از جسد باب تا ازدواج بها الله

  • 1392/02/03 - 00:16
بها الله تا دو زن بيشتر اذن نداده كسي اختيار كند و حال آنكه خودش در يك حين سه زن داشته يكي مادر عباس افندي ،دومی مادر ميرزا محمد علي غصن اكبر و سومی گوهر خانم كاشي بود.
جسد باب

جناب عبدالبهاء (1)یك مشت استخوان مجهول را به اسم جسد باب در صندوقی که  از سنگ تراشیده شده بود در حیفا مدفون ساخت كه تصور می كنم دشنام دادن مردم را هم همان خدعه عباس افندی ایجاب نموده كه به صندوق بلور دشنام می دهند.  
و  اما داستان جسد باب: استخوان مجهول به اسم استخوان باب این حقیقت انكار نپذیرفتنی است كه جسد باب در همان تبریز در محل مجهولی در اطراف خندق مدفون بوده و استخوان آن هم خاك شده و كسی راهی به آن نجاست و این عنوان بهائیان كه ما آن را از تبریز بیرون آورده حفظ كرده ایم و استخوانش را به حیفا آورده دفن كرده ایم یكی از افكیات بی حقیقت است كه خود من تاچندی باور داشته در كتاب تاریخ هم نوشته ام ولی با تجدید نظر و تقابل قضایا یقین كرده ام كه استخوان باب به حیفا نرفته و در تبریز خاك شده. قطع نظر از اینكه اگر هم باشد یك مشت استخوان پوسیده قیمتی ندارد.
  باز تا همین قدر هم صحت نداشته و آن استخوان كه به حیفا حمل شده قطعا استخوان باب نبوده. زیرا با آن استبداد دوره ی ناصرالدین شاه و مواظبتی كه علماء و درباریان داشتند غیر ممكن بود دو جسد را یعنی جسد باب و میرزا محمدعلی زنوری رفیقش بعد از سه روز از كنار خندق به كارخانه ی (موهوم) تاجر میلانی نامعلوم نقل و به طهران حمل شود.

وانگهی این حرف ابدا در میان نبود و تا پنجاه سال مستور بود یك دفعه پس از پنجاه سال این رنگهای نیرنگ در كار آمد و همه ی قضایا را نسبت به فلان مقتول و مرحوم داده گاهی گفتند سلیمان خان ناقل جسد از تبریز به طهران بوده در حالتی كه او چهل سال بود كشته و معدوم شده بود و اخیرا روایاتی را از قول آقا جمال مطرود و حاج آخوند ایادی نقل كرده اند.
و با فرض اینكه راوی های اخیر را كه حامل و ناقل یك مشت استخوان بوده اند تكذیب نكنیم باز مبرهن نمی شود كه استخوانهای مستوره در امامزاده معصوم استخوان باب بوده. زیرا همینكه جسد استخوان شد دیگر تمیز داده نمی شود به خصوص نزد كسانی كه زنده ی او را ندیده باشند و چنانكه از منابع موثقه شنیده شده بهاء استخوان یكی از اقارب مسلمان خودش را كه بر حسب معمول قدیم ودیعه می گذاشتند برای عتبات شبانه از سردابه بیرون آورده در كیسه و صندوقی جای داده دسته گلی هم بر روی آن نهاده در یك گوشه مستور داشته پس از آنكه سابقین از تبعه ی باب مرده و كشته شده و از میان رفته و شاهدی در بین نبود.
 به مبلغ و ایادی امر خود حاج آخوند شهمیرزادی می نویسد كه جسد حضرت «نقطه» در فلان نقطه است و دسته گلی هم روی آن است و حاج آخوند ساده لوح هم باور كرده با آقا جمال سابق الذكر رفته آن را انتقال داده و به حالت باور كردنی به سایر بابیها القاء وهم نموده مدتی در طهران از این سوراخ به آن سوراخ كشیده بالاخره پس از آنكه این خدعه كاملا جایگیر در اذهان شد عباس افندی فرستاد آن را برد در حیفا و به بهانه ی جسد باب مقبره ی برای خود ترتیب داده باب مجهول را در گوشه ای و خود را در گوشه ی دیگر آن قرار داد و به جای ترویج مرام باب كه تخریب همه مقابر است به نص بیان یك امامزاده مجهول مجعول كه حتی اساس داعیه اش مجعول و تقلب بوده در دنیا زیاد كرد و یك دسته گوسفندان را به آن متوجه داشته می خواهد تا هزار سال پولهای ایران را كه در راه حرمین و عتبات صرف می شده بدان سو سوق دهد! خلاصه از این وادی هم بگذریم و به این آیه ی كتاب اقدس نگریم.
