هيچكدام به فتح كاف است يا به كسر؟

  • 1391/12/20 - 06:40
ميرزا حسينعلي نوري فرزند ميرزا بزرگ نوري ملقب به بهاء الله در اوائل شوال سال 1233 قمري تولد يافت،در 27 سالگي دعوت باب را شنيد و به او گرويد، وي نيز مانند مقتداي خود (باب) و بيشتر از او تحصيلات فارسي و مقدمات عربي را داشته، ولي ناتمام و ناقص و اغلاط موجود در نوشته‏هايش اين معني را تأييد ميکند. ادعاي امي بودن از طرف خودش و پيروانش نسبت به او يک تقليد بيمزه و نادرستي از پيغمبر امي اسلام صلي اله و آله و سلم است که بهيچوجه اين امي!!! با آن امي برابر نيست. امي يعني درس ناخوانده که خواندن و نوشتن نتواند و سابقه‏ي تحصيل علم و کتابت نزد کسي نداشته باشد. اولين بار که بر پيغمبر اکرم اسلام وحي شد و اين آيات بر قلب مبارکش نازل گرديد اقرا باسم ربک الذي خلق... الخ بخوان بنام پروردگارت که آفريد...

جناب آیتی معروف به آواره آورده که - يكي از يكي پرسيد آيا كلمه ي هيچكدام به فتح كاف است يا به كسر آن؟ در جواب گفت هيچكدام (به ضم كاف) متأسفانه منهم بايد بگويم كه هيچكدام. اولا ادعاي بهائيان بر امي بودن رؤساء (1)به قدري بي اساس است كه خودشان هم كاملا مي دانند كه اين سخن صرف ادعا است و مرئوسين تنها پابند گفتار رؤساي خويشند كه خود درباره ي خود اين ادعا را كرده اند و امي بودن خويش را با آب و تابي فوق العاده بيان نموده اند چنانكه بهاء در لوح سلطان (همان لوح كه خود را در آن غلام و عبد و... بيان نموده و ناصرالدين شاه را مليك زمان و امثالها را مليك زمان و امثالها ذكر فرموده) مي گويد: ما قرئت ما عند الناس من العلوم و ما دخلت المدارس الخ بهائيان پابند همين سخت شده در حالتيكه اكثرشان مي دانند پدر بهاء از اهل خط و سواد بوده و پدري كه به قول خودشان وزير و به عقيده من منشي بوده البته پسر خود را بدون تحصيل و بي علم نمي گذارد و به طوري كه كاملا تحقيق شده بهاء مدتها در نزد ميرزا نظر علي حكيم و بعضي ديگر از علماء و حكماء و مراشد صوفيه تلمذ كرده و در هر گوشه ي طهران كه خرقه ي بوده ايشان در آن خزيده اند و از هر حكيم و عارفي چيزي آموخته اند معهذا بابيان تصور مي نمايند كه چون آقا در لوح سلطان فرموده اند «ما قرئت ما عند الناس من العلوم» در اين صورت بايد قطعا اين ادعا را گردن نهاد و اگر بگوئيم آقا دروغ فرموده اند حتما آسمان خراب خواهد شد! و نه تنها در اين قضيه بلكه در همه مواقع تنها دليل و سند بهائيان بيان باب و بهاء و عبدالبهاء است در حالتي كه در هيچ جاي دنيا معمول نيست و مورد قبول هيچ عقل سليم نتواند شد كه سخن مدعي دليل بر ادعاي او باشد.

اين به آن مي ماند كه كسي بگويد فلان آقا چون مدعي شده است كه من سلطان السلاطينم پس سلطان السلاطين است. يا فلان شخص كه ادعاي طبابت كرده همان ادعا مر او را كافي است و مزاياي عملي كه معالجه ي مريض و امثالها است لازم نيست و ما خواهيم دانست كه در ظهور بهاء صورتا و معنا بر مرض عالميان عموما و ايرانيان خصوصا افزوده و كمتر اثر نيكوئي حتي در اتباع بلكه در خاندان خودش هم نبخشيده مجملا در كمال غربت است كه گفتار مدعي را در همه جا حجت مي دانند و بدان استدلال مي نمايند و عجب تر از آن اينكه در عين حال كه به اين درجه سخن مدعي را بر ادعاي خودش دليل مي گيرند يك وقت هم مي رسيم به جائي كه ديگر سخن آن آقا دليليت ندارد و به قدري به آن آقا است ولي او بيجا كرده است كه اين سخن را فرموده است.

