نقش انبیاء در تصحیح تحریفات پدیدآمده در دین
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ خدا پیغمبری را میفرستد و حجتی را بر مردم تمام میکند، و کتاب آسمانی را نازل میکند؛ کتابی که نور و هدایت، و به تعبیر قرآن، «امام» است. دربارۀ تورات و انجیل، آمده است که نور و هدی است. کتابهایی که خدا فرستاده، نور و هدایت است. تورات و انجیل کنونی، کتابهای اصلی نیست؛ ولی اینها هم اگر چیزهایی از متن اصلی در آن باقی مانده باشد، فیالجمله نورانیت و هدایت دارد. خدا کار خود را انجام میدهد؛ ولی شیاطین میآیند و این نعمت خدا را خراب میکنند. شیاطین چه کسانی هستند؟ شیاطین جن که جای خود دارند، ولی قرآن تکیه میکند که این شیطنتها به دست آدمی انجام میگیرد؛ آنهم نه به دست جاهلان و ثروتمندان و سیاستمداران، بلکه به دست کسانی که عالم به آن کتابها هستند: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ [بقره/213] مردمان، نخست امت واحدی بودند (آیین واحدی داشتند، سپس اختلاف کردند) پس خدا پیامبران را برانگیخت مژده ده و بیمرسان و به همراه آنان، کتاب را به حقیقت فرو فرستاد، تا میان مردم در مسائلی که اختلاف داشتند داوری کند، و در آن اختلاف نکردند، مگر کسانی که کتاب به آنان داده شده بود، بعد از برهانهای آشکار که به آنها رسیده بود، از روی ستمگری در میان خود. آنگاه خداوند به خواست خود، مؤمنان را به آن حقی که در آن اختلاف کردند هدایت کرد، و خدا هر که را بخواهد به راه راست راهنمایی میکند.»
اختلاف در دین را خود اصحاب کتاب ایجاد کردند. آنها بودند که از راههای گوناگون، اختلاف ایجاد کردند. یکی از راهها این بود که تفسیرهای غلط و بیپایه و اساس میکردند، یا اینکه کلام خدا را تحریف و جابهجا میکردند؛ مثلا بخشی از کلام را به جای دیگر میگذاشتند: «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ [مائده/41] سخنان را از جایگاههای خود بیرون میبردند و تحریف میکردند.» یکی از کارها این بود که عالمان اهلکتاب، برخی از آیات مورد حاجت مردم را که وسیلۀ اتمام حجت بر مردم بود، مخفی میکردند. در آن زمانها که صنعت چاپ و نشر وجود نداشت؛ وقتی کتابی نازل میشد، باید با زحمت فراوان، آن را استنساخ کنند و چند نسخه در هر شهری قرار دهند.
در زمان صدر اسلام چگونه بود؟ وقتی عثمان به خلافت رسید، اصحاب را جمع کرد و چند مجلد مصحف هماهنگ و یکسان نوشتند و به شهرها و مراکز بزرگ، یک نسخه از قرآن را فرستادند. قرآنهای منسوب به ائمه اطهار (علیهم السّلام) که باقی مانده و جزء آثار تاریخی است، همۀ قرآن نیست؛ بلکه غالبا بخشهای کوچکی از قرآن است. چنین نبود که مجموع قرآن در دسترس همه باشد. تهیه مصحف کامل آسان نبود، بلکه کاری بسیار دشوار بود؛ زیرا هنوز کاغذ به شکل کنونی نبود، بلکه بسیار کمیاب و گرانقیمت بود. به طور طبیعی در زمان پیش از اسلام، تهیۀ کتاب و نوشته از این نیز دشوارتر بود. به همین سبب، کتابهای آسمانی نزد علما بود و از افتخارات آنان این بود که کتاب آسمانی دارند و هرچه را نمیخواستند، به راحتی به مردم نمیگفتند. قرآن میگوید: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ [مائده/15] ای اهلکتاب، به راستی که فرستادۀ ما نزد شما آمد که بسیاری از آنچه از کتاب را مخفی کرده بودید، برای شما آشکار میکند...».
