بهاییت،جهل یا آگاهی؟

  • 1391/12/20 - 05:43
مجملا در آن دوره هم بابيان با هم مجادله مي كردند و عدم آزادي و دوري راه و حالت دور پرستي و گور پرستي ايشان و جريان صحبت در اطراف يك سلسله از حقائق مجهوله يا تغييرات و تأويلات محيرة - العقول كه اخيرا عبدالبهاء با مهارت به مغالطه كاري در ستون كتب و الواح مندرج و مندمج مي ساخت و قوم خود را در پرده ي بي خبري مي گذاشت
بهاییت

آيتي- آيا بهائيان في الحقيقة در جهل و بي خبري و اشتباه واقع شده اند يا در پيمودن راه خطا معتمدند؟

آواره - در اينكه اكثرشان در جهل واقع شده اند شكي نيست ولي كلام در اين است كه جهل بر دو قسم است جهل مفرد و جهل مركب جهل مفرد آن است كه امري بر انسان نامعلوم است ولي او طالب است كه آن را معلوم نمايد و بسا كه براي رفع آن مجهول به راههاي خطا و اشتباه هم برود. يعني فساد را صلاح پندارد و شر را خير گمان نمايد ولي باز جهل مفرد است و مادام كه با مقاصد ديگر مركب نشده رفع آن ممكن است و باشد كه روزي اين جهل مبدل به علم شود. به عقيده ي نگارنده جهل مفرد مورد ملامت نيست چنانكه سهو و اشتباه قابل شماتت نه زيرا انسان معرض اشتباه و خطا و سهو و نيسان است پيوسته امواج سراب است به بديده ي بشر آب ناب نمايد و سنگ سفيد است كه در خوشاب جلوه كند زمين دوار را ساكن و كره ي ثابت را سيار تصور كند. پس عيب نيست كه انسان اشتباه نمايد و يا جاهل ماند. اما عيب است كه در جهل مركب باشد و نخواهد رفع اشتباه از خود كند و يا پس از رفع اشتباه نخواهد كه بر جهل و اشتباه خود اقرار نموده از راه خطا باز گردد. بلي اين عيبي بزرگ است و بي نظير و جهلي سترگ است و جبران ناپذير.

جهل مركب عبارت از جهلي است كه تركيب شده باشد با معايب و نقائص ديگر از قبيل عصبيت، شهوت، طمع، حب جاه، و مال و غيره. شبهه ي نيست كه اينگونه جهل مورد ملامت شماتت و انتقاد تواند شد. زيرا بسا مي شود امري بر كسي مجهول بود و يا به طور خطا و اشتباه آن را معلوم كرد بعد از آنكه رفع اشتباه طبعا بايد آن جهل مرتفع گردد هر گاه مرتفع نشد معلوم است كه آن جهل كه بذانه هم مذموم بوده است با ذمائم ديگر توأم و تركيب شده. مثلا شخصي بر محسنات چراغ برق يا سيئات اقتران نامشروع آگاه نبود و راجع به اين دو قضيه جهل مفردي را حائز بود و حتي برق را تنفيد و شنيعه را تمجيد مي كرد اما بعد از آنكه چراغ برق در مملكت كشيده شد و محسنات آن را براي رأي العين مشاهده نمود و همچنين در اقتران نامشروع داخل شده به امراض مسريه مبتلا شد يا ديگران را كه ارتكاب نموده اند مبتلا ديد اگر باز بر عقيده ي نخست و عقبه ي اولي متوقف شد دليل است بر اينكه جهل او جهل مركب است. يعني جهل او تركيب با عصبيت و شهوت شده زيرا عصبيت وطني و اجدادي او كه پدران خود را همدم چراغهاي پيه و شمع ديده مانع است از اينكه برتري چراغ برق را تصديق نمايد و نيز شهوت او مانع است از اينكه نتيجه ي سيئات را پس از يافتن هم گردن گذارد. اين است كه جهل او جهل مركب و زيستن در آن جهل مذموم است.

