داستان زال در شاهنامه

  • 1400/04/17 - 14:21

زال، پسر سام، با موهای سپید متولد شد. به همین سبب، سام او را نحس و از تبار اهریمن نامید و در کوه رهایش کرد. سیمرغ، زال را به لانه‌ی خود برد و با خون حیوانات، او را سیر می‌کرد. پس از گذشت سال‌ها، زال به میان آدمیان برمی‌گردد و عاشق رودابه (دختری از تبار ضحاک) می‌شود. پادشاه ایران، فالگیرها را گرد می‌آورد تا سرانجام این وصلت را دریابند. فالگیرها پاسخ مثبت می‌دهند. پدر و مادر رودابه هم از ترس کشته شدن، به این وصلت راضی می‌شوند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه حکایت می‌کند: سام، پهلوان سپاه ایران در دوران پادشاهی منوچهر، صاحب فرزندی شد که موی سرش سفید و همچون پیران بود. سام، خشمگین، نوزاد را نحس و از تبار اهریمن خواند. پس دستور داد او را به البرز کوه بُرده؛ رها کنند. در آن جا یک سیمرغ لانه داشت که از دور، کودک را دید و محبت او در قلبش جا گرفت، پس فرود آمد و با چنگال خود، نوزاد را گرفت و به لانه‌ی خود، نزد بچه‌‏هايش برد و با خونِ حیواناتِ شکار شده، نوزاد را سیر می‌کرد. چندی گذشت تا اینکه آن نوزاد (زال) به روزگار جوانی رسید.

سام شبی در خواب دید که یک سوار از هندوستان، به او مژده می‌دهد که پسرت به زودی نزد تو خواهد آمد. سام، خوابگزاران را گرد آورد و داستان را برایشان بازگو کرده؛ از ایشان تعبیر خواب را پرسید. دانایان که داستان را شنیدند او را سرزنش کردند و به او گفتند: با فرزند خود چنان کردی که هیچ حیوان درنده‌ای نمی‌کند. پس خواب او را تعبیر کردند که پسرت زنده است. سام به سوی کوه البرز در هندوستان روانه شد. آنجا دید که بالای کوه، آشیانه‌ای استوار قرار دارد که پهلوانی تنومند گرد آن می‌گردد. سام با دیدن آن جوان، نالید و از رفتاری که با او کرد، پشیمان شد. در این هنگام، سیمرغ، دریافت که سام در پیِ فرزند خود آمده، پس به آن پهلوان گفت: تا امروز، نام نداشتی. اکنون تو را دَستان می‌نامم. پس هنگامِ آن شده که نزد پدرت بروی. لیکن یکی از پرهای مرا با خود داشته باش تا همیشه در سایه‌ی فرّ من بمانی. هرگاه سختی و رنجی بر تو وارد شد، این پر مرا آتش بزن تا همانند ابر سیاه به نزد تو بیایم. سیمرغ، پهلوان را به چنگال گرفت و او را به نزد سام بُرد. سام با دیدن فرزندِ خود، اشک ریخته؛ او را در آغوش گرفت و او را زال نامید.

منوچهر از داستانِ سام و زال آگاه و دلش شادمان شد. منوچهر، ستاره‌شناسان را گرد آورد تا سرنوشت زال را بجویند. آنان نیز اخترِ زال را یافتند و از سرانجام نیکِ او سخن گفتند. منوچهر فرمان داد چندین اسب تازی، گوهر فراوان، جامه‌های ارزنده و چندین پسربچه زیبارو به عنوان غلام (ریدَک) به زال، پیشکش کنند. در این هنگام، به گوشِ زال جوان رسید که مِهراب (که از نژاد ضحاک بود و در کاوُل یا همان کابل حکومت می‌کند) دختری دارد به نام رودابه که در زیبایی، بی‌همتاست. زال، شیفته‌ی آن دختر شد. اما چون مهراب، بت پرست بود، زالِ جوان این خواسته‌ی خود را در دل پنهان داشت. چندی گذشت. زال دل به دریا زد و در نامه‌ای به پدرش سام، حکایت دلدادگی‌اش به رودابه را نوشت و در ادامه گفت: اگرچه درباره‌ی من ستم‌ کردی و مرا که نوزادی شیرخواره‌ بودم رها نمودی، لیکن نمی‌خواهم بدون خشنودی تو با دختر مهراب که از نژاد ضحاک است، جفت شوم. نامه به دست سام رسید. چون آن را خواند، دلگیر و خشمگین شد. اما پس از اینکه اخترشناسان، طالع زال و رودابه را نیک دیدند، سام به این وصلت خشنود شد.

