تاریخچه

هرچند بهائیان امروزه تلاش دارند تا نقش استعمار را در حمایت از پیشوایان خود را انکار کنند، اما نویسندگان سرشناس بهائی، به حمایت بیدریغ استعمار از رهبران بهائیت اعتراف کردهاند. از جملهی این حمایتها را میتوان در دخالت مستقیم امپراطوری روس تزار در نجات پیامبرخواندهی بهائی برشمرد که ابوالفضل گلپایگانی، به آن اشاره کرده است.

پیامبرخواندهی فرقهی بهائیت، با توجیه اینکه کسی لایق شنیدن نغمات او نیست، بارها دستور به نابودی نوشتهجات به اصطلاح وحیانی خود میداد. این ابهام رفتاری پیامبرخواندهی بهائیت، پژوهشگران را به این باور رساند که نوشتههایی که پیامبرخواندهی بهائیت نابود میکرده، در واقع سیاه مشقها و تمرینهای او برای نوشتن الواح اصلی بوده است!

پس از مرگ شوقی افندی، شخصی به نام جمشید معانی، ادعای پیامبری خود را مطرح کرد. وی با ادعای تدام فیض الهی پس از حسینعلی بهاء و عبدالبهاء در تجدید ادیان، خود را پیامبر موعود حسینعلی نوری خواند. اما فرقهای که یکی از دلایل حقانیت خود را فیض الهی در تجدید ادیان برمیشمارد، به مخالفت جدی با این مدعی پیامبری پرداخته است.

پیامبرخواندهی بهائیت، ادای احترام به بستگان خود را امری از جانب خدای تعالی معرفی نموده است. این در حالیست که پس از مرگ او، فرزندانش بر سر جانشینی بنای اختلاف نهاده و یکدیگر را مورد لعن و فحاشی، و طرد و تکفیر قرار دادند. بنابراین، پیشوایان بهائیت، خود اولین ناقضان این امر به اصطلاح الهی به شمار میآیند.

پیامبرخواندهی فرقهی بهائیت، بارها دستور به نابودی نوشتهجات اصطلاحاً وحیانی خود داده است. این در حالیست که اساساً مهمترین وظیفهی پیامبران الهی، ابلاغ وحی و کلام الهی به مردم است؛ حال آنکه بر فرض پذیرش ادعای پیامبری حسینعلی نوری، این عمل او در جهت مخالف این هدف مهم و خیانت در ابلاغ پیام الهی به مردم است.

رهبران بهائیت، مدعی بودند که با آمدن آنان، وعدهی ادیان الهی در خصوص صلح و عدل جهانی تحقق خواهد یافت. این ادعا در حالیست که تنها چندی پس از ظهور این دو مدعی دروغین، دو جنگ جهانی به وقوع پیوست که حاصل آن، کشته، زخمی و آواره شدن میلیونها نفر بود و با گذشت بیش از 170 سال، بیعدالتی و ظلم هرروز در حال گسترش است.

پیامبرخواندهی حقه باز بهائی سقوط حاکم اِدِرنه (از شهرهای حکومت عثمانی) را به عنوانِ پیشگویی برای خود به ثبت رسانده است. اما به گفتهی آیتی (مبلّغ سرشناس و بازگشته از بهائیت)، این پیشگویی (!) 4 سال پس از اینکه شهر ادرنه به تصرف روس و انگلیس در آمد، صورت گرفت! پیامبر خوانده بهائیت، پسگوییهای خود را به نام پیشگویی به خورد پیروانش میداد!

کتاب ایقان، به عنوان یکی از آثار علمی اعتقادی پیامبرخواندهی بهائیت است. اما منع بیست سالهی پیامبرخواندهی از انتشار این کتاب، از سه حال خارج نیست: 1. او برای هدایت و رستگاری مردم، هیچ عجلهای نداشته است. 2. این اثر تا بیست سال بازبینی و غلط گیری شده است. 3. پیامبرخواندهی بهائی، از علنی شدن عقیدهی خود هراس داشته است!

از آنجا که حسینعلی نوری، پیش از موعد مقرر باب، ادعای پیامبری خود را مطرح کرد، با اعتراض و مخالفت بابیها روبهرو شد. از اینرو، حسینعلی نوری برای فریب پیروان علیمحمد شیرازی، ظهور خود را در امتداد مسلک باب معرفی نمود. این در حالیست که به اعتراف عبدالبهاء، مسلک او تفاوتهای اساسی و مبنایی با علیمحمد شیرازی دارد.

علیمحمد باب، ظهور موعود پس از خود را بین 1511 تا 2001 سال بعد از ظهور خود دانسته است. اما حسینعلی نوری تنها چند سال پس از مرگ باب، مدعی نسخ آیین او شده و مسلک بهائیت را تأسیس نمود. از اینرو عزیه نوری در رد ادعای حسینعلی نوری، میپرسد که چگونه خدای حکیم، پیش از اجرایی شدن عمدهی احکام باب، اقدام به نسخ آیین او فرموده؟!

هشتم شوال 1344 ق، یادآور عمل ننگین تخریب قبور ائمهی بقیع (علیهم السلام)، به دست وهابیت است. در این میان، جریان بهائی ماسونی، موفق شد که موج اعتراضات مردمی را کنترل کرده و با مدیریت زمان و اتلاف وقت، در مرحلهی اول موضوع کمیسیون دفاع از حرمین شریفین را از دستور کار خارج کرده و در آخر موفق به گسترش روابط ایران با رژیم سعودی شود.

حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) همواره خود را به عنوان آخرین پیامبر الهی معرفی نموده و دستور به برخورد، با مدعیان پیامبری پس از خود صادر فرمودهاند. از اینرو میتوان از این اعتقاد مسلّم به امر خاتمیت(که برگرفته از محکمات آیات و روایات است)، به عنوان حجّتی بر کذب ادعای پیامبری امثال حسینعلی نوری یاد کرد.

کانال تبلیغی تشکیلات بهائیت، در راستای لزوم استقامت بهائیان در راه آئین خود و تحمل سختیهای این راه، به نقل چندین سخن از پیشوایان این فرقه پرداخت. اما به راستی چرا پیروان چنین اشخاص سُست عنصری، میبایست پاسوز آئین ساختگی آنان شوند؛ حال آنکه پیشوایان بهائی کمترین سختی در راه ابراز عقیده، به خود راه ندادهاند؟!

نویسندگان بهائی با طرح این پرسش که "اگر پیشوایان بهائی ناحق بودهاند، پس چرا افرادی تا پای جان از آنان پیروی کردهاند؟" در تلاشند تا این مقاومت پیروان را به عنوان دلیلی بر مشروعیت پیشوایان خود معرفی کنند. این در حالیست که اگر کشته شدن در راه عقیده دلیلی بر حقانیت آن عقیده باشد، پس مسلک وهابیهای انتحاری از بهائیت به حق نزدیکتر است!