مثلا باب چون گفته است كه من داراي فلان مقامم پس او متخصص به آن مقام است ولي اينكه گفته است «بعد از من كسي داراي رتبه بالاستقلال نيست و تا دو هزار و يكسال ديگر ظهوري نمي شود» او نفهميده است و بي جا كرده است زيرا كه ما مي خواهيم هر روز يك ظهور نوظهوري داشته باشيم يا اينكه مثلا بهاء هر جا هر چه را گفته است و هر ادعائيكه در حق خود اظهار نموده حجت است و ليكن اينكه در كتاب عهد و وصيت نامه اش گفته است «قد اصطفينا الاكبر بعد الاعظم» يعني غصن اكبر ميرزا محمد علي پسر وسطي خود را بعد از غصن اعظم عباس افندي بنص صريح مرجع اهل بهاء و جاي نشين خود قرار داده مي گويند غلط كرده براي اينكه شوقي افندي جوانتر و خوشگلتر است و براي زيارت زن و مرد مناسبتر يا اينكه عباس افندي هر جا هر چه را فرموده است بدون دليل دليل است و بدون مدرك مدرك است اما اينكه او مقامات را به خود منتهي ساخته و مي گويد بعد از من كسي داراي مقامي حتي مقام ولايت نيست مي گويند به غلط رفته و ما شوقي افندي را ولي ولي امرالله مي دانيم!!

باري به اصل موضوع رجوع نموده گوئيم در اينكه باب در طفوليت شاگرد شيخ محمد معلم مشهور به شيخ عابده يا عباد بوده شبهه ي نيست و در اينكه چندي هم در كربلاء در حوزه ي درس حاج سيد كاظم رشتي حاضر مي شده لاريب فيه و خود بهائيان هم تا اين درجه اعتراف دارند و اين است كه ما هم در كتاب كواكب الدريه اشاره ي به آن نموده ايم و آنها هم مخالفتي نكردند و همچنين بهاء چنانكه ذكر شد نزد هر حكيم و مرشدي تلمذ نموده و اگر هم داخل مدرسه نشده باشد دليل بر امي بودن او نيست ولي اين را نگذاشتند در آن كتاب تاريخ درج كنيم! و حتي به طوريكه اخيرا دانسته ايم نواقص تحصيلات خود را تا حدي در سليمانيه كردستان در مدت دو سال تكميل نموده و به عكس اظهارات عبدالبهاء كه در اين گونه موارد نعلهاي واژگونه بر سمند مقصود مي زد بهاء در نزد شيخ عبدالرحمن رئيس عرفا تلمذ مي نموده و كتاب ايقان را هم در آنجا نوشته و به حيله رساله خالويه نام نهاده خال باب را سائل و خود را عجيب قلمداد كرده.