از سویی دیگر، رودابه نیز که حکایت زال را شنیده بود، ندیده دلباخته‌ی زال شد. مهراب و سیندخت (پدر و مادر رودابه) از داستان دلباختگی دخترشان به زال آگاه شدند. پس مهراب گفت: ای کاش به رسم پدرانم، این دختر را در هنگامی که زاده شد، کشته بودم. اما سیندخت، مهراب را آرام کرد.

سام، پدر زال بر آن شد که به رسم ادب، از منوچهر شاه، رخصت بگیرد. به نزد او رفت. لیکن پیش از آن سخنی درباره داستان دلدادگی پسرش زال بگوید، منوچهر به او فرمان داد: با سپاه ایران، به سوی کابُل برو، کاخ مهراب را بسوزان و همه خویشان او را گردن بزن تا زمین از فرزندان ضحاک شسته شود:

بهندوستان آتش اندر فروز
همه كاخ مهراب و كابل بسوز

هر آن كس كه پيوسته او بُوَد
بزرگان كه در دسته او بود

سر از تن جدا كن زمين را بشوى
ز پيوند ضحاك و خويشان اوى‏

سام در بارگاه منوچهر شاه، زمین را بوسید، فرمانبری کرد و با سپاه ایران به سوی کابُل رفت. زالِ دلداده که متوجه داستان شد، خشمگین نزد پدرش سام رفت و به او گفت: مرا با ارّه به دو نیم کن، اما کابُل را ویران نکن و خاندان مهراب را کشتار نکن. دل سام به رحم آمد. پس به منوچهر نامه‌ای نوشت و از همه‌ی خوبی‌هایی که در حق شاه کرد سخن گفت و نوشت: با گرز گِران، همه گرگساران (گرگان) و مازندران را فرمانبردار تو کردم: «همه گرگساران و مازندران، بِتو راست كردم بِگُرز گران‏». لیکن، زال دلداده‌ی دختر مهراب شده و خواستار آن است که از ویران کردن کابل و کشتار خاندان مهراب چشم‌پوشی کنیم. منوچهر، با اخترشناسان و فالگیران به گفتگو پرداخت. آنان طالع این وصلت را نیک دیدند. پس منوچهر، خواسته‌ی زال را پذیرفت و از ویران کردن کابل و کشتار خاندان مهراب چشم پوشید. زال، شادمان شد و به همراه پدرش سام، به نزد مهراب رفتند و رودابه را از او خواستگاری کردند. مهراب که از جنگ و ویرانی کابل، می‌هراسید، به این وصلت خرسند شد. یک هفته جشن و پایکوبی برپا شد و زال و رودابه به همسری هم درآمدند.[1]

اما در این داستان، نکاتی قابل تأمل به نظر می‌رسد:

- سام، فرزند خود را به این خاطر که با موی سپید متولد شد، نوزادی نحس و از تبار اهریمن پنداشت و او را در کوه رها کرد. این نکته در اسناد تاریخی دیگر هم آمده است. برای نمونه والتر هینتس (ایران شناس مشهور آلمانی) می‌گوید که هخامنشیان هم کودکان زال (مو سپید) را نحس و شوم می‌دانستند.[2] البته مشابه این دست خرافات و پندارهای زشت، در هزاران سال پیش در همه جای دنیا وجود داشت. اما اینکه امروز، عده‌ای مدعی شوند که جامعه ایران باستانی نماد پندار نیک و خردمندی بوده، به راستی ادعایی خلاف واقع و متوهّمانه است.

- در جامعه ایران باستان، تنجیم، طالع‌بینی و فالگیری، رواج داشت. چنان که حتی پادشاه ایران، برای بدیهی‌ترین مسائل جاری کشور، دست به دامان فالگیرها می‌شد تا با مشاهده ستارگان، عاقبت کار را دریابند.

- نکته دیگر، فتوحات خشونت‌آمیز و کشورگشایی‌ به قیمت ریختن خون‌ها است. سام با افتخار، گرز خود را به منوچهر نشان می‌دهد و می‌گوید با همین گرز، مازندران و گرگساران (گرگان) را مطیع تو کردم. منوچهر هم به سام دستور می‌دهد به کابل لشکرکشی کن و خون خویشاوندان ضحاک را بریز تا جهان از وجود ایشان پاک شود. البته در ادامه با شفاعت و پادرمیانیِ سام، از این کشتار چشم‌پوشی می‌کند. اما چنان ریختن خون‌ها مرسوم و جاری بوده است.

پی‌نوشت:

[1]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، برگه 57-82.
میترا مهرآبادی، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی، تهران: انتشارات روزگار، 1379، ج 1، ص 173-226.
[2]. والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 392.

تولیدی

دیدگاه‌ها

نتیجه‌گیری شما بسیار غرض ورزانه بود. شاهنامه مجموعه داستانی اساطیری هست و صد البته بن مایه اش از فرهنگ کهن مردم ایران زمین است. چطور شما از سخن مهراب که عرب زاده هست و مثل نیاکان خود در زنده به گور کردن دختران ابایی ندارد خوی وحشیانه اعراب را استنتاج نکردین ؟ چطور گرز سام و تحت فرمان درآوردن مردم مازندران و گرگساران نشان از توحش و خونریزی است اما لشگرکشی اعراب و مسلمان کردن مردم دنیا با زور شمشیر و قتل و غارت و تجاوز آنها این طور نیست ؟ آنچه که در دنیا به عنوان نماد حقوق بشر شناخته شده منشور کوروش بود نه دستاوردی از جهان اسلام ....

پاسخ به زهره: چطور نتیجه گیری ما غرض ورزانه است؟ ولی نتیجه گیری شما غرض ورزانه نیست؟ من بیش از ده سال با امثال شما مواجه هستم. شما و دوستانتان، ما را به انصاف و پرهیز از غرض ورزی دعوت میکنید (تا با این ترفند ما را ساکت کنید) اما خودتان به راحتی عدل و انصاف را زیر پا میگذارید! ما در این سایت به رسم زنده به گور کردن دختران در میان "برخی" عربهای عصر جاهلیت اشاره کردیم. جالب اینکه عربها امروز این حقیقت را قبول دارند و میگویند رسمی بوده در میان برخی که امروز دیگر تعطیل شده. یعنی عرب‌ها آنقدر شجاعت دارند که تلخی‌های تاریخ قدیم خود را قبول کنند و البته از روشنی‌های تاریخ خود هم بگویند. اما شما خانم زهره، آنقدر شجاعت ندارید که تلخی‌های تاریخ خود را قبول کنید و هر کس که از تلخی‌های تاریخ ایران باستان بگوید را با توپ و تشر و چنگ و دندان بدرقه میکنید!

درباره مسلمان کردن مردم دنیا به ور شمشیر، اگر کسی چنین کاری انجام داده باشه ما ازش بیزاریم. ولی واقعیت اینه که فتح ایران (فتح جغرافیایی) با شمشیر بود اما مسلمان شدن ایرانیان به زور شمشیر نبود بلکه اکثر ایرانیها با اختیار خودشون مسلمان شدند و بعد هم برای ایرانیها برای ترویج اسلام بسیار تلاش کردند. حتی حکومتی مثل بنی امیه، ایرانیان تازه مسلمان را شکنجه میکرد تا مسلمان نشن تا بتونه ازشون جزیه بیشتری بگیره. به هر حال، نمیدونم اهل مطالعه تاریخ هستید یا نه. به نظرم رسید اهل مطالعه نیستید و عقائد خودتونو از پیج‌ها و کانال‌های اینستاگرامی و تلگرامی میگیرید. پیشنهاد میکنم این یادداشتها رو بخونید: https://www.adyannet.com/fa/tags/%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86

منشور کوروش هم امروز فقط در رسانه های زرد به عنوان منشور حقوق بشر معرفی میشه. ولی دانشمندان و باستان شناسان، با قاطعیت این منشور رو رسوا کردند. توماس هریسون (Thomas Harrison) استاد تاریخ دانشگاه لیورپول انگلیس، درباره منشور کوروش گفته: منشور کوروش یک دروغ نامه تبلیغاتی هست: https://www.adyannet.com/fa/news/32279

این را هم بخوانید. منشور منهای حقوق بشر: https://www.adyannet.com/fa/news/31039

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.