زرتشت و باستانگرایی

جشن باستانی 22 بهمن! در ایران باستان، این روز جشن ملی محسوب میشد. آن هم به عنوان روزی که ایزدِ باد، نسیم رحمت و برکت بر این سرزمین میفرستد. روزی که اصطلاحاً بادبَرَه (یا باذوَرَه) خوانده میشد.

ساده ترین و رایج ترین راه این بوده که کوروش به هر نقطهای که میرسید، آنجا را غارت و آذوقه مورد نیاز را تأمین میکرد. چنان که در تاریخ میخوانیم کوروش، پس از چیرگی بر مادها، به سوی آسیای کوچک روانه شد. در راه، حوالی اربیل (اَربِلا) پادشاه آن دیار را کُشته؛ اموال او را به غنیمت گرفت و اردوگاه خود را در آنجا مستقر کرد.

به نظر می رسد کوروش همان گونه با مردم شرق فلات ایران رفتار کرد، که با مردم آسیای کوچک رفتار کرده بود. یعنی تحمیل حاکمیتِ خود به آنان، به ضرب شمشیر. کوروش هنگامی که برای فتح هندوستان روانه شد، در بلوچستان زمینگیر شد و تقریباً همه نیروهایش کشته شده؛ فقط با هفت نفر مجبور به عقب نشینی شد.

باستانگرایان امروز مدعی اند که کوروش، سرزمین بابِل را با صلح فتح کرد. اما واقعیت این است که اولاً کوروش با کودتا بابِل را فتح کرد (نه صلح) و ثانیاً طبق تورات، کوروش در بابل قتل و غارت به راه انداخت.

جالب است بدانیم که کوروش در منشور خود، یکی از اتهامات نبونید (پادشاه بابل) را این میداند که او دیگر مردوک را پرستش نمیکرد: «در دلش به ترس از مردوک –شاه خدایان- پایان [داد].» معنی این سخن، چیزی نیست جز دین اجباری. یعنی دینداری به همان دین سراسر خرافات و گوساله پرستی (مردوک پرستی) که کوروش و کاهنانِ دزد معبد مردوک به آن راضی بودند.

شایارشا (نوه دختریِ کوروش دوم) برخلاف سیره پدربزرگ خود، خیلی اوقات اهل احترام به ادیان خرافهآمیز نبود. کمتر حیلهگری میکرد. البته گاهی کوتاه میآمد و احترام میکرد. ولی خیلی اوقات، نه. خشایارشا در بابِل، معبد بت پرستان را ویران کرد، بتها را به زیر کشید.

آستیاگ، پادشاه ماد، در اثر یک کابوس، به وزیرش (هارپاگ) فرمان داد نوهاش را (که نوزاد بود) به قتل برساند. اما هارپاگ دلش به حال نوزاد میسوزد و او را نمیکشد. پس از مدتی که آستیاگ فهمید وزیرش نافرمانی کرده، از روی خشم، دستور میدهد پسر هارپاگ را به قتل رسانده؛ آن را تکه تکه کنند. سپس از آن خوراک تهیه کنند و به خورد وزیر بدهند!

مرحوم آیت الله العظمی صافی گلپایگانی (ره)، در راستای پاسبانی از میراث شیعه و هویت راستین مردم ایران، سرودهای در ردّ باستانگرایی استعماری دارند که ما را ز کورش و کِی و جَم اعتبار نیست، بلکه در سایه محمد و آل محمدیم...

کوروش در جوانی، نامهای جعل کرد و مدعی شد که آستیاگ (شاه ماد)، مرا به عنوان رئیس قبایل پارسی منصوب کرده است. این نامه جعلی و این سخن دروغ، سبب شد که او بتواند قبایل پارسی را به اطاعت و انقیاد خود درآورد. سپس دست به یک بیاخلاقی آشکار زد و با نبونئید پادشاه بابل (که از نژاد سامی و همتبار عربها بود) هم پیمان شد و اینگونه حکومت ایرانی ماد را سرنگون و خود به حکومت رسید.

یهودیان، به کوروش به عنوان یک آلت دست نگاه میکنند. در تورات آمده که کوروش، سرزمینهای دشمنان یهود را لگدمال کرد و به همین خاطر یهودیان در تورات از کوروش تمجید کردند. اما همین یهودیان چون به خلوت میرفتند، آن کار دیگر میکردند. یعنی بر کوروش و هخامنشیان نفرین و آرزوی نابودی حکومت هخامنشی را داشتند.

سیاوش، یک نخبه سیاسی و نظامی بود. اما با پدرش کیکاووس و سران ایران به اختلاف برخورد. پس تصمیم گرفت که از ایران مهاجرت کرده؛ به سرزمینی دیگر برود. افراسیاب تورانی (دشمن ایران) به سیاوش وعده داد که امکانات و ثروت در اختیار تو قرار خواهم داد. افراسیاب، بسیار از مهاجرت سیاوش به توران استفاده تبلیغاتی کرد و در نهایت دستور داد سیاوش را سر بریدند.

برژینسکی، سیاستمدار و مشاور امنیت ملی امریکا گفت: هدف راهبردی ما باید جداسازی ناسیونالیسم ایرانی از بنیادگرایی مذهبی شیعه باشد. در این راستا میبینیم که بخشی از باستانگرایان و مدعیان میهنپرستی، به اسلام و قرآن و اهل بیت و ارکان مذهب شیعه اهانت و علیه آن شایعه پراکنی میکنند. این رفتار آنان نشان میدهد در خدمت استراتژیِ امریکا هستند.

علی سامی (متوفای 1368) رئیس مؤسسه باستانشناسی تخت جمشید در دوره پهلوی، در جای جای کتابهایش تلاش کرده به صورتی جنون آمیز، به اسلام بتازد. مثلاً وقتی اتابکان فارس در قرن 6 هجری، تغییراتی در کاخهای باستانی صورت دادند، جناب سامی، با کینه و ادبیاتی تأسف بار، مینویسند: "پس از ورود اسلام به ایران"، این کاخها خراب شد! یعنی رفتار اتابکان فارس را چند برابر بزرگ کرده؛ نهایتاً به پای اسلام مینویسد!

زرتشتیان، یک سگ را به نزدیک مُرده میآوردند تا جنازه را ببیند. چون معتقد بودند که نگاه سگ به مُرده باعث فرار دیوها میشود. هرچند در متن اوستا، انجام مراسم سگدید، حُکم اهورمزدا (خدای زرتشتیان) خوانده شد؛ اما امروز زرتشتیان این مراسم را رها کردند. چون سران جامعه زرتشتی، به خرافی و نادرست بودن آن واقف شدند.