اما عبدالبهاء آن قدر معلم و مربي دارد كه از حد خارج است نخستين معلمش همان پدرش بهاء و بعد از غيبوبت بهاء به سليمانيه معلمش ميرزا موسي كليم عم والا تبارش بوده و در رتبه ي سوم رسما او را نزد شيخ عبدالسلام شوافي كه از حكماء و علماء مشهور بغداد بوده به تعلم و تدرس گماشته اند و حتي سخناني راجع به ايام تحصيل در بغداد كه بحبوحه ي جواني و زيبائي ايشان بوده از قول اعظم نامي بغدادي در مصر شنيدم و شيخ فرج الله كردي هم شنيده عصباني شد ول من عصباني نشده و باور هم نكردم زيرا نظير آن در حق پدرشان هم مي گفتند راجع به اوقات اقامت طهرانشان در موقعي كه پيش خدمت يكي از شاهزادگان درباري بوده اند و چون در ايام ايشان نبوده و نديده ايم نمي توانيم آن مسموعات را در حق ايشان و نه در حق پسرشان عبدالبهاء قبول كنيم و محتاج به اين تحقيقات هم نيستم زيرا بعد از آنكه ثابت شد كه آنها بشرند و مازاد از عوالم بشريت واجد مراتبي نيستند هر امري ممكن و وقوع و عدم وقوعش مساوي است جز آنكه آقاي شوقي افندي در عصر خودمان بزرگ شده اند و معلم خصوصي ايشان آقا سيد اسدالله قمي را شناخته و سخناني شنيده و راجع به ايام تحصيل بيروتشان هم كساني را كه از هر حيث اطلاعات وافيه داشته اند به ما معرفي كردند و شايد ناصر افندي خاله زاده ايشان در مصر بهترين مسطوره شان باشد

مجملا از زمينه مطلب دور نمانيم تحصيلات رؤساي بهائي به قدري مسلم است كه جاي انكار نمانده است و قيمتي براي عبارت لوح سلطان باقي نگذاشته و به علاوه تحصيلات بهاء و عبدالبهاء در ضمن معاشرت با علما و فضلاي عكا و فراهم كردن يك كتابخانه ي بزرگي كه الان در دست شوقي افندي است بالاخره مطالعات دائمي اين رؤساء (ولو تفريحا و تفننا در مواقع بيكاري بوده) به اندازه ي مسلم - و ثابت است كه حتي در تفاوتهاي بيني كه بين كلمات اوليه شان با تراوشات اخيرشان مشهود است علوم تكسيبه شان را چون شمس في رائعة النهار روشن و آشكار مي سازد.

ثانيا اينكه عرض شد (هيچكدام) براي اين بود كه ادعاي اشخاصي كه منكر بهائيتند بر تكميل اين رؤساء در تحصيل علم آن هم قابل قبول نيست زيرا مردم مي خواهند ادعاي ايشان را در امي بودنشان ابطال كنند لهذا مي گويند اين رؤسا تحصيلات كافيه داشته اند و اين شايعه چنين مي فهماند كه گويا باب و بهاء و عبدالبهاء به قدري تحصيلاتشان كامل بوده كه از هر علمي بهره داشته اند و حال آنكه چنين نيست بلكه معلوماتشان با وجود كثرت مطالعات محدود بوده و شايد هر كس ديگر به اين درجه كتب نفسيه و مطالعات سرشار با فراغت بال داشته باشد تراوشات علميه اش به مراتب از ايشان بهتر باشد و كسانيكه در الواح و كلمات ايشان ممارست كرده باشد و پيوسته همدم الواح و رسائلشان بوده باشند خصوصا در حل و عقد امورشان وارد شده باشند مي دانند كه به قدري معلومات اينها محدود و به اندازه ي اشتباهات و اغلاط در كلماتشان زياد است كه حتي بهترين شخص و رأس رئيسشان عبدالبهاء را نمي توان يك نفر اديب عالي مرتبت شمرد و في الحقيقة بي انصافي است اگر او را شاگرد شيخ سعدي در ادبيات و تلميذ حاجي ملا هادي سبزواري در حكمت و كاسه ليس و ولتر در رفورمه ي مذهبي بشماريم و اگر آنها ادعائي كرده و بر اثر جهل مردم ايران آنهم در دوره ي استبداد و ظلمت بي علمي و بيداد استفاده كرده باشند يا مكر و خدعه شان كامل بوده و به انواع دسايس يك عده كمي مريد در دنيا پيدا كرده باشند دليل بر كمال تحصيل ايشان نيست و ايشان خصوصا شوقي افندي حتي داراي يك بلادتي هم بوده كه دو سال از امتحان ساقط شده و امروزه مي توان ثابت كرد كه او از جوانان طهران خيلي پليدتر و بي علم تر است.

