بررسی سیره امام علی ( علیه السلام ) در زمان خلفای ثلاثه
وحدت و يكپارچگى نقش مهم و تعيين كننده اى در سعادت ملتها و اقوام بشرى دارد. همچنانكه رمز پيروزى و سرافرازى مسلمين در صدر اسلام و در زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله همدلى و وفاقى بود كه در سايه ايمان به خدا و دل سپردن به پيام آسمانى و نصايح حكيمانه پيغمبر و دست شستن از آمال و مقاصد قبيله اى و فرقه اى و فردى حاصل گشت.
در صورتى كه اين دستاورد مقدس همچنان مصون مى ماند مسير عزت و كرامت امت شتابان به سوى مقصد ادامه مى يافت ولى با كمال تأسف حوادث غير قابل قبولى پس از رحلت آن پيشواى فرزانه رخ داد كه بيش از هر چيز وحدت و يكپارچگى امت را در معرض تهديد قرار داد.
در اين ميان شخصيت عزيز، دلسوز و حكيمى همچون على عليه السلام بيش از ديگران به خطير بودن اوضاع و شرائط جامعه مسلمين و آفات بنيان كنى كه آنرا تهديد مى كرد واقف بوده و با كمال اخلاص تمام كوشش خود را در تحكيم پايه هاى وحدت و طرد علل و عوامل تفرقه به كار بست. به رغم كوششهاى آن بزرگوار و ديگر مخلصان صحابه در گذر زمان آسيبها و شكستهاى جبران ناپذيرى به بار آمد كه منشأ آنها همانا از دست رفتن همبستگى و يكپارچگى بود.
سيره امام على عليه السلام در حوادث پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بهترين گواه بر خير انديشى، مصلحت جويى و وحدت طلبى آن بزرگوار است. آنجا كه دردمندانه شاهد به غارت رفتن ميراث خويش شده، رفتار ناجوانمردانه قوم با خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده ولى به خاطر مصلحت عمومى امت اسلامی سكوت كرده و آرام مى گيرد .
امروزه ديگر نمى توان جنبه مصلحت جويى و وفاقگرايى و شكيبايى بيست و پنج ساله امير مؤمنان در عهد خلفاى سه گانه را ناديده گرفت، كه اگر اين نبود مى بايست از آغاز دست به شمشير برده و مخالفت آشكار كرده و بيعت كسانى را كه مى خواستند در برابر خليفه اول با او بيعت كنند مى پذيرفت و يا دست كم از صحنه سياست خلفا كنار مى رفت . درحاليكه هيچيك از اين دو راه را برنگزيد بلكه بر خود فرض دانست به رغم اختلافها به يارى وضع موجود شتافته و تا مى تواند در اصلاح امور بكوشد. امام عليه السلام در نامه اى به مالك اشتر هدف خود از اينگونه رفتار را بازگو مى كند:
« فأمسكت يدى حتى رأيتُ راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد صلى اللَّه عليه و اله فخشيت إن لم أنصر الاسلام و أهلَه أرى فيه ثلماً أوهدماً تكونُ المصيبةُ به عليَّ أعظم من فوت ولايتكم الَّتي انَّما هي متاع ايّام قلائل يزول منها، ما كان كما يزول السَّراب أو كما يتقشع السَّحاب فنهضتُ فى تلك الأحداث حتى زاح الباطل و زهق و اطمأنّ الدين و تنهنه ...» (1)
«در آغاز دست خود باز كشيدم تا اينكه ديدم گروهى از مردم از اسلام روى برگردانده و مردم را به نابود ساختن آيين محمد فرا مى خوانند در اين وقت ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم، آنچنان رخنه يا ويرانى را در آن ببينم كه مصيبت آن بر من سخت تر از ، از دست رفتن حكومت شما باشد كه روزهايى چند است و چون سرابى نهان مى شود و يا چون ابرگرد نيامده پراكنده مى گردد. پس در ميان اين آشوب و غوغا برخاستم تا باطل محو و نابود شد و دين استوار گرديد و بر جاى خود آرام گرفت.
مؤيد ديگر بر اين سيره گفتارى است كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از آن حضرت نقل مى كند:
« آنگاه كه خداوند جان پيامبرش را گرفت، قريش امر خلافت را از آن خود دانست و ما را از حقى كه بدان از همه مردم سزاوارتر بوديم باز داشت. در اين هنگام ديدم كه شكيب بر اين مسأله برتر از پراكندن رأى مسلمين و ريختن خونشان است درحاليكه مردم تازه اسلام آورده و ...» (2)
گرايش امام عليه السلام به وحدت و وفاق هرگز به مفهوم دست برداشتن و صرفنظر كردن از حق خود و همدوش فراموشى و خاموشى نبود بلكه گرچه آن حضرت در اين دوران نسبت به مسأله ربودن خلافت راه شكيبايى و خموشى در پيش گرفته و كمتر زبان به سخن گشود ولى در سوى ديگر با نقد انحرافها و ضعفها و بيان رهنمودها همواره كوشيد از تمامى ظرفيتهاى اصلاح پذيرى نظام استفاده كرده، تمام سعى خود را در جهت حفظ نظام امت در برابر خطرها و تهديدها به كار بندد. (3)
توجه به رفتار و گفتار آن حضرت نشان مى دهد که ایشان پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز کسى را براى خلافت شایسته تر از خود نمى دانسته اند.
آن حضرت هنگام به خلافت رسیدن و پس از مخالفت طلحه و زبیر ، به ایشان مى فرماید:
«فَوَاللَّهِ ما زِلْتُ مَدْفوعا عَنْ حَقّى، مُستَأثَرا عَلى، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیهُ(ص)...»(4).
پس سوگند به خدا، من همواره از حق خویش محروم ماندم. از هنگام وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگرى اختصاص داده اند.
آن حضرت، در خطبه سوم نیز حقانیت خود را براى جانشینى پیامبر این گونه بیان مى فرماید:
«و آگاه باشید به خدا سوگند که فلانى (ابن ابى قحافه)، مراد خلیفه اول ابابکر است ،جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب که دور آن حرکت مى کند. او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کناره گیرى کردم و همواره در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند.(5)
اینها همه نشان مى دهد که حضرت على(علیه السلام) هرگز ابوبکر و دیگران را شایسته خلافت نمى دانسته و بیعت آن حضرت با وى تنها براى حفظ اسلام و کیان مسلمانان بوده است. نگاهى گذرا به خطبه هاى نهج البلاغه نشان میدهد که آن حضرت همواره سعى نموده اند تا این واقعیت را با الفاظ و عبارات گوناگون به مردم بفهمانند و گوشزد کنند که تکیه دیگران بر مسند خلافت، غصب و ربودن میراث حقیقى ایشان بوده است.
منابع
1. نهج البلاغه، نامه 62.
2. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 308، دار احياء الكتب العربيه.
3. مجموعه گفتمانهاى مذاهب اسلامى.
4. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6، (مؤسسه فرهنگى تحقیقاتى امیرالمؤمنین(ع)
5. نهج البلاغه، خطبه 3.
دیدگاهها
محمد
1392/08/12 - 13:18
لینک ثابت
فخررازي(سني مذهب) درذيل
erkin
1393/03/15 - 22:43
لینک ثابت
اینم جوابش:کلمه نفس در حالت
حسن جعفری
1393/11/27 - 22:13
لینک ثابت
نوسنده عزیز ! ازخودتون
على
1396/09/29 - 23:22
لینک ثابت
میراث من
مبین 007
1397/10/03 - 21:14
لینک ثابت
یعنی ابوبکر که خلافت راقبول
افزودن نظر جدید