نفوذ. يكي از دلائل بهائيت

  • 1391/12/29 - 05:36
مثلا در اينكه باب اجازه داده كه زني كه از شوهر خود اولاد ندارد از جاي ديگر تحصيل اولاد كند ابدا محل شبهه نيست ولي صريحا امر مي كند كه شوهر بايد اجازه دهد او را كه نزد كس ديگر رود و تحصيل اولاد كند تا شجره وجودش بي ثمر نباشد اما بهائيها اكثري بي اطلاع و چون اطلاع يابند مضطرب شوند و به دست و پا افتند و آخر هم جوابي ندارند جز آنكه حاشا كنند كه اين حكم در بيان نيست پس اگر طرف مقابل مصر و مجد باشد و خودش كتاب تحصيل كرده باشد نشان دهد و مشت مبارك آقاي مبلغ باز شده بور گردد و هزار عذر بتراشد
نفوذ بهاییت

آيتي - خوبست از ادعاء گذشته دومين دليلشان را بشناسيم

آواره - دومين دليلشان نفوذ است - لهذا مي گوئيم با اينكه نفوذي كه به آن استدلال مي كنند ابدا وجود ندارد و به قوه ي اشاعه كذب و دروغ و قيل و قال و هو و جنجال مي خواهند خود را ذي نفوذ قلمداد كنند معهذا اگر نفوذ حجة باشد نفوذ اسمعيليه و خصوصا اين طبقه ي مذكوره يعني حسن صباح و احفاد او هزاران درجه از بهائيان بيشتر بوده حتي بر مذهب بهائي بالنسبه به مذهب اسمعيليه اطلاق نفوذ نمي شود زيرا نفوذ چيزي را گويند كه بر ملا گفته شود و اقوال معارضين هم شناخته بشود و با وجود آن كلام مدعي عليه پيدا كند و نفوذ و سلطه اش طوري بشود كه زمام حكم را در دست گيرند نه اينكه هر جا مردي مبرز به ميدانشان آمد ايشان ميدان را خالي كرده در خلوتخانه ها رجزخواني كنند و به خدعه كاري پرداخته در افكار مردمان ساده تصرف نمايند

 امري كه در هر صورت بعد از هشتاد سال در هيچ جاي دنيا حتي در آزادترين ممالك عالم نتواند علنا خود را معرفي كند نفوذ ندارد من خودم در اروپا و در مصر و سوريه بودم خدا را به شهادت مي طلبم كه آنچه از نفوذ خود خبر مي دهند دروغ صرف است و در هيچيك از اين نقاط حتي امريكا كمترين نفوذي نيافته و عده ي ندارند و همه اينها را انشاءالله در مقام خود خواهيم فهميد. اما نفوذ حسن صباح اين بود كه از ايران تا جزاير عرب و مصر تمام را در حيطه ي اقتدار داشت و سلطنت مي كرد و با وجود چنين نفوذي استدلال به نفوذ او نشده كه اين نفوذ دليل بر حقيت است خوب است بهائيان مقصود از نفوذ را بيان كنند كه آن نفوذي كه دليل بر حقيت آنها است كدام است؟

اگر نفوذ به كشته شدن و دشنام شنيدن است اولا اين لغتي است كه مگر بهائي ها معني نفوذ را از آن بفهمند و الا اين لغت اين معني را ندارد ثانيا سپركهاي هندوستان هم سالها است همينطور كتك مي خورند و كشته مي شوند و ست از عقيده ي سخيفه ي خود بر نمي دارند اشكال در اين است كه ما از همه جا بي خبريم و خود را مطلع و مهيمن بر كل مي دانيم (!) خلاصه اين موضوع از بس مهمل است نمي توان در آن بحث كرد پس به حال خود بماند و اگر گويند بقاء حجة است يعني همين قدر كه سالي چند دوام كرده و به كلي معدوم نشده دليل بر حقيقت آن باشد باز طايفه ي اسمعيليه نهصد سال است بدون رسميت وجود و بقاء دارند و به وظائف خود قائمند و طايفه ي ديگر طايفه ي درزي مذهبند در لبنان كه آنها هم مذهب مخصوصي دارند و اسراري دارند كه قريب نهصد سال است آن اسرار بين خودشان محفوظ مانده و از همه مهمتر داعيه و نفوذ و بقاء ميرزا غلام احمد قادياني است كه فزون از چهل سال است داعيه ي رجعت مسيح دارد و بقاء و نفوذش از بهائيان در گذشته و پشت ايشان را به طوري شكسته كه امروزه او را بزرگترين رقيب خود مي دانند و اگر بهائيان لياقت فطري داشتند بعد از اين داعيه ي قادياني به امكان وقوع تصنع و كذب در امر مذهب قائل شده از اين موضوع صرف نظر مي كردند.