آيتي - به موجب اشاره شما پدر ميرزا حسينعلي را مي گويند وزير بوده اما من از همه ي درباريان قديم و جديد تحقيق كرده ام و نتوانسته ام مدركي به وزارت او به دست آورم و خيلي ميل دارم اين موضوع هم مكشوف شود كه مقصود از اين شايعه بي حقيقت چيست؟ و چرا بايد صاحب يك همچو داعيه به استخوان پدر افتخار كند؟ و ديگر آنكه لقب بهاءالله از كجا به ايشان رسيده؟ آواره - رؤساي بهائي اصراري دارند كه اولا كسي ميرزا حسين علي نوري را به اسم ذكر نكرده ايشان را با القاب مجهولي كه تاكنون دانسته نشده است آن القاب از كي و براي چه به وي مخصص گشته ياد نمايند. زيرا مشهورترين لقب مشاراليه كه بهاءالله است ما هر قدر خواستيم بفهميم از كجا به ايشان رسيده معلوم نشد چه كه معطي القاب در مذهب باب خود باب بوده نه ديگري چنانكه قدوس و باب الباب و غيره و غير القابشان از طرف باب تعيين شده ولي هيچ توقيع و بياني از سيد باب ديده نشده است كه مشاراليه را بدين لقب خوانده باشد.

بلي آنچه مشهور است اين است كه در بدشت در موقعي كه اصحاب باب براي ساخت و ساز شريعت به طوريكه در كواكب الدريه هم نوشته اجتماع كرده بودند و در ميان همه ي خرابكاريهايشان يكي هم تخريب شريعت اسلام را در نظر گرفته مشورت مي كردند كه آيا بايد نسخ و تجديد شود و از آن جمله قرةالعين قائل به نسخ و تجديد بوده (!) و اين رويه اي است كه تاكنون در هيچ مذهب سابقه نداشته هيچ پيغمبري نسخ شريعت قبل و تشريع شرع جديد را يك امر شوروي قرار نداده مجملا در آن مورد توقيعاتي از ماكو از طرف باب رسيد و هر يك از اصحاب خود را به لقب مخصوصي ملقب و مذكور داشته بود مگر يك عده از آنهائيكه در صف دوم واقع بوده و در نظر باب اهميتي نداشته اند و تنها اشتباهيكه باب كرده و غفلت نموده اين بود كه ميرزا حسينعلي را در صف دوم جا داده و لقبي بر ايشان نفرستاده بود از اين رو ايشان فوق العاده عصباني شده قصد كناره جوئي و كوچ كردن از آن سرزمين نمودند لهذا قرةالعين كه حتي اقبال و اعراض يك نفر آدم متوسط الحال را هم خيلي اهميت مي داد و بعضي گفته اند كه با آقاي نوري سري و سري داشتند و اين را بهائيان به علاقه مندي ايماني او تعبير كرده مي گويند باطنا ايشان را خدا يا يك وجب پائين تر از خدا مي دانست كنارگيري ايشان را خوب نديده گفت لقب بهاء هم براي شما باشد ولي از آنجا كه بي اجازه باب انتشار اين لقب چندان پسنديده نبود فوري به اين لقب مشهور نشده تا بعد از قتل باب كه بهاء هواي خدائي بر سرش افتاد و كبار اصحاب باب و خود قرةالعين هم متدرجا دوره شان سپري شده حاضر نبودند كه حقايق را بيان كنند ايشان بالقاء خود و عائله شان به لقب بهاء و نه تنها بهاء بلكه بهاءالله متخصص شدند.

