زرتشت و باستانگرایی

بنایی که امروز به عنوان مقبره کوروش شناخته میشود، در قرن 6 هجری توسط اتابکان فارس، به عنوان مسجد قرار داده شده؛ حول آن حائلی نصب شد. درون این بنا هم کتیبههای قرآنی و محرابی قرار دارد. متأسفانه امروز، بُعد اسلامیِ این بنا، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. علاوه بر اینکه افراد جُنُب و حائض، به راحتی به حریم مسجد وارد میشوند. بر وزارت میراث فرهنگی لازم است که در حفظ حریم مسجد کوشش بیشتری کند.

امیرعباس فخرآور که شخصیتی باستانگرا - سلطنت طلب است، مانند بسیاری از این قُماش، شدیداً به امریکا و پرچم امریکا افتخار میکند. چگونه است که این بدبختها دم از ایران میزنند ولی در برابر پرچم حکومت امریکا پیشانی به خاک میسایند؟ حکومت امریکا که این همه جنایت در حق ایران کرده است.

در داستان هفت خان، دیو سپید شخصیت منفی ماجرا نیست. بلکه کیکاووس متجاوز است و دیو سپید مدافع. اما این دیو، از آن جایی که دیو است، ذاتاً شخصیتی منفی است. چه اینکه فردوسی، مردم کافر ناشکر را به دیو تشبیه میکند. چون دیوها این گونه هستند.

اسناد و شواهدی وجود دارد که نشان میدهد زرتشت از پیروان سامری بود و سامری همان بود که در غیاب موسی (ع)، گوسالهای طلایی ساخت و مردم را به پرسش آن دعوت کرد. این شواهد نشان میدهد که اهورامزدا (پروردگار زرتشت)، همان شیطان است. بحث مستند و مستدل، در این زمینه میتواند راهگشا باشد.

رستم و سهراب، پدر و پسری بودند که نادانسته در برابر هم جنگیدند. در شاهنامه میخوانیم که سهراب، در نبرد با رستم، دائماً رستم را تحقیر میکند. بسیار مغرور و متکبر است. رستم نیز با حیله و دروغ در پی پیروزی است. سهراب خون بسیاری از ایرانیان را میریزد ولی در نهایت به دست پدرش رستم کشته میشود.

افراسیاب حریف پهلوانان ایران نشد، پس ناگهان پیشنهاد مذاکره و صلح داد. اما پادشاه ایران به فرمانده سپاه ایران گفت: «درِ بینيازى به شمشير جوى، به كشور بُوَد شاه را آبروى». یعنی اقتدار و بینیازی ایران در پناه شمشیر به دست میآید و این (قدرت تسلیحاتی) است که مایهی آبروی شخص اول ایران است.

سهراب در شاهنامه، هیچ شخصیت عقلانی و خردمندی ندارد. بله، پُرزور است. اما بسیار زود بازی میخورد. تا افراسیاب از او تعریف میکند، آب از لب و لوچهاش جاری میشود و قند در دلش آب میشود. حریص است و در عین حال، رگههایی ضخیم از بلاهت در او هویدا است. در جنگ، گُردآفرید را شکست میدهد اما باز هم خیلی زود، فریب میخورد و دست خالی از مذاکره برمیگردد!

رستم لباس تورانی به تن کرد و نیمه شب به اردوگاه تورانیان رفت تا از احوال آنان آگاه شود. در آن زمان، ژنده رزم، رستم را دید. ژنده رزم که بود؟ او برادر تهمینه (همسر رستم) و دایی سهراب بود. تهمینه، او را به همراه سهراب به سوی مرز ایران روانه کرد تا اگر رستم و سهراب یکدیگر را دیدند، آنان را به هم بشناساند تا مبادا آن دو با هم بجنگند. به هر روی، ژنده رزم در آن تاریکی از رستم پرسید: که هستی؟ رستم در پاسخ، مُشتی بر گردن او زد و ژندهرزم را کُشت!

عشایر کوچنشین در نظام ولایت فقیه از مالیات معافند. حتی نهادهای حکومتی مثل ستاد اجرایی فرمان امام و... بین آنان مواد مصرفی مثل آرد را به صورت رایگان تقسیم میکنند. به بسیاری از مناطق صعبالعبور عشایری، برقرسانی هم شده و اکثر آنان از برق رایگان (یا بسیار بسیار ارزان) استفاده میکنند. اما کوروش هخامنشی نه تنها به عشایر رسیدگی نمیکرد بلکه از آنان مالیات سنگین هم میگرفت و تحقیرشان میکرد که باید بر پاهای کوروش بوسه بزنند.

کوروش، با کاهنان حیلهگر معبد اساگیلا (معبد بتپرستان مردوک) همدست شده بود. کوروش در منشور میگوید که من بتها را به جایگاه قبلی (که جایگاه بسیار محترمانهای بود) برگرداندم. تا مردم برای بتها، غاز و مرغابی و کبوتر و... پیشکش کنند. طبیعی است که این پیشکشیها مستقیم وارد شکم کاهنان میشد! کوروش حتی به صراحت، کسانی که به کاهنان معبد، سهمیه (غذا و سرمایه و...) میدهند را ستایش کرده است.

اسراییل، ایالات متحده امریکا و مزدورانش برای بار چندم، رسماً ایران را به حمله نظامی تهدید میکنند. اما جامعه آرام است. هیچ غلغله و اضطرابی بین مردم مشاهده نمیشود. در شبکههای اجتماعی و پیامرسان، تعداد زیادی جوک ساخته و دست به دست میشود. ملت هم میخوانند و میخندند و به اشتراک میگذارند. آیا در سرتاسر تاریخ هخامنشی و ساسانی، مشابه چنین وضعی را سراغ داریم؟

در روایات شاهنامه، پهلوانان ایران باستان، بیش از آنکه وجهه اخلاقی داشته باشند، تصویری زشت و کریه دارند. اغلب نه بویی از جوانمردی بردهاند و نه از عقلانیت. گیو (Giv) و توس (Tus) برای اینکه یک دختر بیپناه را صاحب بشوند، با هم نزاع میکنند، و در انتها برای اینکه به دعوای ابلهانهشان پایان دهند، تصمیم میگیرند دخترک را سر ببرند! گناه دخترک چه بود؟ هیچ! که اگر گودرز سر نمیرسید، دخترک گوش تا گوش ذبح میشد.

در سنت پیامبر و اهل بیت نباید به جانداران (از جمله سگها) آزار رساند. اما باید توجه داشت که در شریعت اسلام، سگ نجس است یعنی باید از رطوبت بدن آن پرهیز کرد. در دین زرتشتی هم سگ موجودی اهورایی شمرده میشود (برخلاف مورچه و لاکپشت و... که مخلوقات اهریمن شمرده میشدند). اینها جای خود، لیکن چنین نبوده که آریاییان باستان، سگ را به رختخواب خود ببرند!

شاه سمنگان به رستم محبت میکند، به او خوشامد میگوید. اما رستم، به خاطر گم شدن اسبش، شاه و مردم سمنگان را تهدید میکند که اگر اسبم پیدا نشود، شما را سر میبرم! نکته دیگر، مسئولیتگریزیِ رستم است. قهرمان شاهنامه، یک شب را در کنار تهمینهی تازه عروس میماند. بعد هم او را رها میکند و به دنبال عیاشی و زندگی عادی خودش میرود...