به عقيده نگارنده بهائيان تا سنه ي (1340) كه عبدالبهاء در حيات بود اكثري در جهل مفرد بودند مگر عده قليلي از نزديكان به مركز روحا و جسما زيرا اكثرا مسائل به طور اشتباه و در پرده ي نيرنگ به ايشان رسيده بود ولي پس از وفات عبدالبهاء پرده از كار برداشته شد و اكثر مطالب علني و بازاري شد و اگر هنوز بعضي در شبهه اند براي اين است كه نخواسته اند بفهمند و حتي با آنها كه فهميده اند خصومت كرده و ميكنند و به جاي اكتشاف بر استتار آن همت مي گمارند (كه اين هم نوعي از جهل مركب است) وگرنه مطلب به قدري روشن شده كه مجال شبهه براي كسي نمانده و بالاخره با اندك توجهي مي توانند بفهمند كه يك مجسمه ي براي بي ديني و دروغ و شهوت با تناقضات در كلام و تخلفات عديده كه حتي به تخالف با اصول مذهب بهائي هم موصوف است در رأس ايشان واقع شده و جز پر كردن كيسه و اجراي شهوات هيچ مقصدي ندارد بنابراين بعد از اين هر بهائي ثابتي در جهل مركب است چه كه در دوره اولي به سبب محبوسيت سيد باب (كه بزرگترين سوء سياستي بود كه به وسيله ي همان سياست به اصل قضيه اهميت داده شد) بابيان بابيان باب خو كرده در شبهه افتادند و در دوره ي ثاني هم به واسطه دوري از بهاء و من معه و به سبب فراهم نبودن وسيله ي ملاقات او بهائيان پابند حقائق مجهوله و مجعوله گشتند و چنانكه مشهود است غالب افراد بشر بالاخص بهائيان كه نخبه ي بشرند در وهم پرستي از قضايائيكه دورادور بشنوند زود متأثر شده هر مسموع را مطابق وقوع مي پندارند خصوصا اگر بر روي صفحات قرطاس كلمات فريبنده ي ببينند. مجملا بر اثر اين تأثيرات بابيها نتوانستند خود را از دام آئين گران قرن نوزدهم خلاص كنند و منتهي تحقيق و عرفانشاي حصر در اين بود كه آيا ازل حق است يا بهاء؟ مثل اينكه حقيقت مسلم شده است كه از اين دو برادر خارج نيست ولي آيا كدام برحقند و كدام ناحق صبحتها مي شد و حال آنكه اصلا اين موضوع ازلي و بهائي را ميرزاي نوري خودش ايجاد كرد براي اينكه افكار را از اصل موضوع منصرف دارد و انظار را فقط بامتياز بين او و برادرش متوجه سازد.

مجملا در آن دوره هم بابيان با هم مجادله مي كردند و عدم آزادي و دوري راه و حالت دور پرستي و گور پرستي ايشان و جريان صحبت در اطراف يك سلسله از حقائق مجهوله يا تغييرات و تأويلات محيرة - العقول كه اخيرا عبدالبهاء با مهارت به مغالطه كاري در ستون كتب و الواح مندرج و مندمج مي ساخت و قوم خود را در پرده ي بي خبري مي گذاشت بهائيان جاهل ماندند و در دوره ي سوم كه دوره ي عبدالبهاء است سخن از اروپا و امريكا به ميان آمد و كم كم پايه ي توهماتيكه در زمان بهاء گذاشته شده بود با مهارت و استادي عبدالبهاء تا درجه ي محكم شد تا اينكه عبدالبهاء از دنيا رفت و مذهب بهائي كه يك پرده هفت رنگيست پر از نيرنگ و يا به قول مدير جريده ملا نصرالدين بوق دو سره ايست كه از هر سري صدائي و از هر سوئي نغمه ي و نوائي بيرون مي دهد با لب و دهان شوقي افندي آشنا شده و مثل مشهور سرنا زدن شخص ناشي مصداق يافت از طرفي خود او شخصا به قدري منهمك در شهوات بود كه حتي نتوانست شش ماه بعد از وفات پدرش تأمل و تحمل نمايد و به مجرد استقرار بر مقر الوهيت يا ولايت يا هر عنوان ديگري كه خوش تر دارد و به محض دريافت نخستين مبلغ از مال الله (به اصطلاح خودشان) فوري سر در اروپا گذاشت و براي دعا و مناجات (!)متوجه سويس و انترلاكن و ساير مراكز دعا و مناجات شد و از طرفي بعضي از بينايان و دانايان در اطراف هند و مصر و اروپ و آمريك سفر كرده دروغهاي بيست ساله ي عبدالبهاء را كشف كردند و اثري از آنچه در الواح و متحد المالها ديده بودند در در آن اقطار نيافتند و دانستند اين نفوذها و قدرتها فقط در ستون اوراق است و تنها احاطه بهاء و عبدالبهاء بر صفحات قرطاس و در الفاظ و عبارت (آن هم بدون معاني مستقيمه و با وجود اين در زير پرده) بوده و ابدا از تنگناي لفظ قدم در ميدان معاني و فعليت ننهاده از طرف ديگر رؤساي مركزي كه از زن و مرد هر يك هوائي بر سر داشتند نوائي زدند و لوائي افراشتند و چيزهاي متناقض و متباين به هر كو و سوئي نگاشتند دائما شوقي افندي برحلت شتاء و صيف و به تحصيل عشرت و كيف مشغول و بستگانش با لحن دريغ و حيف امر را بر اتباع مشتبه مي ساختند و به نشر اكاذيب مي پرداختند و با اينكه بهائيان به موجب همان لقبي كه رئيسشان به ايشان داده اغنامي هستند قليل المدرك و كثير المنفعه باز بسياري از ايشان آگاه و بيدار شدند و در محل خود اشاره خواهد شد كه شرقا و غربا چه كساني از امر بهائي منزجر و منحرف شدند و حتي رسائل و مقالاتي نگشاته و اگرچه رؤساي مركزي زود در مقام جلوگيري برآمده حتي يكسال شوقي افندي را در محبس حيفا حبس نظر كرده نگذاشتند به مركز دعا و ذكر (سويس) سفر كند ولي باز هم به قسمي رفتن عبدالبهاء سرپوش را از كار برداشت كه بدون شبهه ديگر مثل ايام حيات او حقايق بزير پرده مستور نخواهد شد و حتي اگر شوقي افندي داراي هرگونه قدرتي بشود ديگر نمي تواند دوباره افكار را در سلاسل و اغلان خدع و حيل محبوس و مغلول سازد و مانند پدرش عبدالبهاء به نشر اكاذيب به پردازد. اين است كه ذكر شد كه از اين به بعد باقي ماندگان در بساط بهائيت در جهل مركبند بلكه مي توان گفت باقي ماندگان در جهل منحصر به يك عده از دهاتيان بي خبر از قبيل بهائيان جهرم و سنگسر و امثالها هستند و الا مطلب بر احدي از اهل بصيرت و انصاف پوشيده نمانده و متظاهرين بهائيت در مراكزي مثل طهران و ساير بلاد معظمه خيلي كم و از آن كم هم فقط و فقط بر روي اصول استفاده ولو موهوم هم هست ايستادگي كرده اند و در مقام خود خواهيم دانست كه استفاده ي اين گونه اشخاص چيست و بر چند قسم است و وزن و قيمت آنها تا چه اندازه است. آيتي - خيلي ميل دارم كه اين مطلب روشن شود كه آيا رؤساي اين امر (باب و بهاء و عبدالبهاء) بطوري كه بهائيان مي گويند تحصيل نكرده و امي بوده اند يا به قسمي كه منكرين بهائيت عقيده دارند آنها داراي تحصيلات كافيه بوده و هر يك در دوره خود ادوار تحصيلات خويش را به پايان برده و پس از فراغت از تحصيل داعيه خويش را ابراز نموده اند.

حال آنکه ما در کتاب مقدس قران کریم می خوانیم:

«خدا کسي است که پيامبرش را با دلائل روشن به  سوي مردم گسيل داشت تا آنکه در نهايت، دينش را بر تمامي اديان گيتي چيره گرداند، اگر چه مشرکان را خوش نيايد.»

کتاب آسماني آخرين پيام‏آور الهي مژده مي‏دهد که سرانجام حکومت زمين از آن نيکوکاران و پرهيزکاران خواهد شد:

«زمين از آن خداست، بهر که بخواهد واگذار مي‏کند و سرانجام، نصيب پرهيزکاران خواهد کرد.» [1] .

زمين پر از فساد و جهل و تباهي، که همچون پيکر بي‏جان و بي‏ روحي است، بفرموده کتاب خدا با پرتو تابان و فروزنده‏ي عدالت زنده خواهد شد. [2] .

هم‏چنين در آن کتاب مقدس مي‏خوانيم:

«خداوند به مؤمنان درست‏کردار وعده فرموده است که از ايشان گروهي را به خلافت رساند همانگونه که پيشينيان را خليفه گردانيد و ديني را که خود از آن خشنود است پابرجا نمايد، ترس و خوف اهل ايمان را به امن و آسايش تبديل نمايد تا در آن هنگام - بي‏ هيچ بيم - تنها خداي را بپرستند.» [3] .

-------------------

[1] آيه 128 سوره اعراف 7:

«ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين».

[2] آيه 17 سوره حديد 57:

«اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها» در تفسير اين آيه امام باقر (ع) مي‏فرمايند: «يحيي الارض بالعدل بعد موتها بالجور» کتاب کافي.

[3] آيه 55 سوره نور 24:

«وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم - الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا».

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.