ولي پوشيده نماند كه پس از ورود در عكا چون مورد اعتراض اهل سنه واقع شدند بر اينكه بشر نمي تواند به لقب بهاءالله ملقب شود اين بود كه بهاء مطلق يا بهاءالدين در نزد اهل سنه گفته مي شد مگر در اين اواخر كه به زرنگيهاي عبدالبهاء و با پول هاي ايراني كه به عنوان رشوه و بر طيل بقضاة و افنديهاي عكا داده مي شد از تعرضات جلوگيري شد و متدرجا بهاءالله در السنه و افواه مشهور گشت و باز بعد از پنجاه سال در اين ايام ديده مي شود كه شوقي افندي رئيس كنوني بهائيان در بعضي از الواح خود به همان كلمه ي بها قناعت كرده مضاف اليه آن را نمي نويسد خصوصا در الواحي كه در مصر و فلسطين هم قرا هست نشر شود مخصوصا اين رعايت را مي كند كه مبادا تعرض اهل سنه تجديد شود مجملا اين بود شرح لقب بهاء و اگر ما هم در اين كتاب به بهاء مطلق قناعت كنيم .

اميد است اهل بهاء اين را وسيله و بهانه نكنند و بر غرض راني حمل ننموده مسائل صحيحه را به اين دستاويز از ميان نبرند. چنانكه عادت ايشان است كه هر كس اندكي در اصطلاحات از طريقه ي ايشان منحرف شد گمان مي كنند يك كفر مسلمي را مرتكب شده و فوري همان را دستاويز و وسيله از ميان بردن مطالب حقه ي صحيحه مي نمايند لهذا تذكر داده شد كه اگر گفتن بهاء مطلق دليل بر بغض و غرض باشد اولا عبدالبهاء و ثانيا شوقي افندي بزرگترين مبغض و مغرض خواهند بود كه سبقت بر استعمال اين لفظ جسته اند و ديگر جمال قدم و جمال مبارك و نيز اعظم و اسم اعظم و امثالها ابدا معلوم نيست كه با چه استحقاق و به چه مناسبت به ايشان مخصوص شده؟! و با فرض اينكه خودشان و ابناء و عائله و مرده شان استعمال كنند دليل نيست كه اينها مصداق دارد و ديگران هم مجبورند كه استعمال نمايند چه كه ايشان در موارد كثيرة بالصراحة انني انا الله هم سروده اند البته كسي مجبور نيست كه آنچه او خود در حق خود گفته در عين اينكه خودش هم يقين بر دروغ بودن آن داشته ديگران هم با وجود عدم عقيده همراهي كنند و آن القاب و الفاظ را اداء نمايند و اگر نكردند دليل بر اين نخواهد بود كه هتك حرمت او را منظور داشته مغرضانه سخت رانده اند و چون مي دانم يكي از موارد عصباني شدن بهائيان و بهانه كردن بر عدم قبول مسائل حقه كه منكرين بهائيت القاء كرده اند همين مورد بوده است لهذا از ذكر اين جمل مضايقه نشد:

ثانيا اصرار دارند كه بهاء را از خاندان وزرات معرفي نمايند و مخصوصا عبدالبهاء عباس سودا و وسواسي در اين باب بر سر داشت و القاء مي كرد كه پدر جمال مبارك از وزراء دربار محمد شاه بود اين القاعات متدرجا به قسمي شايع شده كه خيلي از مردم را به شبهه انداخته و گمان كرده اند كه ميرزا بزرگ واقعا شخص بزرگي بوده و اخيرا رؤساي بهائي و آقايان محترم به درجه وزرات هم قانع نشده به اهالي امريكا القاء كرده اند كه او شاهزاده بوده چنانكه در بعضي نوشتجات كه در واقع نويسنده اش يكي از رؤساء عكا بوده ولي صورة يك نفر امريكائي آن را نگاشته كلمه ي پرنس را در حق ميرزا حسينعلي تكرار نموده و به قول پروفسور براون فقيد ديگر اين يك غلط كاري است كه ساير مغالطات ايشان را هم مفتضح خواهد سخت.