اگر دقت كنيم مي بينيم از صدر اسلام تا كنون زياده از بيست نفر داعيه ي مهدويت كرده اند بعضي نفوذشان بيشتر از بهائيان بوده و بعضي كمتر بعضي احكام جديد داشته اند و بعضي نداشته اند بعضي ادله اي را توانسته اند از عقل و نقل ترتيب دهند و بعضي نتوانسته پس آن مزيتي كه در داعيه ي باب و بهاء است كدام است؟ يكي از عنوانات بهاء رجعت مسيح است كه در زير هزار پرده زمزمه آن را داشته عاقبت هم جرئت نكردند در اروپ و آمريك علنا آن را ابراز نمايند حتي شوقي افندي به من سفارش كرد كه در لندن با هر كس صحبت كرديد نگوئيد بهاءالله پيغمبر است و عنوان مذهبي دارد بلكه بگوئيد حكيمي است كه از مشرق ظاهر شده و تعاليم و مبادي صلح و سلام آورده (در حالتي كه اين هم نيست) اما غلام احمد قادياني هندي بر ملا كوس رجعت مسيج را بر فلك دوار كوبيده و دقيقه در پرده دعوت نكرده ادله اش از ادله بهائيان بهتر و تمسكش به عقل است و كتاب و اخبار و تطابق عددي و سنوي و امثالها و امروز پسرش به خليفة المسيح مشهور و نفوذش درهند كامل و مبلغين او به اروپا و آمريكا رفته اند و حتي مسجد در لندن بر پا كرده اند و عده شان با آنكه چهل سال از بهاء متأخر است اليوم مقابل عدد بهائيان و شايد قدري بيشتر است آيا اين همه دواعي كه از قبل و بعد بروز كرده به كارت و متانت و صحتي براي داعيه باب و بهاء باقي مي گذارد؟ تا بگوئيم چون كسي مثل اين داعيه و كلام و نفوذ و بقاء را نداشته اين دليل است بر صحت داعيه اينها لا و الله بلكه اينها را هم مثل يكي از دنيا پرستان ديگر معرفي كرده منتها ترقيش اين است كه مي توان آن را به سامري قرن بيستم معرفي كرد بلي بعد از آنكه بهائيان از جواب مسائل در ماندند مي گويند هيچ يك از سابقين شريعت نداشته اند و اين را به سه قسم در مقامات مختلفه اداء مي كنند گاهي گويند آيات و گاهي گويند احكام گاهي گويند مبادي و تعاليم مفيده و هر سه بر يك معني است لهذا لازم است در اين موضوع ميدان بحث را وسيعتر نمائيم.

اولا اينكه يك فرض را بهائيان قضيه ثابته گرفته اند و گمان كرده اند كه مدعيان ديگر صاحب مبادي يا آيات يا احكام نبوده اند اين وهم صرف است بلكه هر سه سلسله اي لابد از اين است كه يك تعاليم و مبادي داشته باشد و هيچ نشده است كه كسي داعيه اي كوچك يا بزرگ كرده باشد و يك آداب و رسومي كه مفهوم و معني شريعت است قرار نداده باشد خواه آن آداب در احكامي از قبيل صوم و صلوة باشد و خواه از قبيل مصافحه و معاشقه باشد همين قدر كه كتابي نوشت و آدابي ترتيب داد او را صاحب شرع و مبدع و مخترع گيند و همه كساني را كه شمرديم مثل رؤساي اسمعيليه و حسن صباح و درزي ها و قادياني ها و صدها از اين قبيل جميعا صاحب مبادي و تعاليم بديعه اي بوده اند ثانيا بهائيان خودشان مي گويند و خود بهاء هم اشاره كرده كه ما نمي خواستيم شريعت بياوريم و احكام صادر كنيم و سالها «قلم علي» در اين مقام تأمل نمود تا آنكه از اطراف عريضه ها رسيد و از ما احكام طلبيدند و اين است عين عبارت بهاء - قد حضرت لدي العرش عرايض شتي من الذين آمنو و سئلوا فيها الله رب ما يري رب العالمين لذا انزلنا اللوح و زيناه بطراز الامر لعل الناس باحكام ربهم يعلمون و حتي صاحب عريضه را هم بهائيان نشان مي دهند كه حاجي ملا علي اكبر ايادي شهميرزادي و آقا جمال بروجردي بوده پس معلوم شد كه شريعت بهاء به اراده ي الهي نبوده بلكه به اراده آقا جمال و ايادي بوده و اين قول به خوبي ثابت مي كنند كه شريعت و احكام و مبادي براي هر مدعي ممكن است و لازم نيست كه قطعا از مصدر وحي صادر شود ثالثا ببينيم حقيقتا احكام اقدس و بيان يعني شريعت باب و بهاء از هر جهة كامل و مقدس از شوائب ريب و رياست يا نه؟

 همه مي دانيم كه احكام بيان به قدري مشوب و مغلوط و حدود بيجا در آن ذكر شده كه حتي بهائيان طعنه مي زنند كه چرا منتظر اجراي آن هستند و مي گويند اگر بهاءالله نيامده بود اصلا شريعت بيان لايق بقاء نبود الا اينكه هر وقت دچار مباحث مسلمين شده اند دست و پائي زده و راه گريزي جسته اند زيرا اگر كتاب بيان را منكر شوند اساس حقيقت بهاء كه پايه ي آن بر روي بيان گذاشته شده متزلزل مي گردد و اگر معترف شوند با تناقضات و سفسطه هاي بيان و تباين با ظهور بهاء چه كنند اين است كه بسياري از مسائل بيان است كه از جواب آن عاجز مانده يا دانسته يا ندانسته حاشا كرده اند و گفته اند اين مسئله در بيان موجود نيست (!)