«انا ما اردنا فی الملك الا ظهور الله و سلطانه و كفی بالله علی شهیدا»(2) اقسمكم بالله یا اهل العالم به دقت به این جمله كتاب اقدس نظر كرده دو سه دفعه بخوانید و اگر عربی نمی دانید معنی فارسی آن را هم كه ذیلا ذكر می شود بخوانید و قضاوت كنید كه گوینده ی این كلام در چه عالم بوده؟ یعنی «ما اراده نكریم در ملك مگر ظهور و بروز و آشكاری خدا و سلطنت او را و شهادت خدا كافی است بر من»
منظور از این جمله چیست؟ آیا می خواهد بگوید كه ظهور من ظهور خدا است؟ برای این معنی كه آن جمله نارسا است. یا آنكه می خواهد بگوید قبلا خدا پنهان بود و ما او را آشكار كردیم یا قبلا خدا رعیت بود ما او را به سلطنت رساندیم؟
حالا به این حكم كتاب اقدس ناظر شوید. كه می گوید «من احرق بیتا متعمدا فاحرقوه» یعنی هر كس خانه ای را عمدا بسوزاند پس او را بسوزانید» آیا در دنیای متمدن امروز بلكه به حكم طبیعت هیچ قرنی از قرون عقل سلیم یك همچو سخن مزخرف را امضا می گذارد و آن را تحسین می كند؟ به اینكه اگر كسی خانه ای را سوزاند باید او را سوزانید نمی دانم این مكلم طور چرا زودتر قدم به عرصه ی ظهور ننهاد تا در موقع سوختن شهر استخر این حكم را با آن نفوذی كه بهائیان در كلامش قائلند مجری دارند؟
مجملا كدام عقل می گوید كه در مقابل سوختن تیر و تخته و خراب شدن اطاق و تالار یك انسان را بسوزانند و حال آنكه ممكن است یك نفر یك خانه ی نی یا پوشالی را كه ده تومان قیمت دارد سوزانده باشد. آیا او را در مقابل باید دست و پا بست و زنده زنده در آتش افكند و سوزانید؟ با وجود یك همچو حكم قاسیانه می گویند امر بهائی عبارت از روحانیت و رحمت و رأفت صرف است (!) و اگر محض مغالطه بگویند كه مقصود از خانه این است كه به سوختن خانه لطمه به سكنه ی خانه وارد شود باز نقص متوجه حكم است كه مبهم و ناقص بیان شده.
در باره تعدد زوجات در بهائیت اینگونه آمده که:
تا دو زن بیشتر اذن نداده كه كسی اختیار كند و حال آنكه خودش در یك حین سه زن داشته یكی مادر عباس افندی ،دومی مادر میرزا محمد علی غصن اكبر و سومی گوهر خانم كاشی بود.
در قضیه ی ازدواج این مسئله خیلی مهم و قابل دقت است كه تعدد زوجات را بهاء جایز شمرده در اقدس ولی تا دو زن بیشتر اذن نداده كه كسی اختیار كند و حال آنكه خودش در یك حین سه زن داشته یكی مادر عباس افندی و مادر سلطان خانم كه بعد گویا به بهائیه ملقبه شد و اخیرا به ورقه ی علیاء موصوفه گشته است دوم مادر میرزا محمد علی غصن اكبر و میرزا ضیاء الله و میرزا بدیع الله كه طرف غضب عائله ی عباس افندی واقع شده به ناقضین معروف گشته اند و عینا مثل آن یهودی كه مسلمانی را در كنج خانه ی گرفتار كرده و هر دم به او می زد و فریاد می كشید كه مسلمان چرا می زنی همانطور عباس افندی و عائله اش مال و میراث و حق ریاست و مقامات ایشان را غصب كرده و آنها را خانه نشین كرده و در فشار نهاده از آن طرف عبدالبهاء هر دم لوح می فرستاد و فریاد مظلومیت می كشید از دست ظلمهای برادران خود و گوسفندان به طوری مخدوع شده و باور كرده اند كه هنوز گمان می كنند عائله ی عبدالبهاء مظلوم و ناقضین ظالم واقع شده اند. سومین عیال بهاء گوهر خانم كاشی بود. مادر فروغیه خانم عیال سید علی افنان بالجمله چون بهاء ملاحظه كرده است كه خودش نمی تواند به این دو سه زن اكتفا كند خاصه پس از كهنه شدن و آوردن چند فرزند دیگر قابل استعمال نیستند.
 لهذا یكی از حدود كتاب خود را این قرار داده «من اتخذ بكرا لخدمته لاباس علیه» یعنی «هر كس دختر بكری را برای خدمت خود اتخاذ نماید عیبی ندارد». به طوریكه اهل نظر ملاحظه خواهند كرد این حكم مبهم است و انسان نمی فهمد كه مقصود از اتخاذ بكر برای خدمت آن هم بعد از تحدید تعدد زوجات مبنی بر چه اصل است؟ و اگر چه در رساله سئوال و جواب فارسی صورة چنین وانمود شده است كه فقط برای خدمت است و مباشرت جایز نیست ولی با ادله ی بسیاری كه محكمتر از همه آنها عملیات خود بهاء است ثابت شده است اتخاذ بكر برای مباشرت است و عبارت سئوال و جواب به اصطلاح امروز «فورمالیته» و برای رفع ایراد است و الا خود بهاء دختران چندی تصرف كرده است زیرا جمالیه خانم كه در مقامی چهارمین حرم بهاء خوانده می شود به عنوان خدمت نزد بهاء بود و او اخوی زاده محمد حسن خادم بوده است كه پس از بلوغ به حد بلوغ بهاء او را تصرف كرده در حالتكیه او دختری پانزده ساله و بهاء مردی هفتاد ساله بوده و از قرار معلوم فقط این یكی امرش مكشوف گشته و الا دختران دیگری هم بوده اند كه قضیه شان مستور مانده است. و به طوریكه دانسته شده حكایت آن دختران تولید حكم یا سنت دیگری كرده است كه ذكر آن در سؤال و جواب است و بیان آن را در تحت این عنوان قرار می دهیم.
