افزودن نظر جدید

من همون نیمای قبلیم تویی بعضی خوابام یه نیروی بزرگی ازم محافظت میکنه و نمیزاره اونایی که خیلی قوی هستن بهم صدمه بزنن ولی همینکه نزدیک میشن قدرتشونو احساس میکنم به صورتی که تمام عضلات بدنم منقبض میشه این بخاطر نزدیک شدن بیش از حد اوناست ولی اون نیرو سریع دورشون میکنه ولی اونایی که ضعیف ترن باهام درگیر میشن و به زدو خورد منجر میشه ولی زیاد نمیتونن اسیب بزنن اخرین خوابمم بگم یه مهمونی بود همه شبیه فامیلای خودم بودن ولی اونا نبودن چون چهره هاشون با اینکه خیلی شبیه بود یه ترسناکیه خاصی داشت توی خونه ی من نبود بعد از احوال پرسی رفتم توی اتاق که لباسامو عوض کنم کتمو دراوردم یهو کتم افتاد روی صورتم راه گلوم بسته شده بود انگار با دست گلومو گرفته باشن بسختی نفس میکشیدم با اینکه خواب بودم ولی خودم به خودهتوی خوابم گفتم که بسم الله بگو بعد از گفتن بسم الله افتادم زمین کشون کشون خودمو ازاتاق بیرون اوردم که اومدم تو خونه یخودم همونجایی که خوابیده بودم بازم همون فضای خونه خودم ولی بازم گلومو گرفته بود بسختی نفس میکشیدم مادرمو صدا میزدم ولی انگار صدامو نمیشنیدن هی تقلا میکردم یدفه بیدار شدم دقیقن اخرای خوابم همونجایی بود که خوابیده بودم و اونقد شبیه بود که به مادرم گفتم چرا هرچی صدات میزدم بیدار نشدی داشتن خفم میکردن گفت تو چیزی نگفتی دروغ نگم بعد از مدت ها اون ترسیدم ببخشید طولانی بود بازم ممنون
CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.