تلاش مي كردند تا بر مبناي ايدئولوژي شوونيستي خود، قوم ايراني و نژاد آريايي و شاهنشاهي ايران باستان را معتقد و پاي بند به اصول تسامح و تساهل فراماسونري و ليبرالي جلوه دهند(43) و پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران نيز ناسيوناليسم ايراني به واسطه عدم برخورداري از عقلانيت منطقي و به واسطه ستيز غير عقلاني با سنن، آداب و رسوم، دين و مذهب نتواست پايگاه مردمي و اجتماعي پيدا كنند و در بسياري موارد ناسيوناليسم ايراني با انقلاب اسلامي به تقابل و رودررويي قرار گرفتند و يك بار ديگر روشنفكران ناسيوناليست افراطي ايراني در ورطه غير عقلاني خويش غرق گرديدند. و آنچه امروزه به مثابه يك واقعيت اجتماعي در جامعه ايران مشهود است اين مي باشد كه واقعيت هاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي ايران نشان مي دهد كه در طول دوران معاصر ناسيوناليسم افراطي نژادگرايانه و مذهب ستيز و فرهنگ گريز هيچ گاه در ايران موقعيت مناسبي نداشته است و گفتمان روشنفكران ناسيوناليست در چالش فرهنگي خود دچار كاستي و ركود و فقر عقلانيت منطقي بوده است و آنچه در اين ميان ماندگار و پايدار خواهد بود احساسات و عواطف پاك وطن دوستانه مبتني بر حب الوطن است كه در ميان ملل مختلف نسبت به سرزمين آباء و اجدادي خود جلوه مي كند و مردم سرزمين بزرگ ايران متشكل از اقوام، قوميت ها، قبايل، زبان ها و حتي نژادهاي مختلف خود ايراني دانسته و به ايراني بودن خويش افتخار مي نمايند و اميد مي رود عبرت آموزي ها از تاريخ گذشته زمينه ساز پرهيز از افراط و تندروي ها در كليه امور در سرزمين ايران باشد و مردم مسلمان شريف اين سرزمين بتوانند با تكيه بر انقلاب اسلامي با عظم و شكوه خود مجد و عظمت شايان توجهي در عرصه روابط بين الملل كسب نمايند. 

* نویسنده: دكتر يوسف ترابي

پی نوشت:

1- داور شيخاوندي، خيزش و زايش ملت، تهران، انتشارات ققنوس، 1368، ص 19.
2- علي محمد نقوي، اسالم و ملي گرايي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسالمي، 1364، ص 50.
3- كيكاوس سيدامامي، يكپارچگي ملي و رشد رهيافتهاي قومي، فصلنامه مطالعات راهبردي، پيش شماره اول بهار 1377، ص 10.
4- داور شيخاوندي، خيزش و زايش ملت، ص 37.
5- منبع پيشين، ص 30، 
6- منبع پيشين، ص 23.
7- J.A. de Gobineau. Trois ans en Asia Ed. A.M.Metalic، Paris 1980.P.20
8- مرتضي ثابت فر، ناسيوناليسم ايراني و مساله ملتها در ايران، نگاه نو، شماره 1370 ،4
9- مقدمه كتاب ريچاردكاتم، حاتم قادري، ص 9، ناسيوناليسم در ايران
10- علي محمد نقوي، اسالم و ملي گرايي، ص 12
11- نادر انتخابي، ناسيوناليسم و تجدد در ايران بعد از مشروطيت، نگاه نو، شماره 12، بهمن و اسفند 1371.
12- ريچاردكاتم، ناسيوناليسم درايران، ترجمه احمد تدين، تهران، انتشارات كوير، 1371، ص 32.
13- علي محمد نقوي، اسالم و ملي گرايي، ص 51
14- دانش سياسي، پيش شماره 1372 ،21، دفتر مطالعات و تحقيقات سياسي دانشگاه امام صادق)ع(، مقاله ناسيوناليسم و مذهب فارپ گروتر، ترجمه محمد توحيد فام، ص 63.
15- منبع پيشين، ص 59
16- حميد عنايت، تفكر نوين سياسي اسالم، ابوطالب صارمي، تهران، اميركبير، 1362، ص 146.
17- مقدمه كتاب ريچاردكاتم، ناسيوناليسم در ايران، ص 5، ترجمه حاتم قادري.
18- حميد احمدي، قوميت و نوگرايي در ايران، تهران، نشر ني، 1378، ص 143.
19- منبع پيشين، ص 147-148.
20- يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقالب، كاظم فيروزمند،................، تهران، نشر مركزي، 1377، ص 37.
21- منبع پيشين، ص 47-48.
22- حسين بشيريه، جامعه مدني و توسعه سياسي در ايران، تهران، نشر علوم نوين، تهران 1378، ص66
23- يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقالب، كاظم فيروزمند،................، تهران، نشر مركزي، 1377، ص 46.
24- نادر انتخابي، ناسيوناليسم و تجدد در ايران بعد از مشروطيت، 1371.
25- جالل آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، انتشارات رواق، 1358، ص261.
26- ريچاردكاتم، ناسيوناليسم درايران، ترجمه احمد تدين، تهران، ص 35.
27- نادر انتخابي، ناسيوناليسم و تجدد در ايران بعد از مشروطيت.
28- مجله كاوه، شماره 36 به نقل از ناسيوناليسم و تجدد در ايران، نادر انتخابي.
29- منبع پيشين، شماره 12.
30- يرواند آبراهاميان، ص 45.
31- منبع پيشين، ص 112.
32- منبع پيشين، ص 113.
33- منبع پيشين، ص 128.
34- حسين بشيريه، جامعه مدني و توسعه سياسي در ايران، ص75
35- ان.كي. اس لمتون، نظريه دولت در ايران، ترجمه چنگيز پهلوان، تهران، نشر گيو، 1379، ص 195.
36- مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسالم و ايران، تهران، انتشارات اسالمي، 1362، ص 43.
37- شهريار زرشناس، تامالتي درباره روشنفكري در ايران، تهران، انتشارات برگ، 1373، ص49
38- به نقل از منبع پيشين، ص 48
39- داود هرميداس باوند، فصلنامه مطالعات ملي، شماره 3 و 2، بهار1379، ص76.
40- منبع پيشين، ص 78.
41- ريچاردكاتم، ناسيوناليسم درايران، ترجمه احمد تدين، ص 230.
42- منبع پيشين، ص 359.
43- شهريار زرشناس، تامالتي درباره روشنفكري در ايران، انتشارات برگ، 1372، ص 160.