مثلا در اينكه باب اجازه داده كه زني كه از شوهر خود اولاد ندارد از جاي ديگر تحصيل اولاد كند ابدا محل شبهه نيست ولي صريحا امر مي كند كه شوهر بايد اجازه دهد او را كه نزد كس ديگر رود و تحصيل اولاد كند تا شجره وجودش بي ثمر نباشد اما بهائيها اكثري بي اطلاع و چون اطلاع يابند مضطرب شوند و به دست و پا افتند و آخر هم جوابي ندارند جز آنكه حاشا كنند كه اين حكم در بيان نيست پس اگر طرف مقابل مصر و مجد باشد و خودش كتاب تحصيل كرده باشد نشان دهد و مشت مبارك آقاي مبلغ باز شده بور گردد و هزار عذر بتراشد و آخر هم عذرها به جائي منتهي نگردد و اگر طرف مقابل بي دست و پاست به همين افكار (كه خير اين در كتاب بيان نيست و حالا بيان در اينجا نداريم) كار خاتمه مي يابد و اين قضيه اي است كه عينا بر سر خودم آمده سه سال قبل در منزل ميرزا اسحق متحده با شيخ فاضلي طرف بوديم و عاقبت بر سر همين مسئله ما را بور كرد و با وجود اين آن متحده الان از كناره جوئي من عصباني است! اما كتاب اقدس با آنكه بسيار سعي شده كه شكسته بسته هاي بيان در آن اصلاح شود و نشده بلكه حدودي ركيك تر از بيان در اقدس وارد شده از آن جمله اينكه در حكم غلمان «امرد» به همين ذكر قناعت شده كه ما حيا مي كنيم آن را ذكر كنيم (!)

 شهدالله حق با مسلمين است كه مي گويند لا حياء في الدين اگر او بد مي دانست بايست اقلا بگويد از بدي آن حياء مي كنيم كه ذكر كنيم پس عمدا در بوته ي اجمال نهاده شده و الا كسيكه حياء نكرد اسم خون حيض را ببرد و صريحا مي گويد زن در وقتي كه خون مي بيند نماز نكند چگونه حياء كرد كه اقلا كلمه بدي را در حكم غلمان «امارد» اضافه كند و همچنين در حرمت مقاربت اقارب جز ازواج آباء كسي را ذكر نكرده باز حق با مسلمين است كه اين حكم نتيجه اش حيلت دختر و خواهر و خواهرزاده و برادرزاده است حتي آنكه اين قضيه از قرار مسموع به موقع اجري هم گذاشته شده ميرزا مهدي خان عسگراف حكايت كرد كه همان ملارضا محمد آبادي كه بهائيان خيلي او را مبلغ مشتعلي مي دانند و چند دفعه به حبس ناصرالدين شاه رفته دختر خود را متصرف شده و چون بهائيان نابالغ يا كال و نارس از او سؤال كرده اند كه چرا چنين كردي؟

جواب داده است كه انسان درختي را كه نشانيد خودش اولي بخوردن ميوه ي آن! حال اگر دفعا للفساد عبدالبهاء عذرهائي براي آن آيه تراشيده و حكم آن را محول به بيت العدل (موهوم) كرده باشد چيز ديگر است ولي حق بايد گفت ما در مدت بيست سال نتوانستيم اين قضايا را حل كنيم و حل شدني هم نيست با فرض آنكه هي حاشا كنيم كه اين طور نيست و هي دست و پا كنيم كه يك محملي براي آن پيدا كنيم آخر معيوب معيوب است به هر لباس كه در آيد. ديگر مسئله زنا است كه بدون تعيين محصنه و غير محصنه مطلق زناء را جزاي نقدي براي آن قرار داده اند. اين در شريعت يك عيب بزرگ است به طوري كه اگر لا يذكر مي ماند بهتر از اين بود كه جزاي نقدي نه مثقال طلا و هر دفعه بالمضاعف معين شود. خلاصه از اين قبيل حدود مهمله بسيار است كه كنونم مجال گفتن نيست اينها همه به ما ثابت مي كند كه آورنده اين احكام فقط اين را صحيح و راست گفته است كه اين احكام به ميل و اراده ي خلق صادر شده (نه خالق) پس چه گناهي بر ماست اگر پيروي اين احكام را واجب ندانيم؟ در هر حال اين دين و اين احكام لازم الاطاعه نيست بلكه واجب الاجتناب است زيرا از بشري براي خاطر بشرهاي ديگر صادر شده است به اضافه ي منافع غير مشروعي كه در آن منظور بوده.

قضاوت با شما خواننده گرامی ،آیا می شود به کسی که اینقدر احکام بی منطق و بدون هیچ تفکری صادر می کند نسبت پیامبری ویا خدایی داد؟!!!!

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.