بكارت به چه كارت می آید؟
سئوال شده كه اگر كسی دختری را به قید بكارت گرفت و باكره اش نیافت حكمش چیست؟ بهاء جواب می دهد «در این مقام ستر و عفو شامل شود عندالله سبب اجر عظیم است» چنانكه اشاره شد این حكم یا سنت بر اثر همان عملیات صادر شده كه چون خود آقا دختر یا دخترانی را به عنوان خدمت نگاه داشته و بعد تصرف نموده و یقین داشته است كه وقتی این قضیه كشف می شود لهذا حكم مذكور را منصوص ساخته تا هر كسی آنها را گرفت و باكره نیافت عفو و ستر نماید:
تا عندالله سبب اجر عظیم باشد و بالاخره نتیجه این است كه «به كارت به چه كارت می خورد؟» این فقط برای ما و مبلغین و امناء ما خوب است!
بر ارباب بصیرت روشن است كه ذكر یك همچو قضیه در كتاب و انتشار آن بین افراد یك خرابی بزرگی را ایجاب و ایراث می نماید كه حتی یك دختر دست نخورده را در میان ایشان باقی نمی گذارد چه تنها مانع دختران باكره از عملیات نامشروع خوف افتضاح و رسوائی است و الا از هیچ عمل خودداری نخواهد كرد مجملا این حكم سبب دست نخورده را در میان بهائیان نمی توانم سراغ كنم مگر چه دختر كم سال كم خون كم هوسی باشد كه به حكم طبیعت محفوظ مانده باشد و الا هر دختری را كه دست نخورده خیال می كردیم پس از كسب اطلاعاتی معلوم می شد كه این هم با وجود نو رسیدگی كهنه شده است و برای این مطلب شواهد بسیار و اطلاعات خصوصی بیشمار دارم كه محض اختصار فقط به ذكر یكی از آنها می پردازم و این را هم به علت كثرت اشتهاری كه دارد و حتی از اهالی عشق آباد بی خبر نمانده ذكر می كنم و الا راجع به افراد و اشخاصی كه آبروشان مصون مانده باشد جسارتی نخواهم كرد.
در عشق آباد در همین سنین اخیره یعنی تقریبا در اطراف سال سیصد و چهل هجری دختر خانم معلمه كه نوه ی سینای مبلغ مشهور باشد ناگهان حامله شد و حملش آشكار گشت و محفل روحانی و رؤسای بهائی به دست و پا افتادند و چون از دختر پرسیدند از كه حامله شده ای؟ گفت از فضل الله پسر حاج احمد علی اف.
لهذا گریبان آن جوان را گرفتند گفت من این كار را انكار نمی كنم ولی وقتی با او طرف شدم باكره نبود ثانیا از دختر پرسیدند گفت شاید طفل از بهاءالدین پسر شیخ محمد علی مبلغ باشد و چون از او پرسیدند گفت اگر من به این راه رفته ام به راه بازی رفته ام كه دیگران هم رفته بودند ثالثا از دختر پرسیدند گفت حسینقلی ترك برادر شوهر خواهرم هم با من خوابیده است بالاخره دیدند هر چه تعقیب كنند بر عده ی مباشرین می افزاید لهذا به تدبیر محفل روحانی طفل را ساقط كردند و یك نفر مرد غیرتمند طلبیدند كه او را گرفته اجر عظیم را كه بهاء وعده داده تحصیل نماید لهذا فضل الله ولد حاج حسین كفاش او را گرفت و یك دستگاه عروسی راه انداخت كه دختران به هوس افتاده می گفتند انسان خوب است اینگونه عروسی را برای خود تهیه نماید!

منابع :
(1)    عباس افندی فرزند ارشد بهاءالله -بنیانگذار بهائیت- که به نام عبدالبهاء شناخته شده‌است،
(2)    «كتاب اقدس» مركب از سه قسمت است: اول: احكامی از قبیل صوم و صلاة و حقوق و ازدواج و ارث و حلیت و حرمت؛ دوم: آدابی از قبیل نظافت و حمام و شست و شو و اكل و شرب و تعلیم و تعلم و تربیت و غیره؛ سوم: خطاباتی به ملوك و سلاطین.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.