خيلي غريب است كه يك مدعي مقام روحانيت خيلي برجسته ي اين قدر به شئونات ظاهره پايبند باشد! آيا تعجب نيست كه يك نفر صاحب داعيه ي الوهيت از طرفي بخواهد خود را عالي نسب قلمداد نموده به استخوان پدر خود افتخار كند كه پدرم وزير فلان سلطان بوده و از طرفي پسرش عبدالبهاء هم بر قدم پدر مشي كرده با آن زمينه سازي ها كه ژنرال الامبي و مژرتودرپول را خسته كردند لقب (سري) از دولت انگليس تقاضا كرده لقب و نشان را علامات مقام و شأن خود شناخته براي آن جشن بگيرند و صداي ساز و طنبور بلند كرده خودنمائي نمايند و عكس بردارند؟ همان عكس را كه عبدالبهاء با ژنرال الامبي و صاحب منصبان انگليس برداشته در حالتيكه نشان و فرمان دولت انگليس روي ميز است اكنون در منزل اغلب بهائيان حاضر است و گويا نمايش مي دهند كه هان اي اهل عالم اين است عبدالبهاء كه پدر خود را خدا و خويش را مربي و معلم روحاني معرفي مي كند ببينيد چگونه در آستان اعلي حضرت ژرژ خود را ذليل كرده و دست ادب بر سينه نهاده و به نشاني كه عكس ژرژ خود را حائز است افتخار مي نمايد.

در واقع اگر همه ي مسلمين بهائيت مليونها خرج مي كردند كه دنياپرستي عباس افندي و عائله اش را به اهل عالم ثابت كنند به اين درجه ممكن نبود و اين است تأييدات ملكوت ابهي كه حقيقت را براي اهل بصيرت (نه اغنام) واضح و روشن مي سازد و بايست تشكر از مأمورين دولت انگليس كرد كه في الواقع بهائيت را آن طور كه بود از پرده ي خفا بيرون به اهل عالم نشان دادند!!.

 

آن كاو لقب سري ز بيگانه گرفت

دين ساخته و پري ز بيگانه گرفت!

ميرزا حسينعلي نوري فرزند ميرزا بزرگ نوري ملقب به بهاء الله در اوائل شوال سال 1233 قمري تولد يافت [2] .

در 27 سالگي دعوت باب را شنيد و به او گرويد، وي نيز مانند مقتداي خود (باب) و بيشتر از او تحصيلات فارسي و مقدمات عربي را داشته، ولي ناتمام و ناقص و اغلاط موجود در نوشته‏هايش اين معني را تأييد ميکند. ادعاي امي بودن از طرف خودش و پيروانش نسبت به او يک تقليد بيمزه و نادرستي از پيغمبر امي اسلام صلي اله و آله و سلم است که بهيچوجه اين امي!!! 

با آن امي برابر نيست. امي يعني درس ناخوانده که خواندن و نوشتن نتواند و سابقه‏ي تحصيل علم و کتابت نزد کسي نداشته باشد. اولين بار که  بر پيغمبر اکرم اسلام وحي شد و اين آيات بر قلب مبارکش نازل گرديد اقرا باسم ربک الذي خلق... الخ بخوان بنام پروردگارت که آفريد... 

خودش فرمود که فرشته‏ي وحي مرا سخت فشرد و گفت بخوان، گفتم ما انا بقاري خواندن نميتوام، بار ديگر مرا سخت فشرد و گفت بخوان، و همچنين سومين بار مرا بفشرد و گفت بخوان، آنگاه ديدم خواندن ميتوانم، اقرا باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرام الذي علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم 

و تا آن زمان به اتفاق جميع مورخين پيغمبر اکرم اسلام قادر بر خواندن و نوشتن نبود و به برکت وحي و به اراده‏ي پروردگار خوانا شد، و تا لحظه‏ي آخر عمر ديده نشد که پيغمبر خط بنويسد و عنوان امي بودن خود را همچنانکه بود حفظ فرمود، ولي باب و بهاء بهيچوجه و از هيچ جهت کوچکترين تشابهي با پيغمبر نداشتند.

-------------------------------------------------------

1منظور از روسا موسین بهاییت است که در انتهای بحث هم به ادعای امی بودن بها الله پرداختیم

2 وفيات معاصرين مجله‏ي يادگار (علامه‏ي قزويني).

 

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.