احکام وآموزه های بهائی

پیشوایان بهائی در حالی ادعای ابداع تعلیمی به نام تعدیل معیشت را دارند که: اولا: مفهوم تعدیل معیشت در میان ادیان، مسبوق به سابقه بوده. ثانیا: پیشوایان بهائی فقط به وجود مشکل اشاره و راهکاری برای آن معرفی ننمودهاند. ثالثا: مردم را در مقابل دو مانع بزرگ تعدیل معیشت که همان غارتگران و دولتهای ناکارآمد باشند، امر به سکوت کردهاند.

در حالی بهائیت به اشتباه، بر نفی هرگونه تعصب و غیرت دینی و ملّی تأکید میکند که سیرهی پیشوایان الهی و خواست خدای متعال بر خلاف آن بوده است. لذا میتوان فهمید که سرمایهگذاری ویژه و اصرار تشکیلات بهائیت با حمایت کشورهای سلطهگر غربی برای تبلیغ به سبک تبشیری در کشورهای مقاوم اسلامی، نظیر ایران و یمن از کجا نشأت میگیرد.

اگر بهائیت از نفی انواع تعصبات، تعصب به معنای غیرت را اراده کرده، مرتکب سخنی غلط شده است. چرا که غیرت فضیلت اخلاقی محسوب شده و نفی آن خلاف فطرت، انسانیت و عقلانیت است و اگر بهائیت از نفی انواع تعصبات، تعصب به معنای یک رذیلت اخلاقی را اراده کرده، در این صورت سخن بیسابقهای نخواهد بود و اسلام نیز با این نوع تعصب برخورد کرده است.

یکی از ترفندهای رایج مبلّغان بهائی که برای اثبات ضرورت نسخ ادیان قبلی مورد استفاده قرار میدهند، مقایسهی برخی از احکام فقهی و اعتقادی این ادیان با عقل و دستاوردهای علمی است. این در حالیست که ایراد و تمسخر به احکام ادیانی که به دور از تحریف ماندهاند، در واقع ایراد به شارع آنهاست. از طرفی، در حالی بهائیت به ادیان دیگر چنین اشکالاتی میگیرد که خود سرشار از آنها است.

تشکیلات بهائیت که تا دیروز عناصر خود را به آشوب و اغتشاش فرامیخواند، اینک به سبب دستگیری عناصر وابسته به خود (به اتهام لیدری آشوبها)، با جسارت تمام، ندای مظلومیت سر میدهد! این در حالیست که تشکیلات بهائی نیز به نوبهی خود با اخلال در نظام اقتصادی کشور از طریق تلاش برای افزایش تحریمها، قاچاق ارز و... از جمله بانیان وضعیت معیشت کنونی به شمار میآید.

با صرفنظر از اعتراف بهائیت به اشتراک اصل اُلفت و محبّت در میان ادیان الهی و همچنین نقض این شعار در این فرقه؛ بهائیت منطق خود را بر آن استوار میداند که اگر دین سبب هرگونه نزاع شود، نبودش بهتر است. این در حالیست که پیامبران الهی (علیهم السلام) در کنار دعوت به الفت و محبّت، همواره در برابر طاغوت و هر جریان ظالمانهای قیام کردهاند.

فلاسفه و حکمای اسلامی به تبعیت از آیات قرآن کریم و روایات اسلامی، چندین قرن قبل از بهائیت، یکی از جهات مهم بعثت انبیاء و تشریع دین را رفع اختلافها، هرج و مرج و منازعات بین بشر دانستهاند. با این حال چگونه عبدالبهاء اصل اُلفت و محبّت در دین را به عنوان اصلی بیسابقه به پدر خود منتسب میکند و بهائیان در تبلیغات خود، آن را از اصول بدیع بهائیت برمیشمارند؟!

بر خلاف ادعای بهائیان در ابداع وحدت عالم انسانی، این اصل نیز مانند دیگر اصول بهائیت، در ادیان الهی به خصوص اسلام مطرح بوده است. اما بهائیت در تبیین این اصل تا جایی پیش میرود که پیروانش را مأمور به دستبوسی ظالمین و گوسفندی برای متجاوزین مینماید! لذا اگر نگاهی موشکافانه داشته باشیم، به استعماری بودن این اصل در بهائیت پی خواهیم برد.

اگر منظور بهائیت از لزوم تطابق دین با علم و عقل آن است که بین مرتبهی کامل و بدون نقص عقل و علم با دین تطابق وجود دارد، این سخن بدیعی نخواهد بود و اساساً معنی ندارد که بهائیت چنین مسئلهی روشنی که اسلام نیز بر آن صحه گذارده را ابداع خود معرفی کند. اما اگر منظور بهائیت از این اصل آن است که دین باید با عقل و علم ما سنجیده شود، این سخن غلطی خود بود.

فرقهی بهائیت منظور خود را از وحدت عالم انسانی و مسیر خود را در برخورد با ظالمین و مستکبرین، دستبوسی و تسلیم بودن معرفی کرده است. اما راهحل پیامبران الهی زبان محبت نیست، چرا که زبان محبت بدون قدرتی که مانع ظالمان شود، ترحم بر گرگ تیزدندان است. به همین خاطر بهائیت بر خلاف ادیان الهی، از حمایت دولتهای استعماری برخوردار بوده است.

مجازات طرد در حالی در بهائیت اعمال میشود که این فرقه، تحری حقیقت را به عنوان یکی از تعالیم خود مطرح کرده است. اما مگر نه آن است که قدم اول برای رسیدن به یقین و دست برداشتن از تقلید؛ شک و تردید و به دنبال آن، سؤال و پرسش نمودن است؟! با این حال، چگونه یک بهائی حق شک و حتی طرح پرسش نسبت به اعتقادات و نظام رهبری خود را ندارد؟!

گیاهخواری به بهانهی رعایت حقوق حیوانات، واژههایی است که سالهاست توسط برخی بهائیان، دستمایهای برای تبلیغ مضاعف بهائیت گشته است. شیوهای اقتباسی که عبدالبهاء تلاش نمود آن را در احکام به اصطلاح مدرن بهائیت بگنجاند. این در حالیست که این فلسفهی مَن درآوردی، هیچ مبنای علمی و عقلی نداشته و حتی، پیشوایان بهائی هم خود به آن پایبند نبودهاند!

بهائیت چگونه میتواند زیربنای اعتقادی خود را در تحری حقیقت معرفی کند و ضمن ایراد به شیعیان بخاطر پیروی از مرجعیت، از ستایندگان مسلک حقیقتستیز و مخالف آزاداندیشی بابیت به شمار آید؟! با اندکی تأمل در تاریخ باب و بهاء میتوان دریافت که علّت مخالفت بهائیت با هر نوع تقلید، نه بخاطر آزادانیشی، بلکه با هدف مقابله با پیروی مردم از مرجعیت و علمای شیعه بوده است.

به راستی چگونه پس از مرگ جناب بهاء و در فاصلهای کوتاه بین دو سخنرانی عبدالبهاء در سالهای 1911 و 1912، تعالیم حسینعلی بهاء تغییر کردهاند؟! آیا اصول تقلیدی که عبدالبهاء بر خلاف احکام و باور پدرش، بیشتر آنها را در سفرهای خود به آمریکا و اروپا مطرح نمود را میتوان به پیامبرخواندهی این فرقه منتسب دانست؟!