قضا و قدر الهی از نگاه شیعه و ردّ تهمت محمد بن عبدالوهاب

  • 1398/06/13 - 20:57
محمد بن عبدالوهاب می‌نویسد: «شیعه می‌گوید که خدا در ازل چیزی را مقدر نکرده، و از پیامبر نقل است که: هر امتی مجوسیانی دارند و مجوسیان این امت، کسانی هستند که می‌گویند قدر وجود ندارد.» جواب: «به خلق آفرینش و اتمام عمل، قضا می‌گویند و بر آفرینش و خلق، قدر می‌گویند؛ پس اگر مقصود آن است که خدا اعمال بندگان را نوشته، درست است، چون خداوند تمامی افعال را در لوح محفوظ گرد آورده.

خلاصه مقاله
محمد بن عبدالوهاب می‌نویسد: «شیعه می‌گوید که خدا در ازل چیزی را مقدر نکرده، و از پیامبر نقل است که: هر امتی مجوسیانی دارند و مجوسیان این امت، کسانی هستند که می‌گویند قدر وجود ندارد.»
جواب: «به خلق آفرینش و اتمام عمل، قضا می‌گویند و بر آفرینش و خلق، قدر می‌گویند؛ پس باید پرسید مراد از این قول: (خدا اعمال بندگان را قضا و قدر فرمود)، چیست؟ اگر مقصود خلق و ایجاد است که بطلانش آشکار است. افعال به ما مستند است و اگر مراد الزام و اجبار است، درست نیست، مگر در مورد اعمالی که خداوند واجب گرداند، و اگر مقصود آن است که خدا اعمال بندگان را نوشته، درست است چون خداوند تمامی افعال را در لوح محفوظ گرد آورده.
حدیث «هر امتی مجوسیانی دارد...»  هم جعلی است.

متن مقاله
موضوع قضا و قدر الهی، یکی از مباحث اختلافی در میان فلاسفه و متکلمان است که درباره‌ی آن، اقوال و نظرات گوناگونی وجود دارد، چرا که به طور کلی سه دیدگاه را در بر می‌گیرد.
دیدگاه اول: آدمی محکوم به قدر بوده، حکمی حتمی است که در این‌باره اختیاری وجود ندارد و به آن جبر هم می‌گویند که اکثر علمای اهل سنت به آن معتقدند و پیرو ابوالحسن اشعری هستند.
دیدگاه دوم: آدمی مطلقاً آزاد و غیر محکوم به قضا و قدر است و به آن تفویض یعنی واگذاری امور به دست بندگان، می‌گویند که عقیده معتزلی‌ها، این است.
دیدگاه سوم: دیدگاه میانه بین دو نظریه قبل، یعنی (نه جبر مطلق و نه تفویض مطلق) بلکه به امری میانه، که دیدگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) بوده که نه افراط و نه تفریط. لذا شیعه خود را ملزم به دیدگاه سوم که همان عقیده‌ی اهل بیت است می‌داند و پیرو این نظریه است.
اما بنیان‌گذار فرقه وهابیت، محمد بن عبدالوهاب، در کتاب خود، ذیل فصل «نفی القدر» می‌نویسد: «شیعه می‌گوید که خدا در ازل چیزی را مقّدر نکرده، خدا شرّ نخواسته و نمی‌خواهد، مسلم نقل کرده که آیه: «إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ.[قمر/49] ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم.» وقتی نازل گشت که مشرکان در این‌باره سخن گفتند، برخی بزرگان گفته‌اند: از بیش از صد صحابی، احادیثی درباره‌ی اثبات قدر و مباحث مربوط به آن آمده، از پیامبر نقل است که: هر امتی مجوسیانی دارند و مجوسیان این امت، کسانی هستند که می‌گویند قدر وجود ندارد.»[1]
در ردّ سخنان باطل او و امثالش مانند ابوالحسن اشعری، فقط به یک نظر از نظرات عالمان شیعه از جمله علامه حلی بسنده می‌کنیم که به صورت خلاصه رأی پیروان مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) را چنین بیان کرده که: «به خلق آفرینش و اتمام عمل، قضا می‌گویند و خداوند در قرآن فرمود: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ.[فصلت/12] در این هنگام آن‌ها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید.»... و بر آفرینش و خلق، قدر می‌گوید خداوند می‌فرماید: «وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ.[فصلت/10] و مواد غذایی آن را در چهار روز مقدر فرمود.»... پس، از اشعری و امثال او باید پرسید مراد از این‌که می‌گویی: خدا اعمال بندگان را قضا و قدر فرمود، چیست؟ اگر مقصود خلق و ایجاد است که بطلانش آشکار است. افعال به ما مستند است.
- و چه زیبا مولوی در مثنوی خود سروده است که: «این‌که گویی این کنم یا آن کنم---- خود دلیل اختیار است ای صنم». -
و اگر مراد الزام و اجبار است، درست نیست، مگر در مورد اعمالی که از روی اجبار انجام می‌دهیم و راهی غیر انجام آن نداریم ولی در اعمالی که خداوند واجب گردانده، بنده مختار است، و اگر مقصود آن است که خدا اعمال بندگان را می‌داند و نوشته و اعلام کرده که انجامش می‌دهند، درست است چون خداوند تمامی افعال را در لوح محفوظ گرد آورده و برای فرشتگان بیان کرد... چرا که اجماع بر وجوب رضایت به قضا و قدر الهی داریم و نمی‌توان به کفر و دیگر قبائح رضایت داد، و از طرفی دیگر فایده‌ای ندارد پیروان اشعری عذر بیاورند و بگویند: کفر از آن حیث که کار خدا بوده، رضایت به آن واجب است و از آن حیث که کفر کسب، و کار بندگان بوده، رضایت واجب نیست، چرا که اولاً: نظریه‌ی کسب را که او تراشیده در جهت توجیه کردار بندگان باطل است و ثانیاً: اگر کفر نوعی کسب طبق قضا و قدر خدا باشد، رضایت به آن واجب است، از آن حیث که کسب است...»[2]
و در آخر بحث که به حدیث جعلی استشهاد می‌کند که هر امتی مجوسیانی دارند... باید گفت که اولاً: ابن جوزی این حدیث را ضعیف شمرده است.[3] ثانیاً: این حدیث در سنن ابی‌داود آمده که در سلسه سند آن شخصی به نام «عمر مولی غفره» آمده که از مردی انصاری از حذیفه نقل می‌کند و این مرد انصاری مجهول است. اما عمر مولی غفره را بزرگان اهل سنت مثل نسایی، ابن معین، مالک، ابن حبان درباره‌ی او می‌نویسند که ضعیف است، به او اعتماد نمی‌شود، در احادیث دستکاری کرده، به روایاتش احتجاج نمی‌شود.[4]
در نتیجه تو خود از این مجمل کلام مفصل خوان

پی‌نوشت:

[1]. رساله فی الرد علی الرافضه، محمد بن عبدالوهاب، دار لآثار، صنعاء، یمن، ص42.
[2]. کشف المراد...، علامه حلی، موسسه النشر الاسلامی، قم، ایران، ص315.
[3]. علل المتناهیه، ابن جوزی، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج1 ص152.
[4]. تهذیب التهذیب، عسقلانی، دارالفکر، بیروت،لبنان، ج7 ص415.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.