اعتقادات
پیامبرخواندهی بهائیت، منتها رتبهای که برای بشر متصور است را مقام پیامبری دانسته است. اما این اعتراف در حالیست که وی، ضمن اعتراف به خاتمیت حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله)، مقامی فرای پیامبری را برای خود ادعا نموده است. با این حال، اگر مقامی فرای پیامبری برای بشر متصور نیست، پس پیامبرخواندهی بهائی از چه مقامی برخوردار است؟!
بهائیان بر این باورند که علیمحمد شیرازی، قائم موعود اسلام بوده که در سال 1260، ادعای خود را علنی نموده است. این در حالیست که علیمحمد باب (در تفسیر سورهی کوثر خود)، با اشاره به دو غیبت صغری و کبری برای امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و نام بردن از نواب خاص ایشان، امام زمانی را تبیین کرده که هیچگونه تطبیقی با او ندارد.
به عقیدهی پیشوایان بهائیت، با توجه به اقتضائات هر عصر، دین باید مطابق با مقتضای زمانه باشد. اما این ادعا در حالی مطرح میشود که پیشوایان بهائیت، به این اعتقاد در مورد مسلک خود پایبند نیستند. همچنان که پیامبرخواندهی بهائی در ادعایی مخالف با مبانی این فرقه، خود را آخرین پیامبر معرفی و مدعیان بعدی را دروغگو خطاب کرده است.
پیامبرخواندهی بهائیت یکی از نگرانیهایش را امکان فراموشی آیات (به اصطلاح) الهی نازله به خود دانسته است. اما لازم است بدانیم در حالی پیامبرخواندهی بهائیت از امکان فراموشی آیات الهی ابراز نگرانی نموده که بر اساس عقل و شرع، امکان فراموشی آیات توسط پیامبران و معصومین (علیهم السلام) محال برشمرده شده است.
شوقی افندی، کتمان عقیده را حرام دانسته و حتی در جایی که ابراز عقیده منجر به تلف جان شخص محترمی شود، باز هم ابراز عقیده را بر نجات جان آدمی مقدم دانسته است. اما شوقی افندی در حکمی متناقض، کتمان عقیده در خصوص نوع دفن اموات بهائی (به سمت قبلهی مسلمانان) را تا قبل از علنی شدن مسلک بهائیت، جایز برشمرده است!
یکی از آموزههای اساسی در فرقهی بهائیت که تمام بهائیان موظف به اجرای آن هستند، مسئلهی تبلیغ حداکثری است. اما از آنجا که پیشوایان و رهبران بهائیت، از پوچی و بطلان اساس مسلک خود اطلاع داشتند، در عین دستور مؤکد به تبلیغ حداکثری، پیروان خود را از هرگونه مناظرهی علمی با مطّلعین بهائیت، بر حذر داشتهاند.
مبلّغان بهائی بروز شک برای حکیمهخاتون (علیها السلام) را دلیلی بر انکار میلاد حضرت حجت بن الحسن العسکری (علیه السلام) میدانند. این در حالیست که با توجه به سنّ کم حکیمه خاتون در زمان میلاد امامین عسکرین (علیهما السلام)، تعجب ایشان عجیب بعید نیست. بعلاوه به دلیل خفقان حکومت عباسی، وضع حمل نرجسخاتون (علیها السلام) نیز عادی نبود.
عبدالحسین آیتی به نقل یکی از همراهان عبدالبهاء در سفر اروپاییاش، خاطرهای بدین مضمون را از اقامت در پاریس نقل میکند: «در پاریس شبی با عباس افندی مشروب میخوردیم، اسرار قلب خود را گفت و دانستم که هیچ دینی ندارد». این در حالیست که نوشیدن مسکرات در بهائیت حرام است و در این صورت، دلیلی بر باقی ماندن سایر پیروان بر بهائیت وجود ندارد.
با مطالعهی آثار نویسندگان بابی درمییابیم که جناب قدوس نیز دارای مقام قائمیت بوده است. این مدعی دروغین مهدویت، دارای دو ویژگی گواه بر بطلان طریقش بوده است: اول آنکه وی نیز مدعی مقام خدایی برای خود شده و دوم آنکه بر خلاف دلیل استقامتی که بهائیان بر حقانیت پیشوایان خود مطرح میکنند، تا پای جان، بر عقیدهی خود استوار نماند.
پیامبرخواندهی بهائیت "ادب" را لباس منتخب خود دانسته و عدم انسان بیادب را بر وجودش راجح دانسته است. اما آیا گاو و گوساله خطاب کردن برادر خود، حرام زاده و لایق آتش دانستن تمامی مخالفین، توهین به شیعیان، ترکزبانان، مردم سوریه و...، نشان از ادب این مدعی پیامبری دارد؟! آیا این دورویی، نشان از رسوایی حسینعلی بهاء ندارد؟!
پیامبرخواندهی بهائی، دوامی هزار ساله برای مسلک خود تصور نموده است. عبدالبهاء نیز در تفسیر این هزار سال، در یکجا هرروز آن را معادل هزار سال برمیشمارد (یعنی تا 365 میلیون سال بعد پیامبری نخواهد آمد) و در جایی دیگر هزارسال را به 500 هزارسال تفسیر میکند.
یکی از دلایلی که دینسازان بهائی، در توجیه پیامبری خود و نسخ اسلام مطرح میکنند، احتیاج دائمی بشر به تجدید ادیان است. اما جالب است بدانیم که حدود یک قرن پس از مرگ دینسازان بهائی، جمشید معانی، با ارائهی دلایلی مشابه پیشوایان بهائیت، مدعی دریافت وحی و نسخ بهائیت شد؛ شخصی که بهائیان هیچگاه به ادعاهایش گردن ننهادند!
پیامبرخواندهی بهائیت در راستای انکار معاد موعود اسلامی، مقصود از بهشت مذکور در نصوص اسلامی را، تنها تحصیل رضای پروردگار، معرفی نموده است. این در حالیست که با در نظر داشتن منع پیامبرخواندهی بهائیت از تأویل نصوص الهی؛ آیات بسیاری به مسئلهی بهشت موعود پرداخته و ویژگیهای آن را با تفصیل بسیار ذکر کرده است.
رهبران مسلک بهائیت، امر به معروف و نهی از منکر را حرام دانسته و این موضوع را نوعی مسئولیت تشریفاتی و تنها تحت اختیار نهادهای اداری خود دانستهاند. این در حالیست که امر به معروف و نهی از منکر، به عنوان دو واجب الهی به شمار میآیند؛ دو واجبی که مختص به اسلام نبوده و ترک کنندگان آن، سزاوار لعن و نفرین دانسته شدهاند.