زینب کبری، عاقل و دانا
در منابع اهل سنت، از دختر بزرگ امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) به بزرگی و نیکی و جلالت قدر یاد شده است؛ ابن حجر عسقلانی در کتاب «الاصابه فی تمییز الصحابه» درباره ایشان مینویسد: نوه دختری پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، فرزند حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بوده که در زمان حیات پیامبر بهدنیا آمده است و از قول ابناثیر نقل میکند که ایشان خردمند، عاقل و دانا بوده است؛ ایشان همسر عبدالله بن جعفر بود که چند فرزند (4 پسر و یک دختر)[1] از ایشان داشت و همراه امام حسین (علیهالسلام) بود که ایشان (در کربلا) به شهادت رسید، (و دو فرزند حضرت زینب در رکاب امام حسین به شهادت رسیدند؛ پس از شهادت امام حسین (علیهالسلام)) به دمشق (به اسارت) برده شد؛ سخنان ایشان به یزید، در کاخ یزید، هنگامیکه یک مرد شامی میخواست خواهرش فاطمه را به کنیزی ببرد، نشان از عقل و قوت قلب ایشان دارد.[2]
ابنعساکر این داستان را اینگونه نقل میکند: در کاخ یزید، وقتی اهل بیت امام حسین (علیهالسلام) به اسارت به آنجا برده شدند، یکی از اهل شام بلند شد و به یزید گفت: این کنیز (فاطمه دختر امیرالمؤمنین) را به من ببخش! ایشان نقل میکند گمان کردم که به کنیزی بردن من برای آنان جایز است؛ لباس خواهرم (زینب کبری) را گرفتم، در حالیکه خواهرم زینب از من بزرگتر و عاقلتر بود، و میدانست که این کار جایز نیست؛
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: به خدا قسم دروغ گفتی! نه تو این کار را میتوانی بکنی، و نه یزید!
یزید غضبناک شد و گفت: به خدا تو دروغ میگویی! من میتوانم این کار را بکنم و اگر بخواهم این کار را میکنم!
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: هرگز! به خدا نمیتوانی! خداوند توان چنین کاری را برای تو قرار نداده، مگر اینکه از ملت ما خارج شوی، و دینی غیر دین ما بپذیری!
یزید با غضب گفت با این جوابی که میدهی، برادر و پدرت نیز از دین خارج شدهاند.
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: تو و پدر و جدت، به دین خدا و دین پدر و برادر و جدم هدایت شدهاید!
یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ میگویی!
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) فرمود: تو حاکم مسلطی! و ظالمانه دشنام میدهی و با زور کارت را میکنی و مانند کسیکه حیا میکند ساکت شد.
آن مرد شامی دوباره برخاست و به یزید گفت: ای امیرالمؤمنین! این کنیز را به من بده!
یزید گفت: دور شو! خدا مرگت دهد.؛ سپس یزید به نعمان بن بشیر گفت: برای آنان چیزهایی که لازم دارند آماده کن و با مرد صالح و امینی از شام، آنها را به سمت مدینه راهی کن! سپس به زنان امر کرد که همراه امام سجاد (علیهالسلام) به مکان مناسبی بروند. همه زنان بنی امیه در استقبال آنان نوحه و گریه میکردند؛ پس سه روز عزاداری برگزار کردند.[3]
پینوشت:
[1]. «علی، عون أكبر، عباس، محمد و أمكلثوم» تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج69، ص176.
[2]. الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، ج8، ص166 و 167. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[3]. تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج69، ص177. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
افزودن نظر جدید