آیا ایمان امام علی در کودکی ارزشی داشته است؟

  • 1392/09/21 - 13:35
یکی از شبهات اهل سنت که بیشتر جهت تنقیص مقام و جایگاه امیر المومنین در برابر خلفا و از آن طرف با هدف اثبات افضلیت خلفا بر آن حضرت مطرح می کنند ، بحث در مورد ایمان آوردن امیر المومنین علیه السلام است .

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_یکی از شبهات اهل سنت که بیشتر جهت تنقیص مقام و جایگاه امیر المومنین در برابر خلفا و از آن طرف با هدف اثبات افضلیت خلفا بر آن حضرت مطرح می کنند ، بحث در مورد ایمان آوردن امیر المومنین علیه السلام است ایشان می گویند : اگر در تاریخ بنگرید،می بینید که حضرت علی اولین کسی بود که به قول شیعیان اسلام آورد،ولی چون ایشان در آن حال کودک بودند لذا ایمان آوردنشان تقلیدی بوده است به خلاف خلفای اهل سنت که در حال ایمان آوردن به رسول خدا ، پیر و صاحب عقل بوده و ایمانشان را به طور تحقیقی کسب کرده اند، و ایمان تحقیقی خیلی ارزشش بیشتر از ایمان تقلیدی است .

در پاسخ به این شبهه چند نکته قابل توجه است

نکته اول:
به طور قطع معلوم نیست که علی علیه السلام در چه سنی ایمان آورده اند
از ابن مسعود نقل شده كه آن حضرت در سن پانزده سالگي يا شانزده سالگي به رسول خدا ايمان آورده است ( اگرجه به اتفاق تمامی علمای مذاهب اسلامی ، امیر المومنین قبل از ایمان آوردن به رسول خدا نیز ، یکتاپرست و موحد بوده و هرگز ننگ پرستش بتی به دامن ایشان ننشسته است ، شاهد این سخن هم این است که حتی اهل سنت نیز پس از ذکر نام آن حضرت از جمله کرّم الله وجهه ، استفاده می نمایند بر خلاف سایرین که برای آنها از جمله رضی الله عنه استفاده می نمایند )
البته در مورد سن آن حضرت هنگام ایمان آوردن به رسول خدا ، اقوال متعددی نقل شده که در این میان برخی در پانزده سالگی ، برخی چهارده سالگی و برخی دیگر نیز در سیزده سالگی نقل کرده اند (1)و هر گروه درباره چگونگى اسلام و سن او در موقع مسلمانى طريقه‏ اى را پسنديده ‏اند(2)

نکته دوم:
حال اگر فرض کنیم که امام علی علیه السلام در سن کودکی ایمان آورده باشند ، می گوییم ، آنچه قطعی است این است که سن بلوغ در احكام شرعيه معتبر است نه در امور عقليه و معلوم است ايمان به خدا و تصديق رسالت از امور عقلي است نه از تكاليف شرعي.

نکته سوم:
این مطلب که در بزرگسالی عقل انسان رشد کرده و افزایش می یابد ،کلیت ندارد و چه بسیار کودکانی بوده اند که به لحاظ عقلی بسیار برتر و بالاتر از افراد بزرگسال بوده اند .
قرآن می فرماید:
وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا(مریم آیه 19) ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت و عقل و درايت داديم
حکم در این جا به معنای فهم و عقل آمده است یعنی خداوند در کودکی به حضرت یحیی علیه السلام فهم و عقل عطا کرده است(3)

نکته چهارم:
اگر ایمان امام علی علیه السلام در کودکی دارای ارزش نبود چرا پیامبر اکرم در مجلسی به این ایمان افتخار می کند
در مجلسي که ابوبکر، عمر و ابوعبيده جراح در آن حاضر بودند,پیامبر اکرم دست بر شانه علي (عليه السلام) زد و فرمود: «اي علي تو اولين مؤمني هستي که ايمان آوردي و اولين مسلمي هستي که مسلمان شدي و تو براي من، به منزله هارون نسبت به موسي هستي»؟(4)
همچنین آن حضرت در روایت دیگری در این زمینه فرموده اند :
«برترين مرد عالميان در زمان من علي (عليه السلام) مي باشد».(5)
و در روایت دیگری فرموده اند :«سبقت گيرندگان همه امت ها در ايمان و توحيد سه نفر بودند که شرک به خدا نياوردند. اين سه تن علي ابن ابي طالب (عليه السلام) ، حبيب نجار ( صاحب ياسين ) و حزقيل ( مؤمن آل فرعون ) بودند که  علي ابن ابي طالب (عليه السلام) افضل آن ها بود».(6)

