مباحث کلامی
زمان جاهلیت، زمان تیره و تاری بود که مردم به جز قتل و غارت و خونریزی عادت به افعال و اعمال نیک نداشتند، و چه بسا به این قبیل کارها فخر و مباهات هم میکردند، بردهداری، تصاحب اموال ضعفاء و زور گفتن و قتل و کشتار همدیگر برای اموال بیشتر، همه و همه مردم عصر جاهلیت را طوری بار آورده بود که بویی از فرهنگ و تمدن نبرده بودند.
برخی از اهلسنت میگویند: «اعتقادات شیعیان برخلاف آموزههای قرآن است؛ مثلا قرآن به صورت واضح و آشکار میفرماید که خداوند در قیامت قابل رویت است؛ اما شیعیان آن را انکار میکنند» آیه قرآن: «در آن روز چهرههائی شاداب و شادانند.» و «به پروردگار خود مینگرند»؛ در این مقاله با دو دلیل این دیدگاه را نقد میکنیم.
بیشتر اهل سنت بر این باورند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای آگاهی دادن مردم به حضور وقت نماز، دچار شگفتی و سردرگمی شد و هریک از اصحاب راهی را پیشنهاد نمودند، تا اینکه شخصی به نام عبدالله بن زید در خواب دید که منادی به او اذان را آموزش میداد و بعد جریان خواب خود را به پیامبر اطلاع داد و حضرت هم آن را پذیرفت.
پس از آنکه جعل حدیث بعد رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باب شد و مذاهب و فرقههای کلامی و فقهی بیشمار به وجود آمد، اختلافات نیز در جامعه گسترش یافت و هر روز بیشتر از روز گذشته، هر کس و یا گروهی که از فرد دیگر خوشش نمیآمد و اختلاف سلیقه پیدا میکرد، با جعل حدیث، از آنان جدا میشد و گروه جدیدی را تأسیس میکرد.
در حیطه افکار کلامی، افکار ابوحنیفه و مکتب ماتریدی که در واقع همان شکل مبسوط و نظام یافته اندیشههای اعتقادی ابوحنیفه است، اشتراکهای بسیار گسترده روشی و محتوایی در عرصه کلام با امامیه دارد. با قطع نظر از مواردی نادر به جد میتوان ماتریدیه را در مقایسه با دیگر مذاهب کلامی اهل سنت نزدیکترین فرقه به شیعه دانست.
درباره علائم ظهور، بحثهای گوناگونی مطرح شده است، اما آنچه در احادیث آمده است که در آخرالزمان فتنهها بالا میگیرد و هرج و مرج همه جا فراگیر میشود، و این چیزی جز علایم و نشانههای پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) نیست، و این یک قاعده و قانون کلی است که در روایات متعدد از آن سخن به میان آمده است.
از نشانههای ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) و یا به تعبیر روایات اهل سنت از علائم آخرالزمان خروج دجّال است. در کتب شیعه در مورد این موضوع احادیث کمی آمده است که به صورت مختصر و مجمل به آن اشاره شده است. اما در منابع اهل سنت احادیث فراوانی درباره دجّال آمده که خصوصیات و ویژگیهای ظاهری آن را مطرح کردهاند.
شهيد سيد محمد باقر صدر كه از بزرگترین اندیشمندان معاصر جهان اسلام است، درباره روش انتخاب خلیفه و جانشین بعد از پیامبر، نظرگاه خاصی دارد. او میگوید: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پيش روى خود چند انتخاب داشت و باید یکی را انتخاب میکرد، بعد از بیان راهها و معایب هر یک به این نتیجه میرسد که راه درست نصب خلیفه است.
منع حدیث به دوران بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) منحصر نشد، بلکه فتح باب و سنت سیئهای برای دورانهای طولانی و بهانهای برای شکنجه و زندانی کردن راویان حدیث شد. این سنت بعد از برپا شدن علاوه بر این که موجب منع ترویج احادیث پیامبر شد، موجب شکنجه ی راویان حدیث و پیروان اهل بیت شد و مدتها ادامه دار بود.
هر فکر و عقیده محکمی در هر مکتب و مذهبی جایگاه ویژهای دارد و آن مذهب برای تبیین و توضیح آن عقیده تلاش میکند، تا آن را گسترش دهد و از این راه حیطه نفوذ خود را بهدست آورد، در طول تاریخ تنها افکاری به جای مانده و به نسلهای بعدی رسیده است که از بهترین و موثرترین شیوه تبلیغی و پیام رسانی برخوردار باشد.
ایمان به غیب، ایمان به چیزهایی که از حواس ظاهری پنهان است خواه درک آن با حواس باطنی ممکن باشد مانند معاد، یا ممکن نباشد مانند حقیقت روح، و به عبارت دیگر ایمان به غیب یا مستند به دلیل عقلی است یا دلیل نقلی، و از طرف دیگر ادیان آسمانی شرط قبول اعمال صالح را ایمان به غیب میدانند و تکمیل فضائل اخلاقی انسان را وابسته به آن میشمارند.
اعتقاد به ظهور مصلح و منجی موعود جهانی، اعتقادی است قرآنی و از این جهت، همه مسلمین از فرق و ملامی، معتقدند که منجی جهانی در آخر الزمان ظهور خواهد کرد. اعتقاد به این تفکر جزو اندیشههای اساسی مسلمانان به شمار میرود. شیعیان معتقدند که مهدی(علیه السلام) دوازدهمین امام و پیشوا از نسل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است
بعد از جا افتادن سنّت سیئهی منع نقل و تدوین حدیث، پیامدهای بدی را در پیش داشت، که با ممنوعیت نقل احادیث بهوجود میآمد و یکی از این پیامدها، سوزاندن احادیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط خلفا و ... در عصر بعد از رحلت پیامبر اسلام بود و با بیان چند داستان از کتب اهل سنت به این امر دست یافتیم.
بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برخی بر این باور بودند، که «حسبنا کتاب الله» و لاغیر، و حال اگر بهراستی آنها به این نتیجه رسید، که سنّت را ننویسد، این فکر برای خود آنها اعتبار داشت و اگر واقعاً نقشههای خطرناکتری پشت سر این نقشه نبود، چرا در منع نقل حدیث این همه شدّت عمل، به خرج داد؟