فهرست منابع و ماخذ:

1- آبراهاميان، ايران بين دو انقالب، كاظم فيروزمند، حسن شمس آوري، محسن مديرشانه چي، تهران، نشر مركزي، 1377
2- احمدي حميد، قوميت و قوم گرايي در ايران، تهران، نشر ني، 1387
3- آل احمد جالل، در خدمت و خيانت روشنفكران، تهران، انتشارات رواق، 1358
4- انتخابي نادر، ناسيوناليسم و تجدد در ايران بعد از مشروطيت، نگاه نو، شماره 12، بهمن و اسفند 1371
5- باوند داودهرميداس، نگرشي گذرا بر علل ناكامي يكنهضت، فصلنامه مطالعات ملي، شماره 3 و 1379 ،2
6- بشيريه حسين، جامعه مدني و توسعه سياسي در ايران، نشر علوم نوين، تهران 1378
7- ثابت فر مرتضي، ناسيوناليسم ايراني و مساله مليتها در ايران، نگاه نو، شماره 1370 ،4
8- زرشناس شهريار، تامالتي درباره روشنفكري در ايران، تهران، انتشارات برگ، 1373
9- سيدامامي كيكاوس، يكپارچگي ملي و رشد هويتهاي قومي، فصلنامه مطالعات راهبردي، پيش شماره اول بهار 1377
10- شيخاوندي داور، خيزش و زايش ملت، تهران، انتشارات ققنوس، 1368
11- عنايت حميد، تفكر نوين سياسي اسالم، ابوطالب صارمي، تهران، اميركبير، 1362
12- قادري حاتم، مقدمه كتاب ناسيوناليسم در ايران ريچاردكاتم
13- ريچاردكاتم، ناسيوناليسم درايران، ترجمه احمد تدين، نشر كوير، 1371
14-J.A. de Gobineau. Trois ansen Asia Ed. -1420.P.1980 A.M Metalic، Paris
15- لمتون ان.كي. اس، نظريه دولت در ايران، ترجمه چنگيز پهلوان، تهران، نشر گيو، 137
16- مطهري مرتضي، خدمات متقابل اسالم و ايران، دفتر نشر انتشارات اسالمي، 1362 
17- تقوي علي محمد، اسالم و ملي گرايي، دفتر نشر فرهنگ اسالمي، 1364 
18- همپل فارپ گروتر، ترجمه محمد توحيد فام، فصلنامه دانش سياسي، دانشگاه امام صادق(ع) پيش شماره 1372 ،2
منبع:فصلنامه خط اول 

بازنشر

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.