نکته پنجم:
مأمون عباسى در ضمن گفت و گو با چهل تن از علماى اهل سنت، درباره اولويت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در امر خلافت، از اسحاق بن حماد بن زيد پرسيد: آن روز كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) مبعوث شد، چه عملى از تمام اعمال، برتر بود؟
اسحاق پاسخ داد: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله).
مأمون گفت : آيا كسى را سراغ دارى كه بر على (عليه السلام) در اسلام، پيشى گرفته باشد؟
و اسحاق پاسخ داد : على (عليه السلام) در حالى اسلام آورد كه كم سن و سال بود و احكام الهى، بر او جارى نمى ‏شد.
مأمون در جواب او گفت : آيا اسلام على (عليه السلام)، به دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود و آيا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، ایمان على (عليه السلام) را نپذيرفت ؟
چگونه ممكن است پيامبر (صلى الله عليه وآله) كسى را به اسلام دعوت كند كه اسلامش پذيرفته نيست؟
و اسحاق در مقابل اين پرسش قاطع، هيچ پاسخى نداشت.(7)

نکته ششم:
کسانی که می گویند ایمان خلفا داراری ارزش می باشد لازم است تنها به دو روایت معتبر در  زمینه اسلام آوردن خلیفه دوم توجه کنند
ذهبي در تاريخ الإسلام و بسياري از علمای اهل سنت نوشته ‌اند :
عن عبد العزيز بن عبد الله بن عامر بن ربيعة عن أمه ليلى قالت : كان عمر من أشد الناس علينا في إسلامنا فلما تهيأنا للخروج إلى الحبشة جاءني عمر وأنا على بعير نريد أن نتوجه فقال : إلى أين يا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذيتمونا في ديننا فنذهب في أرض الله حيث لا نؤذى في عبادة الله فقال : صحبكم الله ثم ذهب فجاء زوجي عامر بن ربيعة فأخبرته بما رأيت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجين أن يسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا يسلم حتى يسلم حمار الخطاب . يعني من شدته على المسلمين .
عبد الله بن عامر بن ربيعه از مادرش ليلى نقل مى کند که گفت : عمر از سختگيرترين مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما مى شد ) ؛ وقتى که خواستيم به حبشه برويم عمر به نزد من آمد در حاليکه من بر شترى سوار بودم و مى خواستم به راه بيفتم ؛ پس گفت : اى أم عبد الله به کجا مى روى ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دينمان آزار داديد ؛ پس در زمين خدا به جايى مى رويم که به خاطر بندگى خدا آزار داده نشويم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربيعة به نزد من آمد و او را از آنچه که ديده بودم يعنى آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آيا اميد دارى که اسلام بياورد  ؟ پاسخ دادم : آرى ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمى آورد تا اينکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( يعنى حتى اگر الاغ هم اسلام بياورد او اسلام نمى آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گير بود.(8)