پیغمبر ما که آمد، بسیاری از مطالبی که شما مخفی میکردید و به مردم نمیگفتید، افشا کرد و برای مردم تبیین نمود. منظور این است که پس از اولین پیغمبر یا پیغمبران دورۀ اول، نیاز دیگری در جامعه پیدا شد که عبارت است از زدودن تحریفهای پدیدآمده در کتابهای شرایع پیشین، و آشکار کردن آنچه مخفی کرده بودند، و نیز بازگرداندن آنچه جابهجا شده بود به جایگاه اصلی خود و تفسیر صحیح آنچه تفسیر ناروا شده بود، و حذف آنچه علمای اهلکتاب به کتاب آسمانی اضافه کرده بودند و به خدا نسبت میدادند و میگفتند خدا اینها را نازل کرده است. «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ [بقره/79] ویل از آن کسانی است که نوشتهای را با دستان خود مینویسند و آنگاه میگویند این از طرف خداست.» بنابراین آیه، آنان با دست خود مطالبی مینوشتند و بعد میگفتند از سوی خداست. بنابراین پیغمبر بعدی افزون بر اینکه وحی جدیدی به مردم ارائه میدهد، باید تحریفهای گذشته را هم تصحیح کند؛ ولی حضرت آدم و حضرت نوح این وظیفه را نداشتند؛ زیرا در زمان این دو پیامبر، کتاب و شریعت پیشین وجود نداشت. اما پیغمبران بعدی ، مخصوصا پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) که آخرین پیامبر و باید حقایق را برای مردم تبیین کند، به گونهای که برای همیشه باقی بماند، این وظیفه اضافه را هم داشتند که باید افزونبر اصل ابلاغ احکام الهی، احکامی از ادیان پیشین را که تحریف شده بود، تصحیح کنند و آنچه را کتمان شده بود آشکار کنند.
«... فبعث الله محمّدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالحقّ لیخرج عباده من عبادة الأوثان إلی عبادته و من طاعة الشّیطان إلی طاعته[1] پیامبران باید خداشناسی و خداپرستی را در میان مردم ترویج کنند و از عبادت و اطاعت بتها و شیطان، به خداپرستی و اطاعت از خدا برسانند.» وسیلۀ آن هم قرآن است: «قد بیّنه و أحکمه؛ لیعلم العباد ربّهم إذ جهلوه. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، قرآن را آورد تا مردم را هدایت کند و پس از آنکه به خدا جاهل بودند، او را بشناسند: و لیقرّوا به بعد إذ جحدوه و لیثبتوه بعد إذ أنکروه. مفاد همۀ این تعبیرها این است که مردم، خداشناس شوند و به خدای یگانه ایمان بیاورند.» در خطبۀ 161 میفرماید: «أرسله بحجّة کافیة و موعظة شافیة و دعوة متلافیة[2] خدا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با حجت کافی و موعظۀ شافی و دعوتی که کمبودها را تلافی کند، فرستاد.» «ادعُ إِلىٰ سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ [نحل/125] مردم را به راه خداوندگارت، به وسیلۀ حکمت و موعظۀ نیکو فراخوان.» خدا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با حجت عقلی و با موعظه فرستاد. تعبیر ما این بود که با تبشیر و انذار، انگیزه ایجاد کند. انگیزۀ عمل داشتن، غیر از دانستن است. انسان خیلی چیزها را میداند؛ اما انگیزهای برای عمل ندارد. وقتی انسان را موعظه میکنند و منافع و ضررهای ترک کاری را به یاد او میآورند، انگیزه پیدا میکند. «أظهر به الشّرائع المجهولة پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را فرستاد تا شرایع و احکامی را مه خدا وضع فرموده بود و مردم نمیدانستند، آشکار سازد.» «و قمع به البدع المدخولة؛ و بدعتهایی را که با دین مخلوط کرده بودند، ریشه کن کند.»؛ آنچه را جزء دین نبوده و خدا نازل نفرموده است و کسانی پیشتر، جزء دین کردند یا احکام را تغییر دادند و به جای آن چیز دیگری گذاشتند، قلع و قمع کند و دین ناب و سالم در دست مردم بگذارد.
در خطبۀ 301 آمده است: «فانّ الله سبحانه بعث محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)... أرسله بالدّین المشهور... إزاحة للشّبهات و احتجاجا بالبیّنات و تحذیرا بالایات و تخویفا بالمثلات[3] بر اثر گذشت زمان و تصرفات شیاطین انس و جن، مسائلی بر مردم مشتبه شده بود. برخی از مردم خیال میکردند که عیسی پسر خداست و بر آن استدلال میکردند.» وقتی نصارای نجران نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند، بحث را از اینجا شروع کردند و گفتند: پدر موسی که بود؟ ایشان فرمود: عمران. پرسیدند: پدر یوسف که بود؟ فرمود: یعقوب. گفتند: پدر شما کیست؟ فرمود: من پسر عبدالله هستم. گفتند: پدر عیسی چه کسی بود؟ پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تأمل فرمود تا آیه نازل شد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ [آل عمران/59] همانا مثل عیسی در نزد خداوند، مانند مثل آدم است که او را (بدون پدر) از خاک آفریده.» مقصود آن است که همانگونه که آدم پدر نداشت، عیسی نیز بدون پدر آفریده شده است. بنابراین آنها استدلال میکردند و خیال میکردند که خدا از آسمان نازل شده و بصورت عیسی از مریم متولد شده است و این مرتبهای از خدایی است و او مرتبۀ دیگری است و اقانیم ثلاث را مطرح میکردند و تصور میکردند که اینها علوم و معارف بسیار پیچیدهای است؛ یا آنکه علمای یهود، بسیاری از احکام را مخفی کرده و یا عوض کرده بودند و به مردم نمیگفتند. حقایقی مکتوم بود و برای مردمی که نشنیده بودند ناشناخته بود. وقتی آیات قرآن نازل میشد و برخی از اهلکتاب، حقیقت را میشناختند، آنقدر شاد میشدند که از شادی اشک میریختند: «تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ [مائده/83] چشمانشان را میبینی که اشکریزان از شناختی است که از حق یافتهاند.»
من خودم از نزدیک، شاهد چنین حالی از اهلکتاب بودهام در ریودوژانیر برزیل، در دانشگاهی که مربوط به کاتولیک بود، در جمعی که اصحاب کلیسا از اسقفها و کشیشها حضور داشتند، از ما دعوت کرده بودند تا دربارۀ معارف اسلامی صحبت کنیم. به ذهنم آمد در آنجا، بخشهایی از دعای عرفه را بخوانم و گفتم اسلام، اینگونه خدا را به ما نشان میدهد. من پیرمردهای حاضر در آنجا را دیدم که همزمان با توضیح بخشهایی از دعای عرفه، از دیده اشک میریختند. آنان مسیحی بودند و با علاقۀ فراوان بحثهای ما را پیگیری میکردند؛ در جلسات شرکت میکردند و سراغ جلسههای بعدی را میگرفتند. حقجویان در گوشه و کنار دنیا هستند؛ ولی تقصیر از کسانی است که این حقایق را کتمان کردند و در دسترس بشر قرار ندادند، یا حقایق دین را عوض کردند و در دین بدعت گذاشتند. وظیفۀ پیغمبر این است که بدعتها را عوض کند، حقایق را بیان کند تا مردم با آن فطرت پاک و سالم خود، حقایق را بیابند و پس از یافتن، به راحتی بپذیرند. بنابراین، این جنبه از اهداف بعثت، به سبب نیازهایی بود که پس از دورانهای اولیه در جامعه پیدا شد؛ وگرنه در زمان حضرت آدم و نوح، بدعتی مطرح نبود و کتابی تحریف نشده بود. بعدها که شرایع پخش شد و کتابهای آسمانی در بین مردم رواج یافت، تحریف و بدعت و مانند آن پیش آمد، و نیاز به رفع تحریف و رفع بدعتها هم پدید آمد.
پینوشت:
[1]. نهجالبلاغه، محمد دشتی، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، قم، خطبۀ 147، ص 190.
[2]. نهجالبلاغه، محمد دشتی، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، قم، خطبۀ 161، ص 214.
[3]. نهجالبلاغه، محمد دشتی، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، قم، خطبۀ 2، ص 26.
افزودن نظر جدید