اصول دوازده گانه بهائیت

اگر منظور بهائیت از لزوم تطابق دین با علم و عقل آن است که بین مرتبهی کامل و بدون نقص عقل و علم با دین تطابق وجود دارد، این سخن بدیعی نخواهد بود و اساساً معنی ندارد که بهائیت چنین مسئلهی روشنی که اسلام نیز بر آن صحه گذارده را ابداع خود معرفی کند. اما اگر منظور بهائیت از این اصل آن است که دین باید با عقل و علم ما سنجیده شود، این سخن غلطی خود بود.

فرقهی بهائیت منظور خود را از وحدت عالم انسانی و مسیر خود را در برخورد با ظالمین و مستکبرین، دستبوسی و تسلیم بودن معرفی کرده است. اما راهحل پیامبران الهی زبان محبت نیست، چرا که زبان محبت بدون قدرتی که مانع ظالمان شود، ترحم بر گرگ تیزدندان است. به همین خاطر بهائیت بر خلاف ادیان الهی، از حمایت دولتهای استعماری برخوردار بوده است.

مجازات طرد در حالی در بهائیت اعمال میشود که این فرقه، تحری حقیقت را به عنوان یکی از تعالیم خود مطرح کرده است. اما مگر نه آن است که قدم اول برای رسیدن به یقین و دست برداشتن از تقلید؛ شک و تردید و به دنبال آن، سؤال و پرسش نمودن است؟! با این حال، چگونه یک بهائی حق شک و حتی طرح پرسش نسبت به اعتقادات و نظام رهبری خود را ندارد؟!

بهائیت چگونه میتواند زیربنای اعتقادی خود را در تحری حقیقت معرفی کند و ضمن ایراد به شیعیان بخاطر پیروی از مرجعیت، از ستایندگان مسلک حقیقتستیز و مخالف آزاداندیشی بابیت به شمار آید؟! با اندکی تأمل در تاریخ باب و بهاء میتوان دریافت که علّت مخالفت بهائیت با هر نوع تقلید، نه بخاطر آزادانیشی، بلکه با هدف مقابله با پیروی مردم از مرجعیت و علمای شیعه بوده است.

به راستی چگونه پس از مرگ جناب بهاء و در فاصلهای کوتاه بین دو سخنرانی عبدالبهاء در سالهای 1911 و 1912، تعالیم حسینعلی بهاء تغییر کردهاند؟! آیا اصول تقلیدی که عبدالبهاء بر خلاف احکام و باور پدرش، بیشتر آنها را در سفرهای خود به آمریکا و اروپا مطرح نمود را میتوان به پیامبرخواندهی این فرقه منتسب دانست؟!

بهائیان همواره درصدد برآمدند تا نوآوریها و تعالیم به ظاهر بدیع حسینعلیبهاء را به همگان نشان داده و او را پیامبری با پیامهای بدیع و بیسابقه از طرف خداوند برای عصر جدید معرفی کنند. اما چگونه میتوان تصور کرد که فرقهی بهائیت با تعالیمی تقلیدی از سایر ادیان و مکاتب فکری، راه نجات بشریت در عصر جدید است؟!

سران بهائیت در کمال بیشرمی، از علماء، مقامات و مردم ایران که در مقابل خشونت و بربریت اسلاف بابیشان ایستادگی کردند، با عنوان «ملّتی جاهل، متعصب و متوحش (وحشی)» تعبیر کرده و ایرانیان را بخاطر اعدام عامل خشونت و برادرکشی در کشور، صدهزار مرتبه از قاتل امیرالمؤمنین (علیه السلام) ظالمتر میدانند.

بهائیان در حالی مدعی میشوند که احکام 1400 سال پیش اسلام نمیتواند جوابگوی نیاز امروز بشر باشد که پیشوایان این فرقه احکام و آموزههای خود را نیز از سایر ادیان کپیبرداری ناقص کردهاند. اما اگر احکام اسلامی متناسب با جامعهی امروز نیست، پس چرا به طور مثال پیشوایان بهائیت به جای یک کعبه، دو کعبه برای انجام حج بهائی تعیین کردهاند؟!

رهبران بهائیت با دست گذاشتن روی نقاط ضعف جامعه تلاش دارند تا فرقهی خود و تعالیم ساختگی و کپیبرداری شدهشان را حلّال المشاکلِ مشکلات عالم معرفی کنند، غافل از آنکه به جز سخنرانی و بیانیههای زیبا، نه تنها راهکاری برای عملی شدن این تعالیم ارائه ننمودهاند؛ بلکه حتی خود نیز در عمل، به این شعارها پایبند نبودهاند.

پیشوایان بهائی در حالی فیض الهی را منحصر در ارسال پیامبران و تجدید ادیان میدانند که مدعی پیامبری بهائیت در کتاب اقتدارات، خود را آخرین پیامبر معرفی کرده و هر مدعی پس از خود را دروغگو دانسته و در کتاب اقدس، بعثت پیامبری تا هزار سال پس از خود را غیرممکن دانسته و عبدالبهاء نیز هر روز این هزار سال را هزار سال دانسته است.

بهائیان مدعیاند احکام 1400 سال پیش اسلام نمیتواند جوابگوی نیاز امروز جامعهی بشری باشد. اما به راستی چگونه اسلام نمیتواند جوابگوی هزار سال پس از خود باشد در حالی که پیامبرخواندهی بهائی (با آنکه زمان ادعای پیامبریاش بسیار شباهت به اوایل ظهور اسلام داشته)، مدعی خاتمیت برای مسلک خود شده است؟!

پیشوایان بهائیت یکی از تعالیم بدیع خود را که پیشرفت و ترقی بشر را در گرو آن دانستهاند، نیاز بشر به دین و تأییدات معنوی به وسیلهی روحالقدس معرفی کردهاند. این در حالیست که نیاز انسان به معنویت و فردی الهی که مردم را به مبدأ و معاد خویش متذکر سازد، امری است فطری که هر انسان آزادهای آن را میپذیرد و در تمامی ادیان وجود داشته است.

در حالی که پیامبرخواندهی بهائی، علم پیشوایان الهی را خطاناپذیر و متصل به منبعی الهی دانسته، متون پیشوایان بهائیت دارای اشتباهات فاحشی بوده که سرکردگان بهائیت ناچار به اصلاح آنها شدهاند. در یک نمونه، پیشگویی عبدالبهاء دربارهی تحقق صلح عمومی و برپا شدن سلطنت بهائی در سال 1957 میلادی، با عبارات مبهمی جایگزین شده است!

پیشوایان فرقهی بهائیت، دفاع از وطن در برابر تهاجم متجاوزین و ستمگران را امری مذموم برشمردهاند. اما به راستی اگر جنگ تا این حد بد است که پیشوایان بهائیت دفاع از خود را ناپسند دانستند، پس چرا مانند ديگر جنگطلبان در جایی دیگر، جنگ، كشتار و حتی كشورگشایی را در مواقعی واجب و مقدم بر صلح معرفی نمودند؟!