بسياري از علماي معروف اهل سنت درباره اسلام آوردن عمر این گونه نقل می کنند که:
از انس بن مالک روايت شده است که عمر در حاليکه شمشير به همراه داشت از خانه بيرون شد ؛ پس شخصى از بنى زهره او را ديد و گفت : اى عمر ، قصد کجا داري؟
پاسخ داد : مى خواهم محمد را بکشم !!
گفت : اگر محمد را بکشى ، چگونه از بنى هاشم و بنى زهره در امان خواهى بود ؟
عمر پاسخ  داد : به گمانم که تو نيز دست از دين خود برداشته اى ( و مسلمان شده اى )
آن شخص گفت : آيا مى خواهى تو را بر چيزى شگفت ، راهنمايى کنم ؟ داماد تو و خواهرت نيز از دين خويش ( بت پرستی ) بيرون شده اند !!!
پس عمر به راه افتاده و به نزد ايشان رفت ؛ خباب نيز در آنجا بود و وقتى که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : اين سر و صداها چيست ؟ - ايشان سوره طاها را تلاوت مى کردند – پاسخ دادند : چيزى جز سخنانى که به هم مى گفتيم نبود ؛ عمر گفت : و شايد شما از دين خود بيرون شده ايد ؟
داماد عمر به او پاسخ داد : اى عمر ؛ اگر حق در غير دين تو باشد چه خواهى کرد ؟
عمر بر او جهيده و او را لگدکوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبيد که صورت او خونين شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانيت گفت : اگر حق در غير دين تو باشد پس من شهادت مي‌دهم که خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست .
پس عمر گفت : کتابي را که در نزد شماست به من بدهيد – عمر خواندن مى دانست – پس خواهرش به او گفت : تو کثيف هستى و غير از پاکيزگان نبايد اين کتاب را لمس کنند ؛ برخيز و غسل بنما يا وضو بگير ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به اين جا رسيد که « اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و أقم الصلاة لذکرى »
عمر گفت : من را به نزد محمد ببريد.
پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده اى نيز درب خانه حضرت بودند ، رسول خدا نيز در خانه بودند در حاليکه به ايشان وحى صورت مى گرفت ؛ پس از خانه بيرون آمدند و به کنار عمر رسيدند ، پس او دست به کمر بند و محل بستن شمشير برد ؛ پس حضرت فرمودند : اى عمر نمى خواهى بس کنى ؟ تا اينکه خداوند همان ذلتى را که بر وليد بن مغيره وارد کرد ، بر تو نيز فرود آورد ؟
پس عمر گفت : شهادت مى دهم که خدايى جز خداى يگانه نيست و اينکه تو بنده و فرستاده خدايى .

 

 

 

 

پی نوشت ها:
[1 ] منهاج البراعة في شرع نهج البلاغة، ميرزا حبيب اللَّه خوئي، ص284
[2 ] مروج الذهب و معادن الجوهر،ج 1 ص 632- أبو الحسن على بن الحسين مسعودي (م 346)، ترجمه ابو القاسم پاينده،
[3 ] الدر المنثور فى تفسير المأثور،سیوطی, ج‏4، ص: 260
[4 ]تاريخ طبري،ابن اثیر ج 4، ص433؛ ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي،طبری, ص58؛
[5 ] ينابيع المودة لذوي القربي، سلیمان بن ابراهیم قندوزی, ج 2، ص298
[ 6] تفسير قرطبي، ابوعبداللّه محمدبن احمد انصاری قرطبی, ج 15، ص20
[7 ] الغدير،علامه امینی, ج 3، ص 236
[8 ] تاريخ الإسلام ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص181 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 3 ، ص 100 و المستدرك ، الحاكم النيسابوري ، ج 4 ، ص 58 – 59 و السيرة النبوية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 32 – 33 و ...
[9 ] تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 174 – 175 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج 2 ، ص 657 – 659 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 34 – 35 و الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 – 269 و ... .عن أنس بن مالك قال : خرج عمر رضي الله عنه متقلدا السيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له : أين تعمد يا عمر ؟ قال : أريد أن أقتل محمدا ! قال : و كيف تأمن في بني هاشم و بني زهرة و قد قتلت محمدا ؟ فقال : ما أراك إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلك على العجب إن ختنك و أختك قد صبآ و تركا دينك .فمشى عمر فأتاهما و عندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى في البيت فدخل فقال : ما هذه الهينمة ؟ و كانوا يقرءون طه قالا : ما عدا حديثا تحدثناه بيننا قال : فلعلكما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : يا عمر إن كان الحق في غير دينك ؟ فوثب عليه فوطئه وطئا شديدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمي وجهها فقالت وهي غضبى : و إن كان الحق في غير دينك إني أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله . فقال عمر : أعطوني الكتاب الذي هو عندكم فأقراه وكان عمر يقرأ الكتاب فقالت أخته : إنك رجس و إنه لا يمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ ( طه ) حتى انتهى إلى : * ( إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني وأقم الصلاة لذكري ) * فقال عمر : دلوني على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر يا عمر فإني أرجو أن تكون دعوة رسول الله صلى الله عليه وسلم لك ليلة الخميس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . و كان رسول الله صلى الله عليه وسلم في أصل الدار التي في أصل الصفا . فانطلق عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة و طلحة و ناس فقال حمزة : هذا عمر إن يرد الله به خيرا يسلم وإن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هينا قال : و النبي صلى الله عليه و سلم داخل يوحى إليه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السيف فقال : ما أنت بمنته يا عمر حتى ينزل الله بك من الخزي و النكال ما أنزل بالوليد بن المغيرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله و أنك عبد الله